امام رضا (علیه‌السلام) فرمود:

… هر که از خداوند توفیق بخواهد و تلاش ِ جدی نکند، خود را مسخره کرده است.

 

 

 

عَنْ مُحمَّدِ بْنِ أَحمدَ بْنِ شاذانَ الْقُمِّيِّ عَنْ أَبيهِ عَنْ أَحمدَ بْنِ مُحمَّدِ بْنِ صالِحٍ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللهِ عَنْ أَيُّوبَ بْنِ نُوحٍ قالَ:

قالَ الرِّضا علیه‌السلام:

… مَنْ‏ سَأَلَ‏ اللهَ التَّوْفيقَ‏ وَ لَمْ‏ يَجْتَهِدْ فَقَدِ اسْتَهَزَأَ بِنَفْسِهِ.

 

 


[بحار الأنوار، علامه محمدباقر مجلسی، دار إحياء التراث العربی‏، بیروت، ج75، ص356]

 

 

موضوع: بهره‌ای از کلام خدا و اولیای خدا
تاريخ: جمعه، 25 آوریل ، 2014

 

حجت‌الاسلام و المسلمین سیدتقی موسوی درچه‌ای:

 

“… در آن زمان اکثر شخصیتهای بزرگ ایران و جهان برای تجلیل از مقام آیت‌الله بروجردی، مجلس ختم به پا کردند. شنیدم که آیت‌الله کاشانی هم قرار است در مسجد خودشان واقع در پامنار تهران نزدیک منزلشان مجلس ختمی برگزار کنند. من بر اساس ارادت به آیت‌الله کاشانی تصمیم گرفتم تا در مجلس ختم ایشان شرکت کنم.

مجلس ختم خیلی خوب برگزار شد. رجال سیاسی و علمی زیادی به این جلسه آمده و برای من فرصت مغتنمی بود که بعضی از بزرگان سیاسی مملکت را در آنجا ببینم. اغلب رجال چه آنهایی که منزوی شده و از سیاست کنار کشیده و چه آنهایی که هنوز فعال بودند، هر کدام به نوعی به آیت‌الله کاشانی ارادت داشتند و در این جلسه حضور یافتند. بزرگان علم و دین تهران و حتی شهرهای اطراف نیز در آن جلسه تشریف داشتند. به هر حال این جلسه از نظر کمی و کیفی بسیار جالب توجه بود و مطمئنم که اگر در آن جلسه حضور نداشتم بعدها برای از دست دادن این فرصت غبطۀ زیادی می‌خوردم.

پس از برگزاری سخنرانی و اتمام جلسه، عده‌ای از یاران همدل بالای مسجد، نزدیک محراب دور آقای کاشانی حلقه زدیم و طبق معمول جلسه‌ها، در مورد مسائل روز گفتگو شد…

 

نزدیک ایشان نشستم. هر کس از هر دری سخن گفت و سؤالی کرد. سؤالها بیشتر منطبق با شرایط زمان و مکان جلسه، مربوط به درگذشت یک مرجع تقلید بزرگ بود. شخصی از آیت‌الله کاشانی پرسید: «بعد از فوت حضرت آیت‌الله بروجردی که مرجع تقلید شیعیان جهان بوده، حالا ما از چه کسی تقلید کنیم؟»

سؤال بسیار جالب توجهی بود، طوری که همۀ حاضران را متوجه خودش کرد و همه ساکت شدند تا جواب آیت‌الله کاشانی را بشنوند. گویا همه منتظر بودند که یکی پا پیش بگذارد و از کسی مانند آیت‌الله کاشانی چنین سؤالی کند.

 

ناگفته نماند که خود آقای کاشانی یک مرجع تقلید بود منتهی شرایط زمانی ایجاب نکرد تا ایشان رساله‌ای بنویسند. از این رو در زمرۀ مراجع درنیامدند ولی از نظر تقوا و علم و بینش اسلامی، شرایط مرجعیت را به کمال داشتند و حتی بعضی از آقایان اعلام کردند که از آقای کاشانی تقلید خواهند کرد.

 

آقای کاشانی بلافاصله بعد از شنیدن این سؤال تأملی کرده سرشان را بالا آوردند و با همان لهجۀ کاشانی گفتند: «در زمان ما اعلم فقها (مایه‌دار) حاج‌آقا روح‌الله خمینی است.» تعبیر مزاح ایشان از شجاعت و شهامت امام باعث خندۀ حضار شد و خنده و شوخی لحظاتی جلسه را در برگرفت. البته ایشان نخندیدند و برای آنکه نشان دهند که به هیچ وجه قصد ضوخی نداشتند، با لحن جدی تأکید فرمودند: «از نظر تقوا و علم و بینش و از همۀ جهات آقای خمینی شایسته هستند.»”

 

 

 

[سفیر 7هزار روزه؛ خاطرات سیدتقی موسوی درچه‌ای، انتشارات سورۀ مهر، صص95-96]

 

 

 

 

از هم‌این کتاب:

(+) مباحثۀ آیت‌الله یثربی با آیت‌الله بروجردی دربارۀ بقای بر تقلید از میت

 

 

موضوع: فیش‌برداری‌‌های منظور دار
تاريخ: چهارشنبه، 23 آوریل ، 2014

 

 

دکتر موسی نجفی:

 

“… اگر از 1324 قمری یا 1285 شمسی 15 سال به عقب برگردیم وارد گام هفتم می‌شویم، یعنی قیام تنباکو. حتی کسروی و بسیاری از تاریخ‌نویسان روشنفکر قبول دارند که تحریم تنباکو نخستین تکان ایران است.

پیوند دین و سیاست در این قیام برای سکولارها نگران‌کننده است، اما برای ما از آن جهت که بین دین و سیاست پیوستگی مهمی به وجود آورده و به تعبیر میرزای شیرازی «اعلای کلمۀ ملّت» شده، حائز اهمیت است.

 

حال اگر بخواهیم در خودی‌ها نیز خطوط مختلف را از هم تفکیک نماییم، باید به دو شاخه و خط زیر اشاره کنیم:

 

اول، خط مرحوم میرزای شیرازی است. امام با بینش تاریخی فوق‌العاده، قوی و عمیقی که دارند چندید بار تصریح فرموده‌اند که در مطالعۀ تاریخ معاصر از میرزای شیرازی شروع کنید  و از میرزای شیرازی به پیرمردی کوچک با عقلی بزرگ تعبیر می‌کنند. پس شاخۀ نخست، تفکر میرزای شیرازی است.

 

شاخۀ دیگر، خط جمالی‌هاست؛ یعنی خط سید جمال‌الدین اسدآبادی که حقیقتا او شخصیتی بزرگ و ضد استعماری است البته با نقاط ضعف جدی.

 

اما نکته این است که آیا حرکت‌های اسلامی را از میرزا یعنی خط اصیل مرجعیت مبارز شروع کنیم یا از سید جمال. تفاوتشان بعدها در قضیۀ مشروطه محسوس است. اگر این سیر را از سید جمال بگیریم، دقیقا خشت کجی را بنا نهاده‌ایم که بعد در مشروطه ساختمانش فرو می‌ریزد. به همین دلیل گروه‌هایی با مقاصد سیاسی خاصی بر روی سید جمال تکیه و تأکید دارند. البته این سخن هیچ ربطی به بزرگی و عظمت شخصیت ایشان ندارد.

همچنان که گفته شد، سید انسانی بزرگ، ضد استعماری، و پر شور است، اما در مقابل میرزا اصیل نیست. مرحوم مدرس نیز نقدهای جالبی در سال‌های بعد به سید جمال دارند. حتی آن نامۀ مشهور سید جمال به میرزا نامۀ خاصی است. او می‌خواهد به میرزا خط بدهد و بی‌ادبی می‌کند. ما سید جمالی را می‌شناسیم که در کنار عبده و در مقابل ناصرالدین شاه قرار دارد و بنابراین آدم بزرگی است، اما در مقابل میرزا اصیل نیست. در این جا بحث از خائن و خادم یا بد و خوب نیست، بلکه بحث از اصیل و اصیلتر و خوب و خوبتر و دقیق و دقیقتر است.

 

 

در روحانیت امروز هم میرزا داریم و هم سید. جریان‌شناسی ضرورتی، انکارناپذیر است و نمی‌شود همیشه شخصیت‌های تاریخی‌مان را تقدیس کنیم و از آن‌ها تندیس بسازیم. ما می‌توانیم براساس الگوهای تاریخی‌مان روحانیت اصیل و غیر اصیل و حتی در میان آن‌ها که اصیلند، کسانی را که درجۀ اصالتشان بالاتر است مشخص نماییم.

 

در مشروطه دقیقا میان افراد اختلاف پیدا شده و به سبب آن یک نهضت شکست‌خورده است. پس نیاز داریم تا براساس الگوها شخصیت‌های دورانمان را تحلیل نماییم. برای این کار از نظرات امام استفاده می‌کنیم و نظرات ایشان را حجت می‌گیریم؛ مثلا شیخ فضل‌الله را با مسئلۀ سیدین مقایسه می‌کنیم، باید جداً روی این مسئله فکر کرد. این‌ها اشتباهاتی داشته‌اند و جاهایی فریب خورده‌اند. بالاخره یکی بالای دار رفته است و یکی نرفته، یکی ترور شده است و دیگری نشده است. باید در این دهۀ سوم، دربارۀ هر چه در تاریخ اتفاق افتاده براساس تفکر خودمان بحث کنیم…”

 

 


[بصیرت تاریخی؛ اصول شناخت تاریخ تحولات معاصر ایران، دکتر موسی نجفی، نشر آرما، صص63-65]

 

 

 

 

از هم‌این کتاب:

بصیرت تاریخی (۱)

 

 

موضوع: فیش‌برداری‌‌های منظور دار
تاريخ: دوشنبه، 21 آوریل ، 2014

 

 

می‌کشد عشقم به میدانی که جانِ خسته را

زخم، مرهم می‌گذارد، درد، درمان می‌دهد

 

 

 

 

میرزا عباس فروغی بسطامی

 

 

موضوع: یک چکه شعر، یک دریا معنا
تاريخ: دوشنبه، 21 آوریل ، 2014

 

“حدود سال 1760 رژیمهای سیاسی مستقر در سیزده مستعمره، بسیار ناموزون و بی‌سر و ته بودند. اکثر آنها یعنی هشت مستعمره (نیوهامپشایر، ماساچوست، نیویورک، نیوجرسی، ویرجینیا، کارولینای شمالی، کارولینای جنوبی، جورجیا)، مستقیماً به دربار وابسته بودند و حکام آنها به‌وسیلۀ شاه انتخاب می‌گردید. این مستعمرات دارای «مجمع قانونگذاری» بودند که به وضع قوانین می‌پرداخت؛ لیکن دربار لندن از حق وتو برخوردار بود و می‌توانست قوانین تصویب‌شده را رد کند

دو مستعمرۀ رود آیلند و کانکتی‌کات، هنوز دارای فرمان امتیاز و مستقل بودند. سه مستعمرۀ آخر یعنی مریلند، دولاوار و پنسیلوانیا نیز «مستعمرۀ مالکان» به شمار می‌آمدند…

 

… مجامع مذهبی قوانینی وضع می‌کردند که رعایت آیین ربانی را به مؤمنان تحمیل می‌کرد و در روزهای مقدس، مسافرت، گشایش میخانه‌ها، بازی ورق و رقص را ممنوع می‌ساخت. این پافشاری و تعصب در مورد اصول زندگی و سختگیری در مورد انجام دستورات کتب آسمانی، نسلهای متمادی در انگلستان جدید [نیوانگلند؛ عنوانی که بر مجموعۀ مستعمرات انگلستان در امریکای شمالی نهاده شده بود] دوام یافت و حتی مدتها پس از پیروزی جنگ استقلال نیز پابرجا ماند.

 

بنابراین شگفت‌آور نیست که اهالی انگلستان جدید در تربیت کودکان اهتمام می‌ورزیدند. برای ایشان فقط مسئلۀ آموزش کتب مقدس و بهتر فهماندن مواعظ «کشیش» مطرح نبود. بلکه آماده کردن و تربیت کودکان برای زندگی اجتماعی و واداشتن به امور مفید نیز مورد نظر بود. هنوز بیش از پنج سال از ایجاد بوستون نگذشته بود که اولین مدرسه در آن ایجاد گردید و از سال 1647 دیوان عالی ماساچوست قانونی وضع کرد که در کلیۀ شهرها که دارای پنجاه خانوار یا بیشتر باشد، حداقل یک مدرسۀ دولتی تأسیس گردد و به آن گونه که انتظار می‌رفت، تصویب و اجرای این قانون جاه‌طلبانه برای سکنۀ انگلستان جدید چندان راضی‌کننده نبود.

 

اولین کالج، یعنی هاروارد به سال 1636 بنیاد نهاده شد. این کالج در آغاز به‌منظور تربیت کشیشان تأسیس شد؛ لیکن تدریس دروس دیگری غیر از الهیات، بخصوص زبان لاتین و حقوق به‌سرعت متداول شد و گسترش یافت…”

 

 

[امریکا چگونه امریکا شد؛ تاریخ ایالات متحدۀ امریکا، فرانک ال. شوئل، ترجمۀ ابراهیم صدقیانی، انتشارات امیرکبیر، صص83 و 88-89]

 

 

 

 

از هم‌این کتاب:

(+) استقرار انگلیسی‌ها در قارۀ امریکا و تشکیل سیزده مستعمره

 

 

موضوع: فیش‌برداری‌‌های منظور دار
تاريخ: دوشنبه، 21 آوریل ، 2014

 

 

“… مقصود از اعلم در بحث ولایت فقیه، اعلم در مرجعیت نیست. حضرت علی(علیه‌السلام) میفرماید: «ایها الناس ان احق الناس بهذا الامر أقواهم علیه و أعلمهم بامرالله فیهم»؛ «ای مردم! بدانید که سزاوارترین مردم به این امر (حکومت و ولایت) کسی است که در این کار قوی‌تر و به امر خداوند در حوزۀ رهبری جامعه آگاه‌تر باشد».

بنابراین مقصود از اعلم تنها اعلم فقهی نیست(1)؛ بلکه کسی که علاوه بر داشتن فقاهت، دارای عدالت و درایت نیز باشد و به اوضاع کشور و جهان آگاهی کامل داشته باشد تا با بررسی دقیق شرایط و احکام الهی، بهتر بتواند احکام متناسب با شرایط موجود و مصالح جامعۀ اسلامی را کشف کند. دشمنان اسلام و ترفندهای آنان را بشناسد و در وقت مناسب، بتواند تصمیم‌گیری و به نحو شایسته و با شجاعت اقدام کند.

بنابراین چون فقاهت تنها یکی از شرایط رهبری جامعۀ اسلامی است؛ نه تمام آن. از همین‌رو حتی مرجعی که در مسائل فقهی اعلم از ولی فقیه باشد، لازم است در مسائل حکومتی تابع ولی فقیه باشد.”

 

 

[ولی باید فقیه باشد، تهیه و تنظیم: گروه فرهنگی اکسیر ولایت، نشر آرما، صص90-91]

 

 

 

پی‌نوشت‌:

1- «ولایت فقیه است، نه ولایت أفقه که اعلمیت هم در آن شرط باشد.» آیت‌الله فاضل لنکرانی -در پاسخ به اظهارات آیت‌الله منتظری- 25 آبان 1376

 

 


هم‌چون‌این:

(+) ولایت فقیه یا ولایت افقه؟

 

 

 

 

از هم‌این کتاب:

(+) مطلقه دیگر چه صیغه‌ای است؟

(+) خطاب به سکولارهای مسلمان

(+) اگر حکومت لازمۀ اجرای احکام اسلام است، چرا ائمه(علیهم‌السلام) برای آن فعالیتی نمی‌کرده‌اند؟

 

 

موضوع: حکومت اسلامی، امامت، ولایت فقیه
تاريخ: یکشنبه، 13 آوریل ، 2014

 

 

حمید داودآبادی:

 

“… چون یگان‌های استان تهران، به‌ویژه تیپ 27 محمد رسول‌الله (ص) از نظر نیرو تکمیل بودند، ما را به تیپ 8 نجف اشرف اعزام کردند که کمبود نیرو داشت. پس از سازماندهی، چادرها را وسط زمین آسفالتی که مخصوص والیبال بود، بر پا کردیم.

گردان یک از بچه‌های آذربایجان بودند. گردان دو ثامن‌الائمه و گردان چهار فتح از بچه‌های تهران بودند. بقیه‌ی گردان‌ها هم از بچه‌های اصفهان و به‌ویژه شهر نجف‌آباد.

… روز دوم به همه سلاح و تجهیزات دادند، اما به هیچ‌کس مهمات ندادند. برادرم علی، آرپی‌جی‌زن شد و من هم کمکش.

… چون بچه‌های اصفهانی تیپ نجف اشرف را دربست متعلق به خود می‌دانستند، گاهی جر و بحث‌هایی بین بچه‌های تهران یا آذربایجان با اصفهانی‌ها درمی‌گرفت. بعضی وقت‌ها با ما برخوردهایی می‌کردند که انگار ما خارجی هستیم! مثلا وقتی برای گرفتن غذا، قابلمه را به تدارکات می‌بردیم، مسئول آن‌جا به کسی که با بیل غذا را پخش می‌کرد، می‌گفت: اصفهونی نیستن، کم‌تر براشون بریز…

 

همین مسئله در تحویل سلاح و مهمات هم اتفاق افتاد. وقتی همه در یک صف می‌ایستادیم تا اسلحه و مهمات بگیریم، نوبت اصفهانی‌ها که می‌شد، کلاشینکوف‌های نو، تر و تمیز و قنداق‌تاشو که وزن کم‌تری داشت، تحویل‌شان می‌دادند. ولی وقتی نوبت تهرانی‌ها یا آذربایجانی‌ها می‌رسید، قیافه در هم می‌کردند و به انتهای انبار اشاره می‌کردند و می‌گفتند: یه دونه از اون تفنگا به‌شون بده…

از لای تفنگ‌های لت و پار که مثل جنازه روی هم تلنبار بودند، یکی را بیرون می‌کشید و می‌داد. این سلاح‌ها غنیمتی عملیات فتح‌المبین و غالبا زنگ‌زده و داغان بودند. بند هم نداشتند که به شانه بیندازیم. وقتی اعتراض می‌کردیم، مسئول انبار با آن لهجه‌ی غلیظش می‌گفت: اخوی، من که کارخونه‌ی تفنگ‌سازی ندارم… اینام مال بیت‌المالس، حیفس… وقتی می‌گفتیم که این اسلحه بند ندارد، با نیش‌خندی می‌گفت: وقتی من داشتم این رو از عراقیا غنیمت می‌گرفتم، یادم رفت به‌شون بگم بندشم بدن. خب مرد مؤمن، کمربندت رو واکن بندازش به‌ش دیگه…

… سر همین حرف‌ها و بازی‌ها، چندین درگیری لفظی شدید و نزدیک به عوا بین نیروها پیش آمد. اگر پادرمیانی حاج «احمد کاظمی» فرمانده تیپ نبود، معلوم نبود کار به کجا می‌کشید.

 

 

متأسفانه گاهی اتفاقات ناگواری هم در اردوگاه پیش می‌آمد. ظهر یکی از روزها که همه در چادرها خوابیده بودیم، از چادر بغلی صدای شلیک گلوله بلند شد. چون کسی مهمات نداشت، جا خوردیم و به آن‌جا دویدیم. در کمال تعجب دیدیم یکی از نیروها تیر به پیشانی‌اش اصابت کرده و نقش بر زمین شده است. قضیه را که پی‌گیر شدیم، فهمیدیم صبح همان روز، مسئول تدارکات هنگام رفتن به تدارکات برای گرفتن صبحانه، یک عدد فشنگ روی زمین پیدا می‌کند. وقتی به چادرشان می‌رود، آن را می‌گذارد توی خشاب اسلحه‌اش. بر حسب اتفاق، وقتی او رفته بوده ناهار بگیرد، دو نفر از بچه‌ها بازی‌شان می‌گیرد. هر کدام اسلحه‌ای برمی‌دارند. یکی از آنها دست می‌اندازد و اتفاقی اسلحه‌ای را برمی‌دارد که فشنگ داشته. بی‌خبر از همه‌چیز می‌گوید: «من تک‌تیرانداز عراقی هستم و الان می‌زنم توی پیشونیت…» گلنکدن را می‌کشد و از فاصله‌ی دو متری، پیشانی او را نشانه می‌گیرد. لحظه‌ای بعد، مغز رفیقش می‌پاشد به صورتش.”

 

 

[از معراج برگشتگان، حمید داودآبادی، کتاب یوسف، مؤسسۀ عماد، صص156-158]

 

 

 

 

از هم‌این کتاب:

از معراج برگشتگان(۲): طرف‌دارهای شاه شعار می‌دادند: خدا قرآن محمد!

از معراج برگشتگان(۱): خود امام رضا اومده به خواب شاه!

 

 

موضوع: ۸سال دفاع مقدس
تاريخ: یکشنبه، 13 آوریل ، 2014

 

 

با نفس خلاف‌اندیش یک‌بار تخلف کن

یک‌چند شدی کافر، یک‌چند مسلمان باش

 

 

 

 

میرزا عباس فروغی بسطامی

 

موضوع: یک چکه شعر، یک دریا معنا
تاريخ: یکشنبه، 13 آوریل ، 2014

 

“ابن ابی‌ الحدید می‌نویسد:

 

عقیل پس از شهادت امیرمؤمنان(علیه‌السلام) و در روزگار صلح امام حسن(علیه‌السلام) روزی بر معاویه وارد شد در حالی که گرد او جمعی از هم‌نشینانش مثل عمرو عاص و ضحاک بن قیس و… بودند، عقیل را مورد احترام و تکریم قرار داد و گفت: «ای ابا یزید، تو هم سپاهیان مرا دیده‎‌ای و هم سپاهیان برادرت را؛ حال آن‌چه را از لشکرگاه ما و برادرت دیده‌ای، برای ما توصیف کن».

 

عقیل گفت: به خدا سوگند! هنگامی که بر لشکرگاه برادرم علی(علیه‌السلام) گذشتم، دیدم شبی چون شب رسول خدا و روزهایی چون روز آن حضرت(صلی‌الله‌علیه‌وآله) را دارند، با این تفاوت که فقط رسول خدا میان آنان نیست، من کسی جز نمازگزار ندیدم و آوایی جز بانگ تلاوت قرآن نشنیدم، اما وقتی به لشکرگاه تو گذشتم گروهی از منافقان و از آنانی که در «لیلة عقبه» می‌خواستند شتر پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) را رم دهند و آن حضرت را هلاک سازند، به استقبالم آمدند (و من شب و روز ِ آنان را عیناً مانند شب و روز تو و پدرت ابوسفیان یافتم؛ تنها با این تفاوت که جای ابوسفیان را در میان سپاهیانت خالی دیدم).

 

عقیل پس از بیان مطالب فوق بلافاصله از معاویه پرسید کسی که در طرف راست تو نشسته کیست؛ زیرا عقیل نابینا بود و آنان را نمی‌دید و فقط زمزمه‌ای از آنها به گوشش می‌رسید، معاویه گفت: او عمرو عاص است. عقیل گفت: همان کسی است که چون متولد شد، شش نفر مدعی پدری او شدند تا این که قصاب قریش (عاص بن وائل) بر دیگران پیروز شد و او را فرزند خود خواند.

 

سپس پرسید: دیگری کیست؟ معاویه گفت: ضحاک بن قیس است. عقیل گفت: آری به خدا سوگند پدرش خوب بهای نطفۀ بزهای نر را می‌گرفت. باز پرسید: آن دیگری کیست؟ معاویه گفت: ابو موسی اشعری است. عقیل گفت: این پسر همان زن دزد نابکار است. (گویا عقیل در صدد بود به معاویه بفهماند که نه تنها سپاهیانت، بلکه اطرافیان و خواص دربارت نیز از افراد پست و بی اصالت و نانجیب‌زاده‌اند که اکنون اطراف تو را احاطه کرده‌اند).

 

چون معاویه دید که عقیل همۀ اطرافیان و نزدیکان وی را خشمگین ساخته است، لذا بهتر دانست دربارۀ خود او نیز چیزی بگوید تا خشم بقیه را فرو بنشاند. از این رو به عقیل گفت: ای ابا یزید دربارۀ خود من چه می‌گویی؟

عقیل گفت: مرا از این کار معاف دار. گفت: باید بگویی. عقیل گفت: آیا حمامه را می‌شناسی؟ معاویه گفت: ای ابو یزید، حمامه کیست؟ عقیل گفت: به تو حقیقت را خبر دادم و چیزی نگفت و از جا برخاست و بیرون رفت.

معاویه از این عمل متعجب شد، لذا فردِ نسب‌شناسی را فرا خواند و دربارۀ حمامه از او سؤال کرد. مرد نسب‌شناس گفت: اگر پاسخ دهم در امانم؟ معاویه گفت: آری، در امانی! نسب‌شناس گفت: حمامه مادر بزرگ پدری شماست؛ یعنی مادر ابوسفیان است که از روسپی‌ها و پرچمداران زمان جاهلیت و از بدنام‌ترین زنان عرب بود. معاویه به اطرافیان خود گفت: قد ساویتکم و زدتُ علیکم، فلا تغضبوا؛ همانا من هم در سابقه و رسوایی با شما مساوی و بلکه بدتر شدم، خشمگین نباشید!(۱)

 

 

[اصحاب امام علی علیه‌السلام؛ شرح زندگی 1110 صحابی امیرالمؤمنین علیه‌السلام، سید اصغر ناظم‌زاده قمی، بوستان کتاب، ج2، صص866-868]

 

 

 

 

پی‌نوشت‌:

1- شرح ابن ابی الحدید، ج2، ص124.

 

 

 

 

از هم‌این کتاب:

(+) عقیل و صراحت در جواب به معاویه

(+) عبدالرحمن بن ملجم مرادی

(+) عبدالرحمن بن مسیب فزازی

(+) عبدالرحمن بن عمرو بن جموح

(+) آب نیافتی نماز نخوان!

(+) عباس‌بن ربیعة‌بن حارث‌بن عبدالمطلب

 

 

موضوع: فیش‌برداری‌‌های منظور دار
تاريخ: یکشنبه، 13 آوریل ، 2014

 

 

“روزی معاویه به اطرافیانش گفت: امروز می‌خواهم عقیل را دست بیندازم تا همگی قدری بخندیم. لذا وقتی عقیل وارد شد معاویه با ورود او گفت: ای اهل شام، ای آیه را شنیده‌اید؟ «تَبَّت یَدا أبی لَهَبٍ وَ تَبَّ؛(۱) بریده باد دستان ابی‌لهب»

گفتند: آری!

معاویه گفت: این ابو لهب از عموهای عقیل است.

عقیل هم بی‌درنگ گفت: ای مردم شما هم به طور حتم این آیه را شنیده‌اید؟ «وَامرَأتُهُ حَمّالَة الحَطَب؛(2) زن ابو لهب هم هیزم‌شکن است»

گفتند: آری!

گفت: این زن همانا «ام جمیل» عمۀ معاویه است.

 

معاویه گفت: بگو ببینم اکنون عمویت کجا است؟ عقیل گفت: وقتی وارد جهنم شدی وی را جست و جو کن و او را در حالی خواهی یافت که عمه‌ات ام جمیل را در آغوش گرفته است.(3)

 

 

[اصحاب امام علی علیه‌السلام؛ شرح زندگی 1110 صحابی امیرالمؤمنین علیه‌السلام، سید اصغر ناظم‌زاده قمی، بوستان کتاب، ج2، ص868]

 

 

 

 

پی‌نوشت‌ها:

1- مسد، آیۀ 1.

2- همان، آیۀ 2.

3- شرح ابن ابی‌الحدید، ج11، ص252؛ عقد الفرید، ج4، ص5.

 

 

 

 

از هم‌این کتاب:

(+) عبدالرحمن بن ملجم مرادی

(+) عبدالرحمن بن مسیب فزازی

(+) عبدالرحمن بن عمرو بن جموح

(+) آب نیافتی نماز نخوان!

(+) عباس‌بن ربیعة‌بن حارث‌بن عبدالمطلب

 

 

موضوع: فیش‌برداری‌‌های منظور دار
تاريخ: یکشنبه، 13 آوریل ، 2014

 
 

24 نوامبر 22

تجربه‌ی سینما رفتن با دخترکم برای من تجربه‌ی تازه و نویی‌یه. پیش‌تر وسط‌های هفته و توی خلوتی رفته بودیم سینما. این‌بار که وارد لابیِ سینما شدیمو جمعیت رو دیدم، با خودم فکر کردم ضدحال می‌شه و با این‌همه خانواده و بچه، لابد نمی‌شه درست فیلم دید؛ اما تجربه‌ی معرکه‌ای بود.

 

در شرایطِ پمپاژِ یأس و نفرت، جنگِ بی‌امانِ خصم، و عمل‌کردِ انتقادبرانگیزِ مدیرانِ کشور، من حالا با دخترکم در یه سالن سینما به فیلم‌دیدن نشستیمو هر چند دقیقه صدای خنده‌ی معصومانه‌ی قریب به صد کودک فضا رو پر می‌کنه.

 

در تاریک‌روشنِ سینما هر از گاهی به چهره‌ی دخترکم سیر نگاه می‌کنم که محوِ فیلمه و از سِحرِ سینما مسحور.

 

تجربه‌ی فیلم‌دیدن با بچه‌ها تجربه‌ی ناب و روح‌بخشی‌یه. اصن هم‌نشینی و هم‌بازی شدن با کودکان، نشاط‌آور و حیات‌بخشه.

 

اخیراً با دوستی که هر دو سخت درگیرِ کاریم و با مدیریت‌های بی‌عمل و بدعمل، چالشی مستمر و فرسوده‌کننده داریم، صحبت می‌کردم؛ که ای رفیق! بیش‌تر با بچه‌ت وقت بگذرون و بذار فطرتِ زلال‌شون این سرخورده‌گی‌های ناشی از سر و کله زدن با بی‌شعوریِ مسؤولین رو بشوره ببره…

 
 

مهدی پیچک؛ پیچک سر به هوا's bookshelf: read

جهان هولوگرافیک
did not like it
https://www.instagram.com/p/BjqO7apnIl-/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1b24p51z3g6jq
tagged: never
کابوس تهمت و جنایت
اگر به هر دلیلی خواستید کتابی از #چخوف بخوانید" بیخیال کتاب کابوس، تهمت و جنایت بشوید. برای درک داستان های این کتاب، آشنایی با سبک زندگی، فرهنگ و روابط کلیسای ارتدکس و اسقف ها در زمان روسیه ی تزاری واجب است." https://www.instagram.co...
tagged: never
خاطرات سفیر
liked it
کتاب «خاطرات سفیر» نوشتهٔ خانم نیلوفر شادمهری رو که خوندم، غرق در خاطرات جوونی‌ها‌م شدم. قریب به اتفاق مطالب‌شو توی هم‌اون وبلاگ‌شون خونده بودم. از پایان‌ش خوش‌م نیومد. زیادی غلیظ بود. نگارشِ متن‌شم گه‌گاه توی ذوق می‌زد. مدتی نیست که ق...
پستچی
it was ok
زرد. آبکی؛ ولی طعم‌دار.
قصه ها و تصاویر
really liked it
این ازجمله کادوهایی بود که برای تولد خواهرزاده‌م خریدم. http://www.30book.ir/Book/56900/مجموعه-قصه-های-سوته-یف-16جلدی%20نخستین نسخه‌ای که خریدم چاپ نشر نخستین بود. ساده و بامزه بود. مفاهیمی چون صبر، کمک، ایثار و فداکاری، هم‌کاری، قناعت و...

goodreads.com