همیلتون جردن:
“[سهشنبه، 6 نوامبر 1979، 15 آبان 1358] … فریتز ماندیل معاون رییسجمهور، هارولد براون وزیر دفاع، زبیگنیو برژژنسکی مشاور امنیت ملی، جودی پاول مشاور مطبوعاتی، سایروس ونس وزیر امور خارجه، گاری سیک، و دیوید نیو سام از وزارت امور خارجه تا آن لحظه گرد هم آمده بودند و انتظار ورود رییسجمهور را میکشیدند…
رأس ساعت 8 بامداد، رییسجمهور در حالی که با چابکی گام بر میداشت و کتابچهی یادداشتی همراه با یک دسته تلکس در دست داشت وارد اطاق شد. او پیش از آن که در صندلی خود بنشیند حرفی نزد. سپس همانطور که به طرف ونس که بلافاصله در سمت چپ او نشسته بود، بر میگشت، درخواست گزارشی در ارتباط با گروگانها را نمود.
هارولد براون یادداشت شتابزدهای را روی کتابچهی یادداشت خود نوشت و آن را به طرف من در طول میز حرکت داد: «من منتظرم که رییسجمهور بگوید من به شما گفته بودم اینطور میشود.»
من هم همین انتظار را داشتم، زیرا کمتر از سه هفته پیش در صبحانهی بررسی سیاست خارجی در همین اطاق و با همین افراد، کارتر با بیمیلی تصمیم گرفت که به شاه سابق ایران اجازهی ورود به ایالات متحده را برای درمانهای پزشکی بدهد.
در این اطاق طی سال گذشته بارها دربارهی شاه گفتگو کرده بودیم. تا نوامبر 1978 [آبان 1357] این نکته که حکومت شاه نمیتوانست پا بر جا بماند روشن شده بود و این امر رییسجمهور را با یک بلاتکلیفی واقعی روبهرو میکرد. ایران نفت غرب صنعتی را فراهم میآورد و روسیهی شوروی را از خلیج فارس و کشورهای نفتخیز جدا میساخت. ایالات متحده منافع عظیمی در حفظ ثبات و استقلال ایران[!] داشت. اکنون آن ثبات توسط یک مذهبی … هفتاد و نه ساله، آیتاله خمینی، که در پاریس رهبری گروه مخالف شاه را بر عهده داشت به خطر افتاده بود.
شاه مسلماً حمایت مردم خود را از دست داده بود، ولی رییسجمهور امیدوار بود که جبههای از مخالفان میانهرو بتواند تشکیل شود.
البته مادام که شاه به این امید نادرست که شاید به گونهای معجزهآسا توسط ایالات متحده نجات مییافت، در ایران باقی میماند، حضورش در ایران موجب تجمع نیروهای آیتاله خمینی میشد و در جهت خلاف احتمال روی کار آمدن یک گروه میانهرو عمل میکرد.
بالاخره، در اوایل ژانویهی 1979 [دی 1357] در نتیجهی گفتگو با سولیوان سفیر آمریکا در ایران، شاه تصمیم به ترک ایران و مسافرت به ایالات متحه گرفت.
دوستان نزدیک آمریکایی شاه از جمله نلسون راکفلر (Nelson Rockefeller) دست اندر کار یافتن محل سکونتی مناسب شاه و خانوادهاش شدند. سانی لندز (Sunny lands) خانهی مجلل والتر اننرگ (Walter Annenberg) سیاستمدار و تاجر معروف در کالیفرنیا برای شاه آماده شد.
در این زمان بود که سادات رییسجمهور مصر تلفنی از شاه دعوت کرد تا از مصر یعنی جایی که وی با تشریفات کامل استقبال میشد، دیدار نماید. شاه که با این دعوت خرسند شده بود، احساس میکرد نمیتواند آن را رد کند و دیدار خود از ایالات متحده را به تعویق انداخت. از آن گذشته، او در واقع نمیخواست به دشمنان خود این رضایت را بدهد که وی را در حال فرار به آمریکا ببینند، چون تأییدی بر این اتهام بود که او «عروسک ایالات متحده» است.
همچنین، درباریان شاه، به ویژه اردشیر زاهدی سفیر ایران در آمریکا وی را قانع نموده بودند که آیتاله خمینی احتمالاً با سرعت سرنگون خواهد شد و بنابراین وی باید نزدیک به ایران اقامت گزیند تا آن که بتواند همانطور که در سال 1953 [1332] با کمک فعالانهی سیا به قدرت برگشت، با سرعت به ایران بازگردد.
شاه افسرده و تلخکام در ابتدا به مصر و سپس به مراکش رفت. وی اغلب اوقات خود را صرف گوش دادن به گزارشهای خبری تهران از رادیوی موج کوتاه خود میکرد. هرج و مرج گسترده و کاهش شدید تولید نفت اوضاع را چنان مینمود که گویی روزهای آیتاله خمینی آنقدر کوتاه بود که بتوان شمارش کرد.
اگرچه دولت آیتاله خمینی دچار تزلزل شد ولی سقوط نکرد. تا فوریه شاه دوباره علاقه به بازگشت به ایالات متحده را به دست آورده، آمادهی درخواست رسمی شد.
در این زمان، نظر دستگاه تغییر کرده بود. نه رییسجمهور کارتر و نه ونس وزیر امور خارجه نمیخواستند که او بیاید. آیتاله خمینی با موفقیت به تهران بازگشته بود و به وضوح از حمایت مردم ایران برخوردار بود. خوب یا بد، دولت آیتاله خمینی یکی از واقعیتهای زندگی محسوب میشد و ایالات متحده اکنون منافعی در برقراری رابطه با دولت جدید داشت.
احتمال رسیدن به این هدف نسبتاً خوب بود. از مهدی بازرگان یکی از مخالفان همیشگی شاه که مردی تحصیلکرده و غیر روحانی بود درخواست شده بود که تا اتمام بررسیهای شورای انقلاب در ارتباط با چگونگی برقراری جمهوری اسلامی در سمت نخستوزیری باقی بماند. انتخاب بازرگان امیدوار کننده بود. آیتاله خمینی به فردی با سابقهی دولتی و سیاسی برای ادارهی امور دولت روی آورده بود. شاید آیتاله خمینی عملی را که در پاریس گفته بود انجام میداد، یعنی پس از تشکیل جمهوری اسلامی به شهر مذهبی قم باز میگشت و به رهبری دینی پیروانش قناعت مینمود.
مسلماً مسایل بسیار زیادی باید میان ایران و ایالات متحده حل میشد. روابط نمیتوانست مانند گذشته باقی بماند، ولی به طور حتم به نفع ایالات متحده بود که در برقراری روابط بکوشد، و همانگونه که ونس وزیر امور خارجه به رییسجمهور گفته بود هر شانسی که در برقراری مجدد روابط با حکومت جدید ایران وجود داشت، بدون تردید با آمدن شاه به ایالات متحده از میان میرفت. برای طرفداران آیتاله خمینی بازگشت شاه جوان ربع قرن پیش از این با کمک سیا روزی تاریک در تاریخ ایران محسوب میشد: ملت مسلمان تحت استثمار غرب خدانشناس درآمده بودند.
با این وجود، برژژنسکی با جدیت برای کسب اجازهی ورود شاه به ایالات متحده بحث میکرد. او میگفت «احتمال کمی وجود دارد ما بتوانیم تا زمانی که مسایل روشن نشده، با ایران رابطهای برقرار کنیم. ولی این ضعف است که به شاه اجازهی ورود به ایالات متحده برای زندگی را ندهیم. اگر ما به شاه برکنار شده پشت کنیم، به جهانیان نشان دادهایم که ایالات متحده دوست روزهای خوشی است.»
رییسجمهور و ونس وزیر امور خارجه موضوع را متفاوت میدیدند. رییسجمهور چنین استدلال میکرد: «مادام که کشوری وجود دارد که شاه میتواند در آنجا با امنیت و راحتی زندگی کند عاقلانه نیست که وی را به اینجا بیاوریم و احتمال هر قدر کمی را هم که برای بازسازی رابطه با ایران وجود دارد نابود کنیم. تمام مطلب در انتخاب میان ترجیح شاه برای گزینش محل زندگی و منافع کشور ما خلاصه میشود.»
ولی کارتر نمیخواست شاه را خجالتزده کند یا درخواست وی را رد نماید. بنابراین به ونس دستور داد که نمایندهای مناسب را محرمانه نزد شاه به مراکش بفرستد تا مشکل را شرح دهد. نماینده نمیبایست به شاه بگوید که نیاید، ولی میبایست به او به طور غیر مستقیم قویاً توصیه کند که اکنون زمان مناسبی برای چنین درخواستی نیست. دیوید نیوسام معاون وزارت امور خارجه با دیوید راکفلر و هنری کیسینجر (Henry Kissinger) وزیر سابق امور خارجه که هر دو از دوستان نزدیک شاه بودند و به سادگی میتوانستند پیام رییسجمهور را به وی برسانند، تماس گرفت.
راکفلر از درخواست نیوسام خشمگین شده بود و حاضر به انجام آن نبود. وی اعتقاد داشت که ایالات متحده پناهگاهی ایمن را به شاه مدیون بود. کیسینجر نیز از این که از وی خواسته شده بود نماینده برای ابراز نظری باشد که خودش آن را قبول نداشت رنجیده خاطر گردید. در این مرحله یک کارگزار سابق سیا که در ایران کار میکرد و شاه را میشناخت به کار گرفته شد.
شاه که مردی مغرور بود به پیام گوش داد و با درشتی گفت: «من هیچ تمایلی به رفتن به جایی که از من حسن استقبال نمیکنند ندارم.» وی اضافه کرد: «من از دوستان واقعیام رییسجمهور سادات و سلطان حسن متشکرم.»
ولی حتی حسن پادشاه مراکش نیز به شاه پشت کرد و این نکته را، هر قدر مؤدبانه، آشکار ساخت که زمان نقل مکان فرا رسیده است. مسافرتهای طولانی و پرماجرای شاه ادامه یافت. وی با کمک دیوید راکفلر به باهاما نقل مکان نمود. ولی زیر فشار بدون دلیل انگلیسیها دولت باهاما به او اطلاع داد که باید آنجا را ترک نماید.
پس از دخالت مستقیم هنری کیسینجر و گفتگوی وی با لوپز پورتیلو (Lopez Portillo) رییسجمهور مکزیک، به شاه اجازه داده شد که با ویزای توریستی به آن کشور برود. وی توانست زندگی آسودهای در کویرناواکا (Cuernavaca) داشته باشد.
دوستان شاه هنوز از آوردن وی به این کشور کاملاً نا امید نشده بودند. دلیل آنها ساده بود: چگونه ایالات متحده میتوانست به یک متفق خوب و قابل اعتماد پشت نماید؟ اگر از شاه پس از سالهای دراز پشتیبانی مداوم، در این کشور حسن استقبال نکنیم، به سایر دوستان و متفقین خود در سراسر جهان چه میتوانیم بگوییم؟
در طول بهار و تابستان، کیسینجر و راکفلر این نکته را در تلفنهای مکرر خود به وزارت امور خارجه و کاخ سفید یادآوری نمودند. کیسینجر آشکارا انزجار خود را از شکست دستگاه در فراهم آوردن پناهگاهی برای شاه به دوستان سیاسی و روزنامهنویسان ابراز میداشت. او میگفت: «با مردی که سه و هفت سال دوست ایالات متحده بوده نباید مانند یهودی سرگردان که نمیتوانست مکانی برای رفتن بیابد رفتار کرد.»
به این دلیل هرچند گاه یک بار در اثر تلفنی از طرف راکفلر یا کیسینجر یا یادداشتی از طرف جان مککلوی (John McCloy) یکی از دوستان ونس که دفتر وکالتش رسیدگی به امور حقوقی شاه را بر عهده داشت، موضوع، بیشتر از طرف زبیگ، در صبحانههای روز جمعهی ما مطرح میشد، و گه گاه رییسجمهور علاقهی بیشتر ایالات متحده را در برقراری ارتباط با دولت جدید ایران خاطر نشان میکرد.
بعدها این اتهام زده شد که کیسینجر و راکفلر رییسجمهور را وادار به دادن اجازهی ورود به شاه نموده بودند. این واقعیت نداشت. رییسجمهور عمیقاً در مقابل فشار ایستادگی میکرد و اگر فشار اثری هم میداشت این اثر منفی بود.
زمانی که در 19 اکتبر ونس وزیر امور خارجه این موضوع را مطرح ساخت، مسأله چیز دیگری بود. ژوزف رید (Joseph Reed) یکی از اعضای اصلی دفتر راکفلر در ششم اکتبر به دیوید نیوسام تلفن کرد و به وی اطلاع داد که شاه به شدت بیمار بود و احتمالاً به معالجه در ایالات متحده نیاز داشت. نیوسام موافقت کرد که این مطلب را به اطلاع مقامات برساند ولی به رید خبر داد که دلایل بسیار زیادی از نظر پزشکی باید وجود داشته باشد تا دولت ایالات متحده بتواند به وی اجازهی ورود بدهد.
ده روز بعد رید این مطلب را آشکار ساخت که شاه مدت هفت سال به صورت محرمانه برای سرطان تحت معالجه قرار گرفته بود و وضعش در مکزیک وخیم مینمود. وی تحت نظر دکتر بنیامین کین (Benjamin Kean) یک آسیبشناس معروف نیویورک که از طرف دفتر دیوید راکفلر به وی معرفی شده بود قرار داشت.
دکتر کین اصرار میورزید که شاه به ایالات متحده آورده شود زیرا او به درمانهای پزشکی از نوعی که فقط در ایالات متحده وجود داشت نیازمند بود. در این زمان ونس به اطلاع رییسجمهور رسانید که شاه به طور رسمی درخواست ورود به ایالات متحده برای درمانهای پزشکی را مینماید. برای اولین بار ونس نظر خود را تغییر داد و گفت: «به عنوان یک اصل» در شرایط کنونی نظر وی این بود که به دلیل «اصل بشر دوستی» باید به شاه اجازهی ورود به ایالات متحده داده شود.
رییسجمهور به تنهایی بر ضد ورود شاه به ایالات متحده استدلال کرد. وی یک بار دیگر قضاوت پزشکی را مورد سؤال قرار داد و حفظ منافع ایالات متحده را مطرح کرد.
من عواقب سیاسی را یادآوری کردم: «آقای رییسجمهور اگر شاه در مکزیک فوت نماید آیا میتوانید مانوری را که کیسینجر انجام خواهد داد به تصور بیاورید؟ او خواهد گفت که در وهلهی اول شما عامل سقوط شاه بودید و اینک هم او را کشتهاید.»
رییسجمهور نگاهی غضبآلود به من نمود. و گفت: «گور پدر هنری کیسینجر، من رییسجمهور این کشور هستم.»
نظر به این که زبیگ و ونس، این بار مشترکاً به «اصل بشر دوستی» چسبیده بودند، مباحثه ادامه یافت. واضح بود رییسجمهور از این که علیه تمام مشاورین خود و علیه «اصل» بحث کند، کلافه شده بود.
بالاخره به ونس دستور داد که شرایط و نیازهای پزشکی شاه را دوباره بررسی کند و از سفارت آمریکا در تهران پرسش نماید که واکنش دولت ایران در مقابل دادن اجازهی ورود به شاه برای انجام درمانهای پزشکی چه خواهد بود. همچنین بپرسد که آیا آنها امنیت سفارتخانهی ما را تضمین خواهند نمود؟ ونس گفت که بلافاصله تلکس خواهد کرد.
کارتر حرف آخرش را زد: «اگر آنها به سفارتخانهی ما تجاوز کنند و شهروندان ما را به گروگان بگیرند، شما آقایان چه پیشنهادی به من خواهید نمود؟»
وقتی در بعد از ظهر 22 اکتبر پس از صحبت در کتابخانهی اهدایی کندی، رییسجمهور به کمپ دیوید مراجعت نمود، وزارت امور خارجه جواب ایران را دریافت کرده بود. بروس لینگن سیاستمدار ارشد آمریکا در ایران و هنری پرشت یکی از مقامات وزارت امور خارجه که از ایران دیدار میکرد با بازرگان نخستوزیر و ابراهیم یزدی وزیر امور خارجه ملاقات کرده بودند. آنها به شدت با حضور شاه در ایالات متحده مخالفت نموده، ولی قول داده بودند همانگونه که در فوریهی 1979 [بهمن 1357] عمل کردند، سفارت آمریکا را محافظت نمایند.
رییسجمهور به ونس دستور داد که مقدمات ورود شاه به ایالات متحده را فراهم آورد.”

[بحران، همیلتون جوردن، انتشارات کتابسرا، صص 13-18]
از هماین کتاب:
بحران(۱): این بار هم مثل آن بار است!