” …ما زنها بار نگاه مرد را بر روی خودمان حس می کنیم،حتی اگر آن مرد یا نگاهش را نبینیم،این یک اصل مسلم است،اما نگاهها زمین تا آسمان با هم تفاوت دارد.
گاهی وقتها نگاه مرد،مثل نسیم،یا رایحه،برتن و جان آدم می نشیند،آدم دلش می خواهد خودش را بسپرد به این نگاه.
گاهی وقتها،این نگاه به طوفانی می ماند که می خواهد ریشۀ آدم را از زمین در بیاورد. تمام رگهای آدم از این نگاه می لرزد.
گاهی وقتها نگاه،شبیه یک بار غیر قابل تحمل،بر روح آدم سنگینی می کند. آدم دلش می خواهد شانه های وجودش را از زیر بار این نگاه بیرون بکشد.
گاهی وقتها نگاه،مثل چنگال گربه روی صورت آدم،خراش می اندازد و گاهی وقتها مثل مار به آدم نیش می زند… “
پی نوشت: این روزا که توی مترو،اتوبوس،خیابون… ناخودآگاه به نگاه مردا دقیق می شم… این دیالوگ از رمان «طوفان دیگری در راه است» واسه م تداعی می شه… واقعاً که (بعضی از) مردا(بخوانید مذکرها!) خیلی نامردن…
(خواهشاً نگویید که بعضی از مؤنث ها هم چه و چه… زیرا این نافی نامرد بودن بعضی از مذکرها نمی شود).
ته نوشت ۱: نوشته ای پیرامون فیلم «فرزند صبح». فیلمی که امام خمینی رو موضوع خودش قرار داده.
ته نوشت ۲: این حرفا رو مدیر شبکۀ تهران زده. گرچه نه مشتری «شب شیشه ای»ش بودمو نه مشتری «مثلث»ش،اما حرف من چیز دیگه ای یه؛ افق نگاه این مدیر فرهنگی رو ملاحظه کنین. متولی رسانۀ مملکت که این قدر محافظه کار باشه و حواس ش فقط به این باشه که آسته بره آسته بیاد که گربه شاخ ش نزنه… تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!
ته نوشت ۳: به هر حال وزارت هم باید آرم داشته باشه… نمی شه آرم نداشته باشه… می شه؟! …وزارتی که این همه سال آرم نداشه،اوایل آذر فراخوان داده و تا آخر آذر مهلت! یه ماه! به این می گن کار کارشناسی!
کسی نیس به من بگه اصلاً به تو چه که تو کار سربازای گم نام امام زمون دخالت می کنی!
ته نوشت ۴: روده بر شدم از خنده،از بس که این پست آنتیکه!
ته نوشت ۵: ماجرای پا در میانی امام خمینی برای دو عاشق.
ته نوشت ۶: خاطرۀ مردی که مدرس را در تاریخ جاودانه کرد.
ته نوشت ۷: ۱۶ آذر به روایت تصویر.
ته نوشت ۸: عکس هایی جالب و دیدنی از کعبه و مسجد الحرام،از صد سال پیش تا کنون.
ته نوشت ۹: “ساعت هشت شب بود. سوار تاکسی بودم. از آزادی به پونک. من جلو نشسته بودم و آقایی جوان عقب. پیرمردی که شیوه رانندگی اش نشان می داد مردی ساده دل و آرام است، پشت رل بود. از میدان صادقیه گذشتیم. نزدیکی های خیابان جلال آل احمد بودیم که دختری خوش قیافه با اندامی متناسب در حالیکه یک بوت سیاه تا زیر زانو به پا داشت و یک پالتوی کاموایی مشکی به تن و یه شال بنفش رنگ به سر به سمت ماشین دوید و در حالیکه ترسیده بود گفت: آقا مستقیم! مستقیم! پیرمرد نگه داشت. دختر سوار شد. همین که نشست گفت: تا پیش از این،ون می آوردن، امروز دیگه خاور آوردن برای جمع کردن. گشت ارشادو می گم. آقای جوان گفت: کجا وایستادن؟ دخترک گفت: همین جا بودنها. اِ اِ اینهاشن…”
ته نوشت ۱۰: ته مایه های سیاسی این پوستر ها تأمل برانگیزه.
ته نوشت ۱۱: خودنوشت جلال آل احمد… واسه کسایی که هیچ معلوماتی پیرامون جلال ندارن خوندن ش مفیده…
ته نوشت ۱۲: این متن برچسب یه شرکت کوچیک امریکایی یه که پوشاک تولیدی شو تو فرانسه عرضه کرده:
با آب گرم بشویید.
از صابون ملایم برای شست و شو استفاده کنید.
برای خشک کردن پهن کنید.
برای شست و شو از سفید کننده استفاده نکنید.
از ماشین خشک کنی استفاده نکنید.
اتو نکنید.
عذر می خواهیم که رئیس جمهور ما یک سبک مغز است.
ما به او رأی نداده ایم.