“استل: در اینصورت همه چیز پیشبینی شده است؟
اینس: همه چیز. و ما با هم جور درمیآییم.
استل: یعنی امری تصادفی نیست که شما در برابر من هستید؟ [مکث] منتظر چه هستند؟
اینس: نمیدانم. ولی منتظرند.
استل: من نمیتوانم تحمل کنم که از من انتظار چیزی را داشته باشند. چنین چیزی بلافاصله در من این میل را ایجاد میکند که عکس انتظار آنها عمل کنم.
اینس: بسیار خب، بکنید! این کار را بکنید! شما حتی نمیدانید از شما چه میخواهند.
استل: [پا به زمین میکوبد] این تحملناپذیر است، و از طرف شما دو نفر باید اتفاقی برای من بیفتد؟ [آن دو به هم نگاه میکنند] از طرف شما دو نفر…
گارسَن: [ناگهان رو به اینس] خب، چرا همهمان با هم هستیم؟
اینس: کاش فقط هر کدام از ما شهامتش را داشت که بگوید…
گارسَن: چه چیز را؟
اینس: استل!
استل: فرمایش؟
اینس: شما چهکار کردهاید؟ چرا شما را به اینجا فرستادهاند؟
استل: [بهتندی] نمیدانم، مطلقاً نمیدانم. حتی پیش خودم فکر میکنم شاید اشتباهی صورت گرفته باشد. [به اینس] لبخند نزنید. فکرش را بکنید که هر روز چقدر آدم… چقدر آدم غایب میشوند. هزار هزار به اینجا میآیند و فقط با زیردستها، فقط با کارمندان آموزشندیده سر و کار دارند. چطور میخواهید که اشتباهی صورت نگیرد. ولی لبخند نزنید. [به گارسَن] اما شما چیزی بگویید. اگر در مورد من اشتباه نکرده باشند، شاید در مورد شما اینطور شده باشد. [به اینس] و در مورد شما هم. آیا بهتر نیست فکر کنیم که بر اثر اشتباه اینجاییم؟
اینس: کوچولوی من! ما در جهنم هستیم. هرگز اشتباهی در کار نیست و هرگز مردم را برای هیچوپوچ محکوم به دوزخ نمیکنند.
استل: ساکت شوید.
اینس: [به استل] محکوم به دوزخ، قدیس کوچولو. [به گارسَن] محکوم به دوزخ، قهرمان عاری از خطا. ما زمان لازم برای لذت بردن را داشتهایم، مگر نه؟ کسانی بودند که تا زمان مرگ بهخاطر ما رنج میبردند و این امر ما را خیلی سرگرم میکرد. حالا باید تاوانش را پس داد.
گارسَن: [دست بالا میبرد] ساکت میشوید یا نه؟
اینس: [بدون ترس به او نگاه میکند، ولی با حیرت شدید] ها! [مکث] صبر کنید! متوجه شدم، میدانم چرا ما را با هم جمع کردهاند.
گارسَن: مراقب چیزی که میخواهید بگویید باشید.
اینس: الان خواهید دید چقدر احمقانه است. احمقانه در حد بچگانه! شکنجهٔ جسمانی در کار نیست، درست؟ ولی ما در جهنم هستیم. و هیچکس نباید بیاید. هیچکس. تا پایان با هم تنها خواهیم بود. درست؟ در مجموع یک نفر هست که اینجا حضور ندارد: او هم جلاد است.
گارسَن: [آهسته] این را بهخوبی میدانم.
اینس: خب، آنها از لحاظ پرسنل صرفهجویی کردهاند. فقط همین. خود مشتریها هستند که خدمت میکنند، مثل رستورانهای تعاونی.
استل: منظورتان چیست؟
اینس: جلاد؛ هر یک از ما جلاد دیگران است.”
[نمایشنامهٔ خلوتکده، ژان پل سارتر، ترجمهٔ قاسم صنعوی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه، چاپ دوم، ۱۳۹۳، صص۳۴-۳۸]