“… هنگامی که سید بزرگوار، «آیت‌الله العظمی بروجردی» حکم شرعی صادر کرد و از «سردسته‌های عزا» خواست که در محرّم، زَلم‌زیمبوهای اضافه را حذف کنند، قبول نکردند و سبب شد حرف مرجع را پاسخ دادند:

– 364 روز سال، مُقَلّدِ آقاییم و یک عاشورا به روش خودمان عمل می‌کنیم!”



[رنج آدم شدن؛ در احوال دینداری و دنیای امروز، سیدمحمد سادات‌اخوی، نشر بین‌الملل، ص89]


موضوع: گزیده نثـر
تاريخ: چهارشنبه، 31 آگوست ، 2011

 

“نویسندۀ کتاب «اسرار هزارساله» فردی به نام «علی‌اکبر حکمی‌زاده» از اهل منبر و فرزند یکی از علماء سرشناس قم بود که به وسیلۀ ارتباط و دوستی با «سیداحمد کسروی» به انحراف کشیده شده بود. در این کتاب، حملات بسیار زیادی به روحانیت شده و شبهاتی در مسایل دینی وارد کرده بود. هم‌چنین مسایلی را به عنوان نقاط ضعف شیعه، بزرگ جلوه داده بود.


در آن ایام، امام جلسات درس اخلاق داشتند. روزی در مسیر راه خود به «مدرسۀ فیضیه» متوجه تجمع و همهمۀ برخی طلبه‌ها بر سر کتاب اسرار هزارساله شدند. از این رو، پس از تهیه و مطالعۀ آن کتاب، دروس خود را تعطیل و در مدت یک ماه و نیم الی دو ماه، کتاب کشف‌الاسرار را در نقد کتاب اسرار هزارساله و… تألیف نمودند.(1)

مشهور است که امام خمینی (قدّس سرّه) کتاب کشف‌الاسرار را در ردِ اسرار هزارساله تألیف نمودند که صحیح است؛ ولی از چند جهت می‌توان از کشف‌الاسرار به عنوان جوابی به تمام کسانی که در آن زمان به شبهه‌پراکنی مشغول بودند، مخصوصاً کسروی، نام برد… در حقیقت، کتابِ حکمی‌زاده به منزلۀ رسوخ افکار احمد کسروی در حوزۀ علمیه بود. امام در کشف‌الاسرار به جشن کتاب‌سوزی و ادعای نبوتِ برخی اشاره می‌کنند که مصداق تمام این‌ها و مبتکر آن جشن، کسروی بود…


ادامهٔ مطلب

موضوع: فیش‌برداری‌‌های منظور دار
تاريخ: چهارشنبه، 31 آگوست ، 2011

 

“یکی از نزدیکان و محارم دربار پهلوی به نام «احمدعلی مسعود انصاری» که مادرش دخترخالۀ «فرح دیبا» بود، در سال 1357 به دستور مستقیم «محمدرضا پهلوی» مأمور ارتباط و مذاکرۀ مستقیم با «آیت‌الله شریعتمداری» می‌شود تا در مذاکره با وی، راه‌های پایان دادن به انقلاب مردم بررسی و نتیجه برای اجرا به شاه گزارش گردد. انصاری در خاطراتش می‌نویسد:

 

«بعد از جریانات قم و تبریز و اصفهان که عموماً در زمان آموزگار اتفاق افتاد و زمانی که خبرهایی که به دربار می‌رسید حکایت از تشدید تشنج‌ها می‌کرد، به شاه گفتم که اگر اجازه می‌دهد به دیدار آیت‌الله شریعتمداری بروم و بی‌واسطه حرف‌هایش را بشنوم و ببینم که ایشان چه می‌گویند و خواستۀ ایشان چیست.

… 14فروردین بود و شاه از کیش به تهران بازمی‌گشت. در فرودگاه مهرآباد که هواپیما به زمین نشست، مرا صدا زد و گفت: حتماً برو و شریعتمداری را ببین.

روز 15فروردین 57 بود که در قم ابتدا آیت‌الله شریعتمداری مرا در بیرونی و در جمعی که سایرین هم حضور داشتند پذیرفت؛ اما در آخر مجلس گفتند: شما بروید و دو ساعت دیگر بیایید تا خصوصی یکدیگر را ببینیم. ما دو ساعت بعد به دیدن آیت‌الله رفتیم… ابتدا حرف‌های معمولی بود و به مسائل روز کشید و احساس کردم که آیت‌الله آرام و به قول معروف، نرم است و ملاقات مؤثر بوده و روی ایشان تأثیر خودش را گذاشته است. خودمانی و صمیمانه شروع به صحبت کردم.

 

… قبل از هر چیز درخواست کردم آیت‌الله بفرمایند که درخواست‌هایشان چیست؟ و اضافه کردم که مأموریت من این است که شاید بتوانیم با کمک ایشان اوضاع را آرام کنیم و البته اصلاحات مورد نظر هم انجام خواهد شد و خواسته‌های روحانیت هم هر چه باشد انجام می‌گیرد، منتها باید جلوی آشفتگی‌ها را گرفت و نگذاشت هرج و مرج حاکم بشود. آیت‌الله گفتند: ما هم همین را می‌خواهیم و فعلاً هم این را می‌خواهیم که ساعت را عوض کنند که با این ساعت جدید، وقت نماز مردم مشوش شده است. تقویم را هم برگردانند به صورت قدیم که مبدأ تاریخ، همان هجرت پیغمبر اکرم باشد. مدرسۀ فیضیه را هم باز کنند و مسئولیتش را من به عهده می‌گیرم.

 

… بعد از آن روز، تماس مستمر چه به صورت دیدار حضوری و چه به وسیلۀ تلفن ادامه داشت و کار به آنجا رسید که من همه‌روزه صبح به قم می‌رفتم و در محیط تفاهم حرف‌هایمان را می‌زدیم. در این جریان برای اینکه چگونگی تماس با آیت‌الله و نقش من به ظاهر پنهان بماند، به توصیۀ شخص شاه، جعفر بهبهانیان معاون دربار و مسئول امور مالی شخصی شاه در جریان کار و تماس‌ها قرار گرفت.

… آیت‌الله شریعتمداری در صحبت‌هایش مرتب تکیه می‌کرد که کسی در جریان تظاهرات کشته نشود و می‌گفت بعضی از این کشتارها هم زیر سر کمونیست‌هاست که خونریزی کرده‌اند. به هر حال، جان کلام ایشان این بود که نترسید، تا تابستان همه چیز تمام می‌شود و با اطمینانی که می‌دادند مرا آرام می‌کردند. اما تابستان که تمام شد و بحران ادامه پیدا کرد، به ایشان گفتم: مگر قرار نبود تا پایان تابستان همه چیز درست شود؟ گفت: عجیب است که چنین شده است، فشارهایی روی من است که دست من هم برای عمل باز نیست.

به مناسبتی از ایشان پرسیدم کارهایی که آیت‌الله خمینی می‌کند بعضی یا اسلام نمی‌خواند، جواب داد: از شتر پرسیدند گردنت کج است و جواب داد کجای این هیکل ما راست است؟ بعد اضافه کرد چون من شوخ هستم آخوندها می‌گویند شریعتمداری به درد نمی‌خورد، ولی شوخ بودن کار بدی نیست.

… به هر حال، هر چه از بهار و تابستان 57 دورتر می‌شدیم، سیر حوادث نشان می‌داد که سر رشتۀ کار از دست ایشان هم به در رفته است و آیت‌الله خمینی حرکت را در جهتی خلاف میل ایشان هدایت می‌کند.

 

… ایشان قبل از بالاگرفتن موج انقلاب به من گفتند که خیال دارند حزبی به نام «حزب اسلامی» تأسیس کنند و گفتند اگر از شاه اجازه بگیرید می‌خواهم شما را به عنوان رهبر این حزب انتخاب کنم. من این مسئله را جدی گرفتم و حتی از شاه هم موافقت لازم را گرفتم. اما روزی که برای تدارک و اعلام حزبی که آیت‌الله درصدد اعلام و تأسیس آن بود به قم می‌رفتم، در راه دیدم که اتوبوس‌ها و سواری‌ها ردیف در ردیف عازم تهران هستند. چون پرس‌وجو  کردم و فهمیدم برای تظاهرات به تهران می‌روند، دانستم که سر رشتۀ کار در جای دیگری است و احساس کردم که با این اوضاع و احوال، کار چندانی از دست ایشان ساخته نیست.

در روز 17شهریور در قم و در خدمت آیت‌الله بودم و قرار بود آیت‌الله خبر ایجاد حزب را اعلام کند که خبر آمد در تهران بعد از زد و خورد میدان ژاله، حکومت نظامی اعلام شده است. من عذرخواهانه گفتم: کمی صبر کنید اوضاع آرام شود و دولت نظامی هم برداشته شود. ولی آیت‌الله جواب داد: اعلام حکومت نظامی را به شاه تبریک بگو؛ البته باید خیلی مواظب باشند کسی کشته نشود.

با فرا رسیدن 17شهریور و اعلام حکومت نظامی، برنامۀ تأسیس حزب نیز منتفی شد، تا اینکه بالاخره بعد از پیروزی انقلاب، بر اساس همان فکر اولیه، حزب مورد نظرشان یعنی «حزب جمهوری خلق مسلمان» را تأسیس کردند…

 

… رابطۀ من با مرحوم شریعتمداری تا زمانی که در ایران بودم یعنی تا دی‌ماه 57 ادامه داشت و حتی وقتی به خارج هم آمدم یکی دو بار تلفنی با ایشان صحبت کردم. آخرین تماس من با آیت‌الله یکی دو ماه بعد از پیروزی انقلاب بود که با ایشان و از خارج به وسیلۀ تلفن تماس گرفتم. برخوردشان همچنان گرم و صمیمانه بود.»”

 

 

 

[«حزب خلق مسلمان ایران از ظهور تا سقوط، اصغر حیدری، انتشارات کیهان، ج1، صص75-78» به نقل از: «پس از سقوط، احمدعلی مسعود انصاری، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، صص122-129»]

 

 

حرفی که بی اسم ِ گوینده‌ش غلطه، با اسم ِ گوینده‌ش درست نمی‌شه.


موضوع: سرگیجه‌های یک دیوانه
تاريخ: چهارشنبه، 31 آگوست ، 2011

 

“… یک نظام حق و عادلانه -حتی در حدّ مطلق ِ حقانیت و عدالت، یعنی نظام سیاسی‌ای که امام معصوم (علیه‌السلام) مدیریت و رهبری آن را بر عهده داشته باشد- می‌تواند بر اثر عوامل و زمینه‌هایی دچار بحران شده و در نهایت، استقرار و ثبات خود را از دست بدهد… ممکن است یک نظام اسلامی -حتی به سردمداری معصوم (علیه‌السلام)- بر اثر دنیاطلبی و انحراف فکری و فاصله‌گرفتن تدریجی جامعه از ارزش‌های الهی، دچار چالش شود. البته هیچ‌گاه تودۀ مردم به‌طور طبیعی دچار چنین وضعیتی نمی‌شوند، بلکه اینجا نقش خواص و نخبگان جامعه است که خود را نشان می‌دهد.

اگر نخبگان و خواص دچار فریب‌ها و نیرنگ‌های بیگانگان شوند، به ورطۀ قدرت‌طلبی برای کسب امتیازات قدرت فرو غلتند، به رانت‌خواری، خودمحوری و خودخواهی گرفتار شوند، تفرقه‌افکنی و ایجاد صف‌بندی‌های مصنوعی را برای دستیابی به هدف‌های دنیوی خود پیشه کنند، در این‌صورت تودۀ مردم هم به تدریج از ارزش‌های الهی و انگیزه‌های معنوی فاصله می‌گیرند و با تضعیفِ حمایتِ عمیق مردم از نظام، نظام دچار چالش می‌شود.


تجربۀ آغاز دوران امامت امام حسن مجتبی (علیه‌السلام) در تاریخ صدر اسلام، تجربۀ عبرت‌آموزی است. آیا پراکنده شدن مردم و رها کردن امام مجتبی (علیه‌السلام) در آن مقطع حساس و خطیر، تحلیلی غیر از این دارد؟ مگر کسانی از اطرافیان و یاران منافق آن حضرت، وعدۀ تحویل ایشان به معاویه را به او نداده بودند؟

آیا می‌توان -نعوذ بالله- عدول حضرت مجتبی (علیه‌السلام) از ارزش‌ها و احکام الهی را علت آن بحران تلقی کرد؟ بنابراین، این گزینه هم به‌صورت گزینۀ محتمل قابل طرح است…

در این گزینۀ احتمالی، اساساً آنچه موجب فروپاشی نظام می‌شود، نه عدول حاکمان از حق، که پافشاری آنان بر مواضع حق و رعایت عدالت و احکام اسلام است. گاه باندبازی‌های سیاسی و نفاق خواص و نخبگان، امام حق و عدل را در میدان تنها رها می‌کند و چرخۀ اوضاع و احوال سیاسی را ممکن است علیه او سامان دهد…




[نقد قال: تأملی انتقادی بر یک نامه، علی ذوعلم، انتشارات کانون اندیشه جوان، صص213-215]


موضوع: حکومت اسلامی، امامت، ولایت فقیه
تاريخ: چهارشنبه، 31 آگوست ، 2011

 

آیت‌الله سیدهاشم رسولی محلاتی:


“… خبرهایی که از جبهه می‌رسید، به اطلاع امام می‌رساندیم. خبر سقوط خرمشهر را من به ایشان دادم. به خاطر دارم که یک روز قبل از ظهر بود که آقای مهندس غرضی، استاندار وقت خوزستان زنگ زدند و گفتند به امام بگویید خرمشهر سقوط کرده و آبادان نیز در معرض خطر سقوط است و بپرسید تکلیف چیست؟

گفتم گوشی را نگه دارید و با ناراحتی زیاد به داخل اتاق امام رفتم؛ دیدم اقامه‌ی نماز می‌گویند و می‌خواهند نماز را شروع کنند. وقتی حالت سراسیمه و نگران مرا دیدند، پرسیدند: چه خبر است؟  گفتم آقای مهندس غرضی از ستاد مرکزی فرماندهی جنگ زنگ زده و می‌گوید خرمشهر سقوط کرده و آبادان نیز در معرض سقوط است و ایشان الان پشت تلفن منتظر جواب است.

امام در حالی که «حیّ علی الصلاة» را گفته بود و می‌خواست «حیّ علی الفلاح» را بگوید با حالت خونسردی تمام فرمود: «بروید بگویید جنگ است، آقا جنگ است»؛ بعد ادامه‌ی اقامه را گفت و نماز را شروع کرد.”



[خاطرات آیت‌الله سیدهاشم رسولی محلاتی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص123]


موضوع: فیش‌برداری‌‌های منظور دار
تاريخ: شنبه، 27 آگوست ، 2011

 

شهید سیدعبدالکریم هاشمی‌نژاد:


«… فرق است بین دو گروه، آن گروهی که شرایط زمان را به خوبی درک می‌کند و آن گروهی که درک نمی‌کند… ما در ابتدای این انقلاب دیدیم که فقهایی بودند عالیقدر که فتوایشان مورد احترام است، ولی نظرشان این بود که بانوان گرامی و خانم‌ها در تظاهرات شرکت نکنند و نباید بکنند و متقابلاً رهبر انقلاب رویَش تکیه داشت…»



[صورت مشروح مذاکرات مجلس بررسی نهایی قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، ج1، جلسۀ 9، ص222]


موضوع: فیش‌برداری‌‌های منظور دار
تاريخ: شنبه، 27 آگوست ، 2011

 

“حفظ اصل نظام تا کجا جلو می‌رود؟ آیا این حرف امام که حفظ نظام از اوجب واجبات است، با حرف‌های بعضی از آقایان که می‌گویند اگر حفظ نظام موجب عمل نکردن به بعضی واجبات باشد، در تضاد است؟


موارد کاملاً مختلف است. آن آقایانی که می‌گویند اگر نظام استمرارش موجب شود که بعضی از احکام دین عمل نشود، در واقع نظام را هم‌ردیف سایر فروع دین قرار می‌دهند، در حالی که در نگاه امام این نیست؛ یعنی امام حتی تعبیرش این است که اگر لازم شد یکی از واجبات دینی موقتاً تعطیل بشود برای حفظ نظام، باید این کار را کرد. اگر لازم شد که یکی از محرمات در یک مقطعی ارتکاب بشود برای حفظ نظام، باید این کار را کرد.

من اگر بخواهم مثال بزنم، مثلاً تصرف در مال دیگران حرام است و جایز نیست، ولی وقتی که جنگ می‌شود، وقتی که خرمشهر دست دشمن می‌افتد و یا نزدیک به تسخیر خرمشهر است، رزمنده‌ها مجاز می‌شوند که بدون اجازۀ صاحبان خانه‌ها داخل خانه‌ها بروند و در اموال آنها تصرف کنند و خانه‌های آنها را حتی خراب کنند؛ یعنی حرام شرعی دارد اتفاق می‌افتد، غصب دارد اتفاق می‌افتد، تصرف در مال دیگران دارد اتفاق می‌افتد ولی برای حفظ نظام این کار را باید کرد.

ادلۀ ترجیح حفظ نظام بر این امور فرعی و احکام فرعی آنها باز ادلۀ خیلی روشنی است که به نظر می‌رسد مهم‌ترین دلیل، دلیل عقل است. یعنی ترجیح اهم بر مهم. بنابراین در مقابل آن آقایان، بحث ما این است که اهمیت نظام و حفظ نظام قطعاً با اهمیت آن موارد دیگر قابل مقایسه نیست.”




[نقد قال: تأملی انتقادی بر یک نامه، علی ذوعلم، انتشارات کانون اندیشه جوان، ص366]


موضوع: حکومت اسلامی، امامت، ولایت فقیه
تاريخ: شنبه، 27 آگوست ، 2011

 

“… کسانی که درک درستی از ارتباط اهل‌بیت با خدا ندارند و گمان می‌کنند که خدا کار عالم را سپرده به اهل‌بیت و خودش بی‌کار است! این باور، هم «مشرکانه» است و هم بزرگان دینی ما (کسانی مانند شیخ صدوق، شیخ مفید و سیدمرتضی علم‌الهدی) آن را رد کرده‌اند و معتقدند اعتقاد به این که خدا امور خلقت را دربست به امامان سپرده (تفویض) همردیف شرک است.”



[رنج آدم شدن؛ در احوال دینداری و دنیای امروز، سیدمحمد سادات‌اخوی، نشر بین‌الملل، ص89]


موضوع: گزیده نثـر
تاريخ: شنبه، 27 آگوست ، 2011

 

“در سال‌های پایانی دولت ششم (سال 1375) مگر کسانی نمی‌خواستند دورۀ ریاست جمهوری را تمدید کنند و صریحاً پیشنهاد می‌کردند که با تغییر قانون اساسی این کار انجام شود؟ اینکه مطلب پنهانی نیست! …چه کسی جز رهبری به گونه‌ای مدبرانه و منطقی و بدون ایجاد سر و صدا و تبلیغات و… از این رویداد پیشگیری کرد؟

…سردمداران اصلی این مسئله که اظهاراتشان در مطبوعات همان زمان ثبت شده و موجود است، آقای طاهری (امام جمعۀ وقت اصفهان)، دکتر مهاجرانی (وزیر ارشاد دورۀ آقای خاتمی)، آقای عبدالله نوری (وزیر کشور دورۀ آقای خاتمی و از حامیان اصلی آقای کرباسچی)، آقای دکتر حسن روحانی (نمایندۀ رهبری در شورای عالی امنیت ملی) و… بودند.”



[نقد قال: تأملی انتقادی بر یک نامه، علی ذوعلم، انتشارات کانون اندیشه جوان، ص299]


موضوع: فیش‌برداری‌‌های منظور دار
تاريخ: شنبه، 27 آگوست ، 2011

 
 

24 نوامبر 22

تجربه‌ی سینما رفتن با دخترکم برای من تجربه‌ی تازه و نویی‌یه. پیش‌تر وسط‌های هفته و توی خلوتی رفته بودیم سینما. این‌بار که وارد لابیِ سینما شدیمو جمعیت رو دیدم، با خودم فکر کردم ضدحال می‌شه و با این‌همه خانواده و بچه، لابد نمی‌شه درست فیلم دید؛ اما تجربه‌ی معرکه‌ای بود.

 

در شرایطِ پمپاژِ یأس و نفرت، جنگِ بی‌امانِ خصم، و عمل‌کردِ انتقادبرانگیزِ مدیرانِ کشور، من حالا با دخترکم در یه سالن سینما به فیلم‌دیدن نشستیمو هر چند دقیقه صدای خنده‌ی معصومانه‌ی قریب به صد کودک فضا رو پر می‌کنه.

 

در تاریک‌روشنِ سینما هر از گاهی به چهره‌ی دخترکم سیر نگاه می‌کنم که محوِ فیلمه و از سِحرِ سینما مسحور.

 

تجربه‌ی فیلم‌دیدن با بچه‌ها تجربه‌ی ناب و روح‌بخشی‌یه. اصن هم‌نشینی و هم‌بازی شدن با کودکان، نشاط‌آور و حیات‌بخشه.

 

اخیراً با دوستی که هر دو سخت درگیرِ کاریم و با مدیریت‌های بی‌عمل و بدعمل، چالشی مستمر و فرسوده‌کننده داریم، صحبت می‌کردم؛ که ای رفیق! بیش‌تر با بچه‌ت وقت بگذرون و بذار فطرتِ زلال‌شون این سرخورده‌گی‌های ناشی از سر و کله زدن با بی‌شعوریِ مسؤولین رو بشوره ببره…

 
 

مهدی پیچک؛ پیچک سر به هوا's bookshelf: read

جهان هولوگرافیک
did not like it
https://www.instagram.com/p/BjqO7apnIl-/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1b24p51z3g6jq
tagged: never
کابوس تهمت و جنایت
اگر به هر دلیلی خواستید کتابی از #چخوف بخوانید" بیخیال کتاب کابوس، تهمت و جنایت بشوید. برای درک داستان های این کتاب، آشنایی با سبک زندگی، فرهنگ و روابط کلیسای ارتدکس و اسقف ها در زمان روسیه ی تزاری واجب است." https://www.instagram.co...
tagged: never
خاطرات سفیر
liked it
کتاب «خاطرات سفیر» نوشتهٔ خانم نیلوفر شادمهری رو که خوندم، غرق در خاطرات جوونی‌ها‌م شدم. قریب به اتفاق مطالب‌شو توی هم‌اون وبلاگ‌شون خونده بودم. از پایان‌ش خوش‌م نیومد. زیادی غلیظ بود. نگارشِ متن‌شم گه‌گاه توی ذوق می‌زد. مدتی نیست که ق...
پستچی
it was ok
زرد. آبکی؛ ولی طعم‌دار.
قصه ها و تصاویر
really liked it
این ازجمله کادوهایی بود که برای تولد خواهرزاده‌م خریدم. http://www.30book.ir/Book/56900/مجموعه-قصه-های-سوته-یف-16جلدی%20نخستین نسخه‌ای که خریدم چاپ نشر نخستین بود. ساده و بامزه بود. مفاهیمی چون صبر، کمک، ایثار و فداکاری، هم‌کاری، قناعت و...

goodreads.com