مسعود بهنود:
“… مردی روحانی با گرایش عمیقی به عرفان، در 78 سالگی در برخورد با مصائب ادارۀ جامعهای 35 میلیونی که همه در آن همهچیز میخواستند، زندگی تازهای در برابر داشت بیهیچ شباهتی به زندگی طلبهای.
او پیش از آن که کودتای سوم اسفند 1299، رضاخان را وارد صحنه کند، وارد زندگی اجتماعی شده و بهعنوان طلبهای پرشور گام در قم نهاده بود و در اوج اختناق رضاخانی، درسهای اولیۀ حوزه را به پایان برده و بهنظارۀ علما و دولتیان و مردم نشسته بود، در این فاصله هیچ ماجرائی چه سیاسی و چه مذهبی و حوزوی در سطح کشور از نگاهش پنهان نبود. روحانیت را چیزی مخالف با روایت مسیحیت و کلیسا میدید، اهل گوشهگیری و عزلت و تسبیحاندازی نبود.
در عین منزهطلبی، محافظهکار نبود و در زمرۀ آخوندهای سیاسی محسوب میشد. هم از اینرو خلأی را که بعد از درگذشت حاجشیخ (آقای حائری) در حوزۀ قم پدید آمده بود نمیپسندید. میدید که نبود رئیس، حوز را غیرسیاسی و محافظهکار میکند، بههمین جهت در اولین فرصت، موجی در انداخت و با چند تن دیگر از مدرّسان حوزه به بروجرد رفت و به دیدار حاجآقاحسین بروجردی که سخن از علم او فراوان بود. در قم حاجآقا روحالله دیگران را قانع کرد که کسوت ریاست حوزه برازندۀ این سید است و از فرصتی پدید آمده در دوران بیماری آقای بروجردی و اقامت او در بیمارستان فیروزآبادی بهره گرفت و عملی کرد که اولین کار گروهی او در حوزه بود و آقای بروجردی در قم ماندگار شد و سید یکی از مشاوران او.
او در عین حال مدام تهران را میپائید. گوش به نطقهای سیاستمداران داشت و هرگاه بهمناسبتی به تهران میآمد در لژ تماشاچیان مجلس پر تب و تاب بعد از شهریور 20 نشسته بود. در ملاقاتهای سیاسی آقای بروجردی حاضر و آمادۀ قبول مأموریتهایی که دیگران، بههردلیل، از آن استقبال نمیکردند.
محمد قوام -برادرزاده و رئیس دفتر قوامالسلطنه- در آخرین دورۀ زمامداری قوام که همزمان با حوادث آذربایجان بود، در زمان انتخابات، روزی شاهد بود که پاکت دربستهای از قم برای نخستوزیر رسید. او میخواست مطابق معمول پاکت را بگیرد و لای پوشه بگذارد و به حضور «جناب اشرف» ببرد ولی حامل نامه اصرار داشت که باید خود آن را به دست قوامالسلطنه بدهد. او حاجآقا روحالله بود که میخواست این رجل پرآوازه را از نزدیک دیده باشد، ورنه میدانست که نامه سفارش غلامرضا فولادوند است برای نمایندگی در حوزۀ بروجرد. حاجآقا روحالله خود اهمیت چندانی به محتوای نامه نمیداد. قوامالسلطنه برخاست و با آن سید بلندقامت دست داد و تعارف کرد به چای سرگل لاهیجان تا پاسخ را با خط خوشمنشیانۀ خود بنویسد. نمیدانست آن سید او را، و تمام سکنات او را، حتی طرز نگارش و تفرعن اشرافیش را زیر نظر دارد.
چنین بود در مورد دکتر مصدق که یکبار پیش از نخستوزیری و بار دیگر بعد از نخستوزیری، حاجآقا روحالله او را در منزل داماد آیتالله کاشانی دید. در این زمان، حاجآقا روحالله چندان با نفوذ بود که آیتالله کاشانی را گهگاه به قم میکشاند و میکوشید او را با رؤسای حوزه -بهویژه آقای بروجردی- نزدیک کند. این کار با مخالفانی که کاشانی در حوزه داشت و با روحیۀ آقای بروجردی چندان آسان نبود.
در دهۀ 30 دیگر هیچ طلبۀ قم نبود که این مدرس خوشقامت و جسور و با نفوذ را نشناسد، گرچه در نزد متقدمین سنتگرا علاقمندی وی به فلسفه و عرفان، آشنائیش با مولوی و حافظ چیزی نبود که خوشآیند باشد. اما کسی پرجذبهتر از او و سیاسیتر از او در حوزه نبود. همه میدانستند که شرایط مرجعیت و بزرگی در او جمع است، ولی اعتقاد او به نظم حوزه و قبول ریاست آقای بروجردی مانع از آن میشد که نظریات تند خود را آشکارا بیان کند. آتشی بود که با حضور و به احترام آقای بروجردی زیر خاکستر میماند و بیاعتنا به القاب و عناوین…”
[۲۷۵ روز ِ بازرگان، مسعود بهنود، نشر علم، صص 151-153]
از هماین کتاب:
(+) اولین حمله به سفارت امریکا پس از پیروزی انقلاب اسلامی
(+) حکایتِ مثلثی که مثلث نبود
(+) آیتالله شریعتمداری به شاه اطمینانِ خاطر میداد که: هر وقت لازم شد علیه خمینی حرف خواهم زد
(+) با این سید مشکل خواهید داشت
(+) گزارشی از فعالیتهای بختیار علیه جمهوری اسلامی ایران
(+) ازجمله دست و پا زدنهای ساواک پس از فرار محمدرضاشاه
(+) تظاهراتِ طرفدارانِ پهلوی با تصاویری از امام علی و مصدق
(+) شاه گفت تو را انتخاب کردهام برای اینکه خر خوبی هستی!
(+) روزگاری محمدرضاشاه ایران را پناهگاهِ شاههای سرنگونشده کرده بود