دلت را خانۀ ما کن،مصفا کردنش با من
به ما درد دل افشا کن،مداوا کردنش با من
اگر گم کرده ای ای دل کلید استجابت را
بیا یک لحظه با ما باش،پیدا کردنش با من
بیفشان قطرۀ اشکی که من هستم خریدارش
بیاور قطره ای اخلاص، در یا کردنش با من
اگر درها به رویت بسته شد،دل بَدمکُن بازآ
درِ این خانه دقّ الباب کن،واکردنش با من
به من گو حاجت خود را،اجابت می کنم آنی
طلب کن آنچه می خواهی،مهیا کردنش با من
بیا قبل از وقوع مرگ،روشن کن حسابت را
بیاور نیک و بد را جمع و منها کردنش با من
چو خوردی روزی امروز ما را،شکر نعمت کن
غم فردا مخور،تأمین ِ فردا کردنش با من
اگر عمری گنه کردی،مشو نومید از رحمت
تو توبه نامه را بنویس،امضا کردنش با من
ژولیدۀ نیشابوری
پی نوشت: از سئول قدم زنان می اومدم پایین،تو خودم بودمو این ابیاتو زمزمه می کردم،که یه هو یکی از رفقا صدام زد:هی،فلانی،کجایی؟!
به ش گفتم: آخ اگه بدونی!!! تو آسمونام. انگار خدا داره باهام حرف می زنه. با من!
ته نوشت ۱: چلو کتابو آپ کردم با هنر همیشه به حق بودن/نوشتۀ آرتور شوپنهاور
ته نوشت ۲: همون طور که لابد مطلعید،فیلم سی صد تو فروش ش اون چنان رکوردی شکست که حالا حالا ها جا داره کف بیاریم…حالا هی کرور کرور یادداشتو انتقاد که صفحاتو پر کرد،و اون همه نقد و جلسۀ سخن رانی و میزگرد و گردهم آیی و… که جاهای دیگه رو پر کرد! …به هر حال اگه واسه ماها آب نداش واسه بعضیا که نون داشت!!!
شخصاً تو این همه مطلبی که این مدت مخ مونو تیلیت می کرد و هیچ چی به داشته هام نیفزود،فقط دو نکته نظرمو جلب کرد؛ حالا که آبا تقریباً از آسیاب افتاده،نقل شون خالی از لطف نیست:
اول؛منتقدی با تیزبینی به سکانسی اشاره کرده بود که اون عرب سوار بر اسب،از تو نور می آد و گردن اون سردار اسپارتی رو می زنه و می ره…به فرم لباس و ظاهر اون عرب سواره دقت کرده بودین؟ از تو نور یه دفه اومدو رفت…هر بار که اون صحنه رو به خاطر می آرم،یاد بعضی شمایل هایی می افتم که…شایدم ربطی نداشته باشه،ولی خیلی شبیه پروپاگاندایی یه که از مهدی(عج) سراغ داریم…رها کنم!
دوم؛این که بعد از کمونیسم،بعد از اسلام(اونم به فرم القاعده ای ش)،حالا سیبل جدید ایرانه. فیلم اسکندر یادتون می آد؟ حالا بعد از سی صد،این خبر که جورج کلونی(که اتفاقاً کاراشو با علاقه دنبال می کنم) فیلم «فرار از تهران» رو ،اونم با تهیه کنندگی برادران وارنر، در دستور کار داره و خب معلومه که چی از آب در خواهد اومد… این زاویۀ دید هم برام قابل توجه بود.
ته نوشت ۳: وبلاگی تعریف می کرد:
” امروز سر کلاس درس جامعه شناسی جنگ نشسته بودم و استاد داشت با تمام وجود دربارۀ نظریات متفکران در این حوزه حرف می زد. می گفت برخی ها جنگ را عملی منفی نمی دانند و معتقدند هر کس قدرت بیشتری داشته باشد در جنگ پیروز می شود. استاد لحظه ای مکث کرد و با همان حالت جدی پرسید:«شما قدرت پرستید یا ضعیف پرست؟» و در ادامه گفت:«منظورم اینه که آدم های دارای قدرت را بیشتر دوست دارید یا آدم های ضعیف و فاقد قدرت؟» منتظر جواب مانده بود. طبق معمول کسی برای حرف زدن داوطلب نبود. همۀ کلاس در سکوت فرو رفته بود. تا این که یکی از آقایان فرهیختۀ کلاس فرمود:«استاد،ما خوشگل پرستیم.»!!!
جناب استاد هم پس از لحظه ای تأمل و کلنجار رفتن با خود بر سر جواب دادن یا جواب ندادن به دانشجو،تصمیم گرفت بحث را زود تر تمام کند! “
ته نوشت ۴: یه کادری سمت چپ،بالای وبلاگ ملاحظه می کنید،با عنوان: به جای «معرفی»؛ بعضی وقتا تو بعضی وبلاگا که سرک می کشم،تو معرفی یه خودشون متنی رو آوردن که خیلی قابل توجه و جالبه. فارغ از این که ممکنه عقیده و سلیقه م با اون وبلاگ نویس تفاوتایی داشته باشه،ولی چون ازون «معرفی»ش خوشم اومده،به این ترتیب با استفاده از این کادر و البته با حفظ لینک به وبلاگ ش،یه معرفی یه مختصر و مفید از خودمو سلیقه م ارائه می دم. تا حالا متن دو سه تا وبلاگو پسندیدم که به تناوب هر از گاهی،یه کدوم شونو می ذارم تو اون کادر.
ته نوشت ۵: خدایا این هم سایه هایی که عطر یاس باغچه شون محله رو گرفته،ویژه نگاه شون کن.بوی بوته های گل یاس،طرب ناک ترین رایحۀ روی زمینه.آخ که اگه می تونستم کاری کنم وقتی صفحۀ وبلاگ رو سیستم تون لود می ش،فضا رو عطر یاس پر کنه محشر می شد!
ته نوشت ۶: اگه این اختلال تو سیستم میزبانی یه بلاگفا (که مسبوق به سابقه هم هس) یه بار دیگه پیش بیاد،اسباب کشی ازین وبلاگ واسه م جدی می شه…قسمتی از تقصیر دیر آپ کردنِ این پست هم به سبب قصور بلاگفا بوده،که ازین بابت از همه تون عذر می خواد(!)
ته نوشت ۷: عجب شَلَم شوربایی شد این پست؛ یحتمل حال م خرابه!
۲۷ اردیبهشت ، ۱۳۸۶ در ساعت ۸:۳۰ ب.ظ
سلام به پیچک سر به هوا
آیا از جوچه آگاهی دارید؟
به روزم با مطلبی در این خصوص
موید باشی و بر قرار
۲۸ اردیبهشت ، ۱۳۸۶ در ساعت ۱:۲۲ ق.ظ
از ابراز لطفتون ممنونم
موفق باشید
۲۸ اردیبهشت ، ۱۳۸۶ در ساعت ۱:۴۳ ب.ظ
سلام
ممنون که سر زدی. کار شما هم با ارزش است. اگر بتوانم در زمینه معرفی کتاب کمکت می کنم.
۲۸ اردیبهشت ، ۱۳۸۶ در ساعت ۷:۱۸ ب.ظ
اینکه آدم بدونه یه پیچک سر به هوا عشق کتابه، خیلی امیدوار کننده اس. حتما برای همین هم که شده برات مطلب می فرستم. اگه البته بدردت خورد و دوست داشتی کار کن وگرنه که من خودم دوست دارم توی حوزه کتاب بنویسم. ضمنا این گلهای بنفش اطراف لوگوی وبلاگت زیاد نچسبید، اگه می تونی عوضش کن حداقل رنگشو.
۲۹ اردیبهشت ، ۱۳۸۶ در ساعت ۴:۲۹ ب.ظ
با لاله که گفت…
شعری از دکتر علی شریعتی.
چشم انتظار حضور گرم شما در حرفهای ناتمام.
موفق و بهروز باشید.
۲۹ اردیبهشت ، ۱۳۸۶ در ساعت ۶:۵۱ ب.ظ
سلام
امیدوارم حالت خوب شود ، البته اگر خوب نیست!
از این که مطلبی را از وبلاگم نقل کرده بودی ممنونم ، فکر نمی کردم موضوع زیاد مهم باشد.
سرت خوش باد
۲۹ اردیبهشت ، ۱۳۸۶ در ساعت ۸:۴۶ ب.ظ
ghadrat behtare dige , mage na ??1
۳۰ اردیبهشت ، ۱۳۸۶ در ساعت ۱۲:۱۰ ب.ظ
سلام خوبین؟ واقعا عجب شوربائی بود!
خیلی ممنون که به کلبه محقر روشنی سر زدین
زنده باشین و در پناه خدا
۳۰ اردیبهشت ، ۱۳۸۶ در ساعت ۱۲:۱۵ ب.ظ
سلام
حق با شماست. خیلی سربسته بود. اما نمونهای قرار دادم که میتونید ببینید.
به امید دیدار
خدانگهدار
۳۰ اردیبهشت ، ۱۳۸۶ در ساعت ۵:۰۵ ب.ظ
سلام
چوبکاری نکن
عزیز
کدوم حرفا رو میگی؟
۳۱ اردیبهشت ، ۱۳۸۶ در ساعت ۱:۵۱ ق.ظ
سلام
ممنون از شورباتون
به من خیلی چسبید
شما هم کم ذائقه ندارید ماشاءالله
من می میرم و می گردم تو نت دنبال آدم هایی که حال شون معمولی نیست ! .. یعنی مساعد عوام نیست ! .. بازم یعنی است عوام زده نیستند ..
اینجا را اد می کنم تا گُم نشم
۳۱ اردیبهشت ، ۱۳۸۶ در ساعت ۱:۵۳ ق.ظ
ببخشید :

بازم یعنی اینکه عوام زده نیستند ..
۳۱ اردیبهشت ، ۱۳۸۶ در ساعت ۲:۰۷ ق.ظ
سلام
من میخوام در مورد ۳۰۰ نظر بدم. میدونید واکنش ما در مقابل ۳۰۰ شبیه چیه؟
شبیه اینه که توی یک میدون جنگ، دشمن داره با انواع ابزارآلات جنگی حمله میکنه و ما هی تلفات میدیم، ولی به جای اینکه از ابزارهای حداقلی استفاده کنیم ایستادیم داریم فحش میدیم!
بعدش هم جالبه بیشتر فروش ۳۰۰ به خاطر جنجالی بود که درباره اون به پا شد و مقصر اول این جنجال ما بودیم!
ممنون از حضورتون. انشالله سرم خلوت بشه یه کم اینجا رو لینک میکنم که بیشتر سر بزنم. یا علی
۳۱ اردیبهشت ، ۱۳۸۶ در ساعت ۲:۱۰ ق.ظ
این ستون وب گردیتون خیلی باحاله!
۳۱ اردیبهشت ، ۱۳۸۶ در ساعت ۲:۱۵ ق.ظ
چند دفعه ای که به این جا سر زدم بدجوری زبان حال بوده. مثلا همین شعر. یا اون دفعه که توصیه های علامه رو گذاشته بودین! خیلی خیلی به موقع بوده.
۳۱ اردیبهشت ، ۱۳۸۶ در ساعت ۱۰:۰۱ ق.ظ
سلام
زیبا می نویسی
دوای همه درد ها نیکی است به شرط آن که ندانند شما نیکید وگرنه نخواهند گذاشت نیک بمانید
منتظر شنیدن زمزمه ی مهربانت در همین نزدیکی می مانم
بدرود من آغاز ماست
۳ خرداد ، ۱۳۸۶ در ساعت ۶:۳۸ ق.ظ
سلام
چند روزی است که با “عکسهایی از زیباییهای ایران” به روزم.
۳ خرداد ، ۱۳۸۶ در ساعت ۱۱:۴۵ ق.ظ
****بمناسبت آزادسازی خونینشهر *****
* شهدای دستنیافتنی به چه درد میخورند؟ *
* فکر میکنید شهدایی که در طی این ۱۵-۲۰سال پس از جنگ برایمان ترسیم کردهاند بیشتر شبیه به کدامیک است؟ *
* جدا آنهایی که در طول ۸سال به جبههها میرفتند همه از همان بدو تولد “گداله نور” بودند؟ *
**************جایی برای بودن***************
۳ خرداد ، ۱۳۸۶ در ساعت ۳:۳۷ ب.ظ
سلام! بابت آپدیت چلو کتاب متشکرم. فوق العاده بود. لذت بردم.
سبز باشید.
۳ خرداد ، ۱۳۸۶ در ساعت ۹:۱۵ ب.ظ
سلام

آیا می دونی که ۱۵ دقیقه تا مرگ در فکر تو بودم ! باور نداری ؟ سر بزن و ب فاتحه رابخوان!
موید باشی و بر قرار
۴ خرداد ، ۱۳۸۶ در ساعت ۲:۴۳ ق.ظ
سلام
اعتراف می کنم دعای آخر کامنتتان من رو کشاند این جا !!!!
یه جوری بود . عجیب بود .
۱۷ خرداد ، ۱۳۸۶ در ساعت ۵:۵۲ ب.ظ
پیچک سر به هوا !
اگر بی بهانه برای کسی بخواهی بنویسی چه خواهی نوشت ؟
و اگر آن کس سرش به کار همه باشد و بی آنکه ببینی اش حواست را به خودش جلب کند چه ؟
اگر تمام کس و کارت باشد چه ؟