من چه هستم؟ کبوتری خسته
مثل یک سایه‌بان، امام رضا

 

 

 

 

 

 

 

 

موضوع: برترین یادداشت‌ها، عکس‌نوشت
تاريخ: پنج‌شنبه، 26 فوریه ، 2009

 

بی‌قرار اشک می‌ریخت، بر بالین پدر. پدر در بستر احتضار، سر دختر را نزدیک آورد و زمزمه کرد: «دوری‌مان چندی نمی‌پاید. تو را می‌کشند؛ به همین زودی.»

 

دختر آرام شد. حالا لب‌خند به لب داشت فاطمه.

 

موضوع: داستانک - داستان کوتاه
تاريخ: سه‌شنبه، 24 فوریه ، 2009

 

…چون سیّد١ از کار خَیبـَر فارغ شده بود و با اهل ِ آن جایگاه مُصالَحَت٢ نموده بود، دخترِ حارث -زن ِ سلّام ‌ابن ‌مِشکَم که حکایت ِ مَقتَل ِ پدر و شوهر وی از پیش رفت- بزغاله‌ای زهرآلود بکرد و به خدمت سیّد آورد و پرسید که «پیغامبر از عضوها کدام عضو دوستتر می‌دارد از گوسفند؟» و آن عضو بیشتر زهرآلود بکرده بود.

پس آن بزغاله پیش ِ سیّد بنهاد و سیّد دست ِ مبارک دراز کرد و لقمه‌ای از آن بگرفت و به دهان نهاد و بخایید٣، لیکن فرو نبُرد و بیرون آورد و بینداخت و گفت «این استخوان ِ بزغاله مرا خبر می‌دهد که این بزغاله زهرآلود است.»

 

و چون سیّد لقمه‌ای از آن برداشت و باز دهان نهاد و آن وقت بشـر ابن بَرا ابن مَعرور حاضر بود و وی نیز از آن لقمه‌ای برگرفت و باز دهان نهاد و تا آن وقت که سیّد خبر باز داده بود، وی آن لقمه فرو برده بود.

 

و بعد از آن، سیّد بفرمود تا آن زن را حاضر کردند و او را گفت «چرا چنین کردی؟» پس آن زن اعتراف کرد و گفت «یا محمّد، تو را معلوم است که اصحاب ِ تو پدر و شوهرم به قتل آوردند و نیز می‌دانی که چه بلاها بر قوم ِ ما رسید از شما. و با خود گفتم که این بزغاله زهرآلود کنم و به پیش محمّد فرستم. اگر وی پیغامبر خدای است، حق تعالا خود وی را نگاه دارد و او را بیاگاهاند تا از وی نخورَد. و اگر نه پیغامبر خدای است و این دعوی که می‌کند باطل است، نداند و بخورَد و هلاک شود و مردم از دست وی باز رهنـد.»

پس آن زن چون این‌چنین بگفت، سیّد او را معاف فرمود و هیچ به وی نگفت. و بشـر ابن بَرا، در حال، چون آن لقمه خورده بود، در افتاد و جان بداد و شهید گشت. و سیّد از آن لقمه هیچ رنجی نرسید، لیکن هر سال، هم در آن مدّت، رنجی از آن لقمه بر تن ِ مبارکِ وی پیدا شدی، تا هم در آن رنجوری از دنیا مُفارقت کرد.

 

و خواهر ِ بشـر ابن بَرا به عیادت سیّد رفته بود -و بشـر از کِبار  صحابه بود. پس سیّد چون او را بدید، گفت «ای خواهر ِ بشـر، این ساعت وقت ِ آن رسید که رگ ِ پشت ِ من گسیخته گردد از آن لقمه‌ی زهرآلود که با برادر ِ تو خوردم در خَیبـَر.»

و چون سیّد این سخن بگفته بود، اثر ِ آن لقمه‌ی زهرآلود که در آن وقت خورده بود بر وی ظاهر شد و از رنج ِ آن هلاک شد و درجه‌ی شهادت با درجه‌ی نبوّت جمع شد وی را.

 

 

                                    سیرت رسول‌الله / رفیع‌الدین اسحاق ابن محمّد همدانی 

 

 

 

 

 برخی واژه‌های این متن: 

١) سیّد: پیام‌بر ِ اسلام (صلی‌الله علیه و آله و سلّم)

٢) مُصالَحَت: پیمان صلح

٣) خاییدن: جویدن

 

موضوع: گزیده نثـر
تاريخ: دوشنبه، 23 فوریه ، 2009

 

به هر آن کجا که باشد به جز اين سرا سرايم

 

موضوع: عکس‌نوشت
تاريخ: جمعه، 20 فوریه ، 2009

 

 

مدتی‌یه اسباب‌کشی کردمو مطالب چلوکتابو توی این‌جا آپ می‌کنم. گرچه اکثر آشناها مطلع هستن، اما به نظرم رسید برای آشناهای گذری باید مطرح می‌کردم این اسباب‌کشی رو.

 

                                    

 

 

موضوع: شخصی
تاريخ: جمعه، 20 فوریه ، 2009

 

من آدم و تو حوا، و عشق، شکل سیب است

که از هبوط آدم، در این زمین غریب است

من آدم و تو حوا، دو نیمۀ جنون، ما

هبوط ما دو عاشق، همیشه عنقریب است

من آدم و تو حوا، چرا هبوط؟ زیرا:

همیشه آدم، آدم -همیشه سیب، سیب است

تو سیب سرخ عشقی، دو دست خواهشم من

دلم برای لمست، همیشه بی‌شکیب است

تو را دویده‌ام من، هزار سال نوری

ولی همیشه دوری، حکایتی عجیب است!

«ابوسعید» و «بابا»، ز شرم سر به زیرند

دوبیتی دو چشمت، ز بس که دلفریب است

من و جنون ز عشقت، عقب نمی‌نشینیم

سر جنون سلامت، که با دلم رقیب است

من آدم و تو حوا، خدا نشسته با ما

نشان عصمت ما، همین دل نجیب است

من آدم و تو حوا، ز عشق، توبه هرگز

فقط وجود شیطان، ز عشق، بی‌نصیب است

بیا به خواهش عشق، تب جنون بگیریم

در این زمان که مجنون، حکایتی غریب است 

 

                                                                رضا اسماعیلی

 

موضوع: گزیده شعر
تاريخ: چهارشنبه، 18 فوریه ، 2009

 

نوستالژی؟!

دهۀ فجر که می‌شد، خیلی کارها می‌کردم. البته من کلاً دانش‌آموز فعالی بودم. یه مقدار بیش‌تر از فعال؛ بیش‌فعال! از تئاتر و سرود و برگزاری نمایش‌گاه گرفته تا کتاب‌خونی و روزنامه دیواری و… حالا می‌خواد بهونه‌ش دهۀ فجر باشه یا سیزده آبان یا روز معلم و… فرق چندانی نمی‌کرد. بچۀ درس‌خونی بودمو به شدت اهل فوق برنامه.

 

راس‌ش دعوت جناب دودینگ‌هاوس رو که دیدم با خودم فکر کردم مگه دهۀ فجر هم نوستالژی داره؟! بعدشم که سایبرپرشیا دعوت‌مون کرد. البته این دهه برای هم‌سن و سال‌های من پر از سرودهای انقلابی و فعالیت‌های جمعی بوده. فعالیت‌های جالبی که این‌قدر جالب نبودن که برامون خاطره‌انگیز و نوستالژی شده باشن.

دوران دانش‌جویی هم به همین ترتیب. دهۀ فجر، هر سال بیش‌تر از سال پیش، عطش دونستن و کشف کردن حقیقت‌های انقلاب درگیرم می‌کنه. همون‌طور که محرم ِ هر سال، قیام امام حسین، مقدمات و تبعات‌ش؛ و کودتای ٢٨مرداد و جنگ تحمیلی و…

با این که هر سال مطالعه‌م بیش‌تر می‌شه و عمیق‌تر می‌شم اما از جذابیت ِ این کشف و دریافت‌ها کاسته نمی‌شه.

 

شاید این دهه و اتفاقات‌ش برای یکی دو نسل پیش‌تر از من، چیزهایی از جنس نوستالژی داشته باشه؛ اما دلیلی نمی‌بینم نسل من هم خاطرات نوستالژیکی از این دهه داشته باشن. دوست داشتم اون دوران رو درک می‌کردم و پا به پای یک ملت، می‌چشیدم طعم به کرسی نشوندن حرف‌مو؛ طعم فریاد کشیدن بر سر ظلمو؛ طعم خراب کردن و ساختنو. اتفاقی که در کل تاریخ، چند بار بیش‌تر طعم‌ش چشیده نشده…

    تصویر یک انقلاب / اثر: احمد کاووسیان

 

موضوع: شخصی
تاريخ: چهارشنبه، 11 فوریه ، 2009

 

خرّم آن روز کزین مرحله بربندم بار
وز سر کوی تو پرسند رفیقان خبرم

 

موضوع: عکس‌نوشت
تاريخ: جمعه، 6 فوریه ، 2009

 

من و تو می‌شود آيا که مال ِ هم باشيم؟

نه مال هم.. که فقط احتمال ِ هم باشيم؟

بريز قهوۀ خود را درون فنجانم

بيا به هـر کلکی توی فال ِ هم باشيم!

به بال خود نتوانسته‌ايم  پَربزنيم

از اين به بعد بيا تا که بال ِ هم باشيم

بدون ِ دست ِ  تو  تهـران برای من قطب است

بپيچ دور ِ تنم دست، شال ِ هم باشيم

پُر است ذهن من امسال، از جدايی و رنج

بيا که خاطرۀ پارسال ِ هم باشيم!

نگو در عشق ِ ميان ِ من و تو سيب کم است

اگر که سيب نشد پرتقال ِ هم باشيم!!

اگر که قسمت ِ ما به وصال ختم نشد

نرو! بمان که اقلاً وبال ِ هم باشيم!!!

                                                              علی پرسا

موضوع: برترین یادداشت‌ها، گزیده شعر
تاريخ: سه‌شنبه، 3 فوریه ، 2009

 

 

 

 

 

 

 

 

پروردگارا!

من در زمین، غریب‌م…

 

 

 

 

 

 

 

 

 

موضوع: عکس‌نوشت
تاريخ: یکشنبه، 1 فوریه ، 2009

 
 

24 نوامبر 22

تجربه‌ی سینما رفتن با دخترکم برای من تجربه‌ی تازه و نویی‌یه. پیش‌تر وسط‌های هفته و توی خلوتی رفته بودیم سینما. این‌بار که وارد لابیِ سینما شدیمو جمعیت رو دیدم، با خودم فکر کردم ضدحال می‌شه و با این‌همه خانواده و بچه، لابد نمی‌شه درست فیلم دید؛ اما تجربه‌ی معرکه‌ای بود.

 

در شرایطِ پمپاژِ یأس و نفرت، جنگِ بی‌امانِ خصم، و عمل‌کردِ انتقادبرانگیزِ مدیرانِ کشور، من حالا با دخترکم در یه سالن سینما به فیلم‌دیدن نشستیمو هر چند دقیقه صدای خنده‌ی معصومانه‌ی قریب به صد کودک فضا رو پر می‌کنه.

 

در تاریک‌روشنِ سینما هر از گاهی به چهره‌ی دخترکم سیر نگاه می‌کنم که محوِ فیلمه و از سِحرِ سینما مسحور.

 

تجربه‌ی فیلم‌دیدن با بچه‌ها تجربه‌ی ناب و روح‌بخشی‌یه. اصن هم‌نشینی و هم‌بازی شدن با کودکان، نشاط‌آور و حیات‌بخشه.

 

اخیراً با دوستی که هر دو سخت درگیرِ کاریم و با مدیریت‌های بی‌عمل و بدعمل، چالشی مستمر و فرسوده‌کننده داریم، صحبت می‌کردم؛ که ای رفیق! بیش‌تر با بچه‌ت وقت بگذرون و بذار فطرتِ زلال‌شون این سرخورده‌گی‌های ناشی از سر و کله زدن با بی‌شعوریِ مسؤولین رو بشوره ببره…

 
 

مهدی پیچک؛ پیچک سر به هوا's bookshelf: read

جهان هولوگرافیک
did not like it
https://www.instagram.com/p/BjqO7apnIl-/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1b24p51z3g6jq
tagged: never
کابوس تهمت و جنایت
اگر به هر دلیلی خواستید کتابی از #چخوف بخوانید" بیخیال کتاب کابوس، تهمت و جنایت بشوید. برای درک داستان های این کتاب، آشنایی با سبک زندگی، فرهنگ و روابط کلیسای ارتدکس و اسقف ها در زمان روسیه ی تزاری واجب است." https://www.instagram.co...
tagged: never
خاطرات سفیر
liked it
کتاب «خاطرات سفیر» نوشتهٔ خانم نیلوفر شادمهری رو که خوندم، غرق در خاطرات جوونی‌ها‌م شدم. قریب به اتفاق مطالب‌شو توی هم‌اون وبلاگ‌شون خونده بودم. از پایان‌ش خوش‌م نیومد. زیادی غلیظ بود. نگارشِ متن‌شم گه‌گاه توی ذوق می‌زد. مدتی نیست که ق...
پستچی
it was ok
زرد. آبکی؛ ولی طعم‌دار.
قصه ها و تصاویر
really liked it
این ازجمله کادوهایی بود که برای تولد خواهرزاده‌م خریدم. http://www.30book.ir/Book/56900/مجموعه-قصه-های-سوته-یف-16جلدی%20نخستین نسخه‌ای که خریدم چاپ نشر نخستین بود. ساده و بامزه بود. مفاهیمی چون صبر، کمک، ایثار و فداکاری، هم‌کاری، قناعت و...

goodreads.com