«حکومت پیامبر (ص) نه بر اساس وحی، که براساس رأی مردم بود. حضرت علی(ع) هم هیچگاه نگفته که من از طرف خدا منصوب شدهام.» (روزنامۀ همبستگی، 82/5/4، ص 2 )
«حکومت پیامبر (ص) نه بر اساس وحی، که براساس رأی مردم بود. حضرت علی(ع) هم هیچگاه نگفته که من از طرف خدا منصوب شدهام.» (روزنامۀ همبستگی، 82/5/4، ص 2 )
گویا تیر ماه ِ ٨٨ حسین سخنور به عنوان خبرنگار روزنامۀ اعتماد با عزتالله سحابی گفتوگویی ترتیب میده که منتشر نمیشه؛ و حالا منتشر شده! به هر حال از برخی ادعاهای تأملبرانگیز مهندس عزتالله سحابی، به خصوص ادعای مخالفت آیتالله بهشتی با اصل چاهارم قانون اساسی (اصل ولایت فقیه)، نمیشه تعجب نکرد. متن گفتوگوی منتشر شده اینـه:
*بعد از پيروزي انقلاب، بعضي از گروهاي فكري و سياسي ترور را تنها راهحل برخي از مشكلات انقلاب تلقي ميكردند و هر كدام با انگيزههاي متفاوتي دست به ترور ميزدند؛ انگيزههاي مذهبي و ايدئولوژيك، سياسي و رقابتي يا ارعاب حاكميت و تحريك مردم. به نظر جنابعالي مهمترين هدف اين گروهها چه بود و با چه انگيزهيي ترور را برگزيدند؟
انگيزههاي گروههاي تروريستي اول انقلاب را ميتوان در دو حوزه متفاوت تقسيمبندي كرد. برخي از اين گروهها انگيزه سياسي داشتند و بعضي ديگر از گروهها اهداف سياسي خود را دنبال ميكردند. اما نقطه اشتراك هر دو، هدف انتقامگيري بود. در سالهاي 58 و 59 گروههاي روشنفكري وقتي متوجه شدند حاكميت كشور يكدست شده است و روحانيون زمام اكثر امور را به دست گرفتهاند، در پي انتقام بودند زيرا آنان نيز براي خود نقش بسزايي در پيروزي انقلاب قائل بودند و نميتوانستند بپذيرند كه به راحتي از صحنه اجتماعي و سياسي كشور حذف شوند. يكي از مصاديق اين نوع ترورها، ترور مرحوم مطهري در ارديبهشت 58 توسط گروه فرقان بود كه در ادامه نيز مرحوم مفتح را هدف قرار دادند، ضمن آنكه برخي از ترورهايشان مانند ترور مرحوم قاضي در تبريز نيز ناموفق بود. اين نوع ترورها معلول تحول حاكميت در ايران نبود بلكه نتيجه تفكرات برخي از روشنفكران همچون مرحوم شريعتي بود و طرفداران اين جريان گمان ميكردند با حذف چهرههايي همچون مرحوم مطهري كه از شخصيتهاي برجسته حاكميت است، ميتوانند از حاكميت روحاني وقت انتقام بگيرند و جايگاه روشنفكران را در جامعه تثبيت كنند. اين يك رويكرد بود كه همان زمان گروههايي همچون مجاهدان نيز آن را قبول نداشتند و خود نيز منتقد اقدامات فرقانيها بودند و كارهاي آنان را خطا ميدانستند. به مرور اين تفكرات ريشهكن شد و به جاي آن گروههاي ديگري با انگيزههاي متفاوت روي به ترور آوردند. اين اتفاقات به دنبال تشكيل مجلس خبرگان و تغيير قانون اساسي رخ داد چرا كه بسياري از فعالان انقالابي كه اكثريت آنان به اسلام و قيود مذهبي نيز معتقد بودند دچار سرخوردگي شدند و قانون جديد را برخلاف آرمانهاي خود تلقي كردند. مضافاً اينكه اين تغييرات همراه با روي كار آمدن بنيصدر شد كه برخي از تنشها را افزايش داد.
*روي كار آمدن بنيصدر تاثيري در رشد و شكلگيري گروههاي تروريستي داشت؟
درگيريهاي سال 59 مسبوق به سابقه بود. من آن زمان نماينده مجلس بودم و خاطرم هست شكايات فراواني از طرف مجاهدين مطرح ميشد و از ما توقع داشتند به شكايات آنها رسيدگي كنيم ولي خب كار چنداني هم از دست ما برنميآمد.
*شكايات آنها چه بود و چرا شما به عنوان يك نماينده توانايي حل مشكلات آنان را نداشتيد؟
آنها مطرح ميكردند كه بسياري از نيروهايشان در زندانها شكنجه ميشوند و بسيار مورد آزار و اذيت قرار ميگيرند. خاطرم هست برخي از مجاهدينيها شكنجههاي وحشتناكي را براي ما نقل ميكردند. مثلاً ميگفتند سينه مجاهدينيها را در زندان با سيگار ميسوزانند و آنها را به بدترين شكل شكنجه ميكنند. برخي ديگر نيز مدعي بودند كه نيروهاي مجاهدين در برخي از شهرها ترور ميشوند و به طرز مشكوكي به قتل ميرسند. خب ما از خيلي از اين اقدامات آن زمان مطلع نبوديم. بعدها افرادي همچون سعيد شاهسوندي در تحليل ماجراي 30 خرداد اين وقايع را بازگو كردند. اما اينكه ما به عنوان نماينده چه كرديم، خب به سهم خود كاري كه از دست ما برميآمد، انجام داديم. كار مهمي نميتوانستيم بكنيم اما سعي ميكرديم با رجال و شخصيتهاي تاثيرگذار صحبت كنيم يا با خود آقاي هاشمي كه رئيس مجلس بودند مسائل را مطرح ميكرديم و بعضي نمايندگان را متوجه اين اتفاقات ميكرديم ولي در نهايت اين نوع تصميمات چون مربوط به برخي از چهرههاي نافذ و نامشخصي بود كه قابل پيگيري نبود، اقدامات ما نيز ره به جايي نميبرد. در مجموع فضاي ملتهب آن ايام هر روز بيش از پيش رو به درگيري، خشونت و خصومت ميرفت تا اينكه منتهي شد به غائله 14 اسفند. بعد از اين واقعه شكافها بيشتر شد و برخي به امام فشار آوردند تا بنيصدر را از امور بركنار كند و در مقابل عدهيي نيز رو به حذف خشونتآميز برخي نيروهاي انقلابي آوردند.
*اين روزها نيز به واسطه طرح برخي از مباحث راجع به بنيصدر، مسائل جديدي در اين باره عنوان ميشود. تا جايي كه به موضوع ما برميگردد، چرا جريانات حامي بنيصدر رفتهرفته استراتژي خود را ترور برخي از چهرههاي نظام تعريف كردند؟
اختلافات بنيصدر و حزب جمهوري در آن دوره به اوج رسيده و جنگ و سياستهاي بنيصدر اين اختلافات را دامن زده بود. فشارها و اختلافات به جايي رسيد كه امام، بنيصدر را از فرماندهي نيروهاي مسلح عزل كرد، هر چند براي رفع اختلافات تلاشهايي صورت گرفت از جمله تشكيل كميتهيي با حضور طرفين و نمايندگان آنان كه افرادي چون مرحوم محلاتي، موسوياردبيلي، بازرگان و… نيز در آن حضور داشتند. يك بار مرحوم بازرگان در اين باره براي من نقل ميكرد و ميگفت ما براي رفع اختلافات خدمت امام رسيديم. هر دو گروه حرفها و گلايههاي خود را مطرح كردند وقتي مجلس تمام شد امام خميني به من(بازرگان) گفت شما بمانيد من با شما كار دارم. مرحوم بازرگان ميگفت بعد از آنكه همه خداحافظي كردند و رفتند امام خميني گفتند شما كمي بنيصدر را نصيحت كنيد. او از من كه حرفشنوي زيادي ندارد اما شايد حرف شما را بيشتر قبول داشته باشد. مرحوم بازرگان در ادامه جملهيي از امام نقل قول كرد كه بسيار تعجب مرا برانگيخت. ايشان به نقل از امام گفتند: «من ميدانم بنيصدر زياد حرف ميزند و فقط هم حرف ميزند اما آنهايي كه در مقابل او هستند عمل ميكنند.» با اين وصف برداشت من اين بود كه امام هم راضي نبودند بنيصدر بركنار شود اما حرفها و اقدامات و اظهارات تند و تيز او، كار را خراب ميكرد و اوضاع را مشوش ميساخت. خب ما با او دوست بوديم ولي يادم هست وقتي مقالات او در روزنامه انقلاب اسلامي يا سخنرانياش را در پايگاه وحدتي دزفول ميشنيديم، ميگفتيم سيد ديوانه شده است كه اينطور صحبت ميكند. به هر حال شرايط به سمتي رفت كه بنيصدر عزل شد و باقي قضايا را هم يا ديدهايد يا خواندهايد.
*جو ملتهب دهه 60 برخي گروهها و تفكرات را به سمت ترور هدايت كرد. در مقابل نيروها و تفكرات معتدلي حضور داشتند تا مانع از اين اقدامات شوند؟ آيا اساساً ميتوانستيم پيشگيري كنيم؟
همان زمان ما بحثهاي مفصلي با برخي از سران مجاهدين داشتيم و سعي ميكرديم آنان را به آرامي دعوت كنيم. در مقابل آنها ميگفتند در اين شرايط ما بايد چه كار كنيم. از يك طرف جوانان و اعضاي حزب درخواست اقدامي عملي از ما دارند و از سوي ديگر شما هيچ اقدامي را به صلاح نميدانيد. نتيجهگيري سران مجاهدين از شرايط و اوضاع اين بود كه در يك راهپيمايي، اعتراضات خود را بيان كنند، تا اينكه تظاهرات 30 خرداد را ترتيب دادند. پس همين تظاهرات كه به خشونت كشيده شد، مجدداً حاكميت را تحريك كرد. البته آنها ميگفتند از درون «پيكار» خيانت كرد و اسلحه آورد در صورتي كه قرار نبود چنين شود. در هر صورت خشونتها و دستگيريها بعد از اين تظاهرات به اوج رسيد و لاجوردي كه دادستان انقلاب شده بود اين رابطه را پيچيدهتر و سختتر كرده بود. به دنبال اين حوادث بود كه فاجعه هفتم تير به وقوع پيوست؛ فاجعهيي كه مجاهدين براي قدرتنمايي به عهده گرفت ولي يك بار كه خود من زندان بودم از بازجوهايم شنيدم كه اين حادثه كار مجاهدين نبود و اساساً اين حجم انفجار در عهده گروههاي كوچك تروريستي نيست و تنها از يك ارتش برميآيد.
*كدام ارتش؟ چه ارتشي ميتواند از فاجعه هفتم تير بهرهمند شود، ضمن آنكه اين دو ادعا تناقضي با هم ندارند. اين كار ميتواند از سوي يك ارتش حمايت و طرح ريزي شود و توسط مجاهدين اجرا شود.
آن طور كه بازجوها به من گفتند هفتم تير توسط سيآياي يا موساد به وقوع پيوسته بود زيرا كلاهي كه عامل اصلي انفجار بود سابقهيي در سيآياي داشت. طبق اسنادي كه به دست آمد او از همان ابتدا كه در آلمان به بهشتي نزديك شده بود، عامل دستگاههاي جاسوسي بود. كلاهي در حوزه مرحوم بهشتي در آلمان و بعدها در ايران در تشكيل حزب جمهوري بسيار به بهشتي نزديك بود و ايشان نيز به كلاهي بسيار اعتماد داشتند.
*ترورهاي دهه 60 و فجايعي همچون حادثه هفتم تير غير از بسته شدن فضاي سياسي كه به آن اشاره داشتيد، موجب شد شكاف نيروهاي انقلابي بيشتر شود و دوگانه انقلابي و ليبرال بيش از پيش جدي شود. با توجه به اينكه جنابعالي و همراهان و دوستان شما نيز در يك طرف اين تقسيمبنديها قرار ميگرفتيد ميتوانيد از تاثير اين مرزبنديها بگوييد و تبعات آن را تبيين كنيد.
بله، البته اين تقسيمبنديها پيش از اين نيز سابقه داشت. ولي همانطور كه گفتيد بعد از اين اتفاقات به اوج خود رسيد. خاطرم هست قبل از اين ماجراها در سال 58 آقاي توانايانفر كه يكي از نزديكان به موتلفه بود از يكي از آنها شنيده بود كه ما به اين نتيجه رسيدهايم كه بايد همه روشنفكران را بكشيم زيرا به هيچ نحو نميتوان با آنها كنار آمد. اين تازه اظهارات كسي است كه قطعاً متدين و متشرع بوده است، اعضاي موتلفه همگي متشرع بودند ولي خب خيلي اهل بحث و كار فرهنگي نبودند. ريشه اين اختلافات هم به قبل از انقلاب برميگردد. همان زمان برخي از تودهييها عنوان كردند ليبراليسم جادهصافكن امپرياليسم است. خب اين حرف مقبول برخي از مذهبيها نيز قرار گرفت تا روشنفكران را مورد حمله قرار دهند. جالب اينكه افرادي مثل دكتر پيمان هم اين حرفها را تكرار ميكردند. اصل ماجرا هم به يك بيانيه نهضت آزادي در پيش از انقلاب بازميگشت. در آن مقطع كه همه معتقد به انقلاب دفعي بودند نهضت آزادي اعلاميهيي داد با عنوان سنگر به سنگر. من زمان انتشار اين بيانيه زندان بودم ولي وقتي بيرون آمدم و ماجراي آن را شنيدم، به دقت آن را مورد بررسي قرار دادم. در اين اطلاعيه به هيچ عنوان اصل انقلاب رد نشده است. حتي در آنجا تاكيد شده است بين شخص اعليحضرت و 35 ميليون ايراني اختلافي حلناشدني پيش آمده است كه يا بايد شاه كنار برود يا 35 ميليون مردم. و چون حالت دوم عملي نيست شايد بايد شوراي سلطنت تشكيل شود. شوراي سلطنت هم مجلس ملي را تشكيل دهد و مجلس ملي نيز مقدمات دولت ملي را فراهم كند تا دولت ملي امور كشور را تحويل بگيرد. اين نيز به خاطر حفظ مصالح مردم بود چرا كه اگر همه امور به يكباره واگذار ميشد، هيچ كس تجربهيي نداشت و در اين شرايط معلوم نبود وضع بهتر شود، ولي جو عليه اين اعلاميه بود زيرا اين بيانيه همزمان شد با سياست گام به گام كسينجر در خاورميانه كه همان بيانيه نهضت را تداعي ميكرد. به همين دليل هم بود كه برخي ليبرالها را امريكايي ميخواند. در مجموع شكاف ليبرال و راديكال جدي بود و اتفاقاتي نظير ترورهاي دهه 60 اين شكاف را بيشتر ميكرد.
*ميتوان گفت حذف برخي از نيروها معلول اين شكاف بود؟
بله، تا حد زيادي همينطور بود. گر چه در ابتدا ليبرال به افرادي ميگفتند كه از طريق راههاي مسالمتآميز به دنبال تغييرات بودند و راديكالها، انقلابيون بودند اما همانطور كه مطرح شد به تدريج ليبرالها به ضدانقلابها معروف شدند و طرفدار امريكا تلقي شدند. حتي برخي دوستان در شوراي انقلاب نيز از اين تعابير استفاده ميكردند. خود مرحوم بهشتي هم از جمله اين افراد بودند كه ليبرالها را بيشتر به معناي طرفدار امريكا ميدانستند. به همين دليل نيروهايي كه طرفدار شتاب انقلاب نبودند نيز به تدريج حذف شدند و پس از آن هم جو ديگري به وجود آمد كه با عنوان متخصص و متعهد عده ديگري به بهانه نداشتن تعهد از مجموعه حذف شدند.
*در پايان اشارهيي بفرماييد به برخي از خصوصيات شهيد بهشتي؛ با توجه به اينكه جنابعالي در مقاطع مختلف و در نهادهاي متفاوتي چون مجلس خبرگان قانون اساسي با ايشان همراه بوديد.
بهشتي هر چه بود انسان بسيار خوشفكري بود. او اگر با برخي افراد و چهرهها مخالفتي هم داشت به هيچ عنوان قائل به حذف آنان نبود.
*ايشان بيشتر با چه افرادي مشكل داشتند؟
خب ايشان به واسطه حضور در عرصه سياسي با برخي از افراد رقابت سياسي داشت و برخي را هم نميتوانست هضم كند. مثلاً با بنيصدر رقابت سياسي داشت يا با آقاي دكتر يزدي رابطه خوبي نداشت.
*چرا؟
به واسطه برخي حرفهايي كه در مورد ايشان در ابتداي انقلاب همچون رابطه با امريكا مطرح بود.
*با توجه به مسووليت شما در آن مقطع زماني و شناخت از تفكرات اقتصادي مرحوم بهشتي ميتوان گفت بهشتي يك سوسياليست بود؟
مرحوم بهشتي به لحاظ مشي اقتصادي بسيار چپ بود. اصل 44 قانون اساسي مستقيماً توسط ايشان در نظر گرفته شد.
*خب، در اين اصل تاكيد به خصوصيسازي نيز مطرح است.
بخشي از اين اصل خصوصيسازي است ولي در مجموع اين اصل اقتصاد ايران را بر سه پايه دولتي، تعاوني و خصوصي قرار ميدهد كه صنايع بزرگ را در رديف اقتصاد دولتي ميگذارد. نمونه ديگر تفكرات اقتصادي ايشان در بحث توليد و نظرات ايشان در اين باب جالب توجه است. خاطرم هست بعد از ماجراي گروگانگيري و تهديد كارتر در مورد تجارت خارجي ايران قرار شد ستادي تشكيل شود و آمادگي كشور مورد بررسي قرار گيرد. ستاد در دو بخش فعال شد؛ يكي بخش امنيتي و نظامي كه مسوول آن آقاي خامنهيي بودند و ديگري كميته اقتصادي كه بنده مسوول آن بودم. به همين دليل جلسات منظمي در نظر گرفته شد تا تمام احتياجات يك كشور تامين شود. در يكي از اين جلسات بحث خودكفايي نيز مطرح شد و بر سر توليد بحث شد. ما از آقاي بهشتي دعوت كرديم به ستاد بيايند و در اين باره نظر خود را اعلام كنند. نظر ايشان چنين بود كه چون انقلاب ايران بر دوش جوانان است و جوانان انقلابي هم خواستههايي دارند، از جمله آن توزيع ثروت بايد به نحوي باشد تا فاصلهها كمتر شود و به همين دليل ثروت حداقل يك و حداكثر سه بايد تقسيم شود. خوب اين حرف خيلي راديكالي است در چين آن زمان هم اين نسبت يك به شش بود. ولي در عين حال ايشان در مواضع سياسي و ديني بسيار روشن و آگاه بودند. گرچه آيتالله منتظري رئيس مجلس خبرگان قانون اساسي بودند اما مرحوم بهشتي عملاً مجلس را مديريت ميكردند. سر بحث ولايت فقيه (اصل 4) صحبتهاي متعددي مطرح شد و ما آنجا اين بحث را نميپذيرفتيم و معتقد بوديم ولايت فقيه عملي نيست و حاكميت كشور را دوگانه ميكند. در عالم طبيعت هم هر مجموعهيي كه دو نظام داشته باشد رو به فساد و انحطاط ميرود. همان زمان در مراسم شب هفت مرحوم طالقاني اين مباحث را مطرح كردم و فرداي آن روز كه به مجلس آمدم خيلي از روحانيون كه از دوستان ما بودند مرا مورد بيمهري خود قرار دادند تا جايي كه ترسيدم برايم مشكلي به وجود آيد ولي مرحوم بهشتي نيز در سالن با جمعي از جوانان مشغول صحبت كردن بودند من از كنار ايشان رد شدم و ايشان نيز به ناگاه مرا ديدند و سريع طرف من آمدند و مرا در آغوش گرفتند و با بنده ابراز همدردي كردند و گفتند بهتر است اين دردها را در سينه نگاه داريد. مرحوم بهشتي نيز با اين اصل موافق نبودند اما به من توصيه كردند الان شرايطي نيست بتوانيم اين مباحث را مطرح كنيم. (+)
در این باره:
– فیلم سخنان آیتالله بهشتی دربارۀ ولایت فقیه (+)
– بهشتی: «آنهایی که ولایت فقیه را قبول ندارند در هر مقامی که باشند سرنگون خواهند شد.» (+)
مرتبط:
(+) آقای سحابی! چرا دروغ نوشتی؟
23 خرداد 89 به مناسبت سالگرد انتخابات دهم ریاست جمهوری، رادیو تهران مناظرهای با حضور دکتر صادق زیباکلام و حجتالاسلام رسایی برگزار کرد که وقتی فایل صوتیشو گوش دادم به نظرم رسید شنیدنش خالی از لطف نیست.
فایل صوتی بیست دقیقۀ اول (+ یا +)
فایل صوتی بیست دقیقۀ دوم(+ یا +)
حجم هر کدوم، حدود 5/5 مگابایته.
متن این مناظره به نقل از سایت دکتر صادق زیباکلام(+)
متن این مناظره به نقل از سایت حجتالاسلام حمید رسایی(+)
«بررسیهایی که دانشمندان جرمشناسی به عمل آوردهاند نشان میدهد این تصور رایج که ادبیات و عکسهای جنسی به اصطلاح صور قبیح، موجب فساد اخلاقی، انحطاط جامعه، بیعفتی و افزایش جنایات جنسی میشود، صحیح نیست. بلکه صرفاً از تعصبات اخلاقی و سنتی آب میخورد.» (مجلۀ آدینه، سال 1370، شمارۀ 48، ص 68)
«مواد قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران کلیه حقوق بشر را از زنان سلب نمود. و اصولاً هر آنچه در قانون اساسی جمهوری اسلامی مدون شده تماماً نقض حقوق بشر است. من به عنوان یک زن و یک حقوقدان، هر وقت قانون اساسی را میخوانم گریه میکنم.» (جامعۀ سالم، شمارۀ 35 و 36)
دکتر عبدالکریم سروش:
«وظیفۀ دین القای حیرانی است و بس. اگر کسی راه بیفتد و به دنیا بگوید: ای دنیا باید جهت آباد کردن دنیایتان از دین استفاده کنید، این حرف اشتباه محض است.» (روزنامۀ جهان اسلام ١٣٧٣/١٠/١٧)
دکتر محسن رضایی در گفتوگو با ویژهنامۀ همشهری (گذر از فتنه) حرفهای جالبی میزنه:
«یک احتمال هم بود که موسوی و کروبی چند روز مانده به رایگیری کنار بروند و این مساله در یکی از ستادهای ایشان دو هفته مانده به انتخابات مطرح شد که هر دو کنار بکشند، ولی جمعبندی آنها این شد که اگر کنار بکشند هیچ تاثیری در انتخابات نخواهد گذاشت زیرا که دو نامزد دیگر در نهایت میمانند و انتخابات انجام میشود و اعتراض آنها بینتیجه خواهد بود… همان موقع به من اطلاع دادند که بحث جدی است که هر دو فرد کنار بروند. اگر من در صحنه نبودم شاید این اتفاق میافتاد و انتخابات ایران با یک کاندیدا انجام میشد.
آقای هاشمی مخالف آمدن من بود. من در فروردین 88 با ایشان مشورت کردم نظر مساعدی ندادند. بعدا هم به صورت علنی تصریح کردند که اگر لاریجانی، روحانی و ولایتی بیایند من به یکی از آنها رای میدهم.
من با آقای هاشمی مرزبندی داشتم. قبل از اینکه اختلاف احمدینژاد و هاشمی تشدید شود، مرزبندی من آشکار بود. انتشار نامه امام و نظرات دیگری که بود نشان میداد که من و ایشان از منتقدین یکدیگر هستیم. اما وقتی اختلافها و درگیریهای چند سال اخیر بهوجود آمد به این مساله فکر کردم که چراغ وحدت را روشن کنم. نظام را در خطر دیدم. وصیت امام از جلوی چشمهایم رژه میرفت که به آقای هاشمی و مقام رهبری فرموده بودند “من نگران اختلاف شما هستم.”
…وصیت امام این بود که بین نظام و آقای هاشمی اختلاف ایجاد نکنیم. البته روشن است که محور رهبری و ولایت فقیه است، اما نباید وقتی اختلافی پیش میآید دامن بزنیم. باید نزدیکی ایجاد کنیم. رویکرد من هم تاکنون همین بوده است.
من هر سه نفر را کاملا میشناختم و در مناظره با هر سه نفر هم مراعات آنها را کردم. شاید اشتباه کردم. نباید با خوشبینی با آقایان برخورد میکردم. من مطمئن بودم اگر تمام توان خود را در مناظره بکار میگرفتم اوضاع عوض میشد.
به دو سه نکته از قبل هم فکر میکردم ولی به این حجمی که اتفاق افتاد آن را باور نمیکردم. یکی از آنها اوجگیری احساسات بود… به نکته دیگری که فکر میکردم این بود که اصولگرایانی که نمیخواهند به احمدینژاد رای دهند به سمت نامزد اصولگرای دیگر میروند که اینطور نشد… برای من عبرت شد. بخشی از کار من این بود که سبد اصولگرایان را در انتخابات بازتر کنیم و هر اصولگرایی که میخواهد در جبهه خود رای دهد بتواند حق انتخاب داشته باشد… نکته سوم که فکرش را نمیکردم، تقابل آقایان هاشمی و احمدینژاد بود. یعنی برخوردی که آقای احمدینژاد با آقای هاشمی در مناظره کرد و نامهای که آقای هاشمی فرستاد. بنده انتظار تقابل تا این عمق را نداشتم، زحمت بسیاری هم برای سهقطبی کردن انتخابات کشیدم. لیکن با رفتار این دو همه آنها به هم خورد. اگر آن شب آقای احمدینژاد به آقای هاشمی حمله نمیکرد و یا اگر حمله کرد آن نامه نوشته نمیشد برداشت من از انتخابات یک فضای سهقطبی بود.
این تقابل را آقای احمدینژاد شروع کرد و آقای هاشمی در دام ایشان افتاد و اوضاع را به هم زد. آن روزی که نامه آقای هاشمی منتشر شد، بسیار عصبانی شدم. چون میدانستم این نامه چقدر پروژه آقای احمدینژاد را کامل میکند و اوضاع به سمت دوقطبیشدن میرود. در حالیکه اگر این نامه نبود، وضع دیگری درست میشد و پروژه سهقطبی شدن پیش می رفت.» (متن کامل)
عاتقه صدیقی، همسر شهید رجایی:
«موسوی یک ذخیره انقلاب است که طی 30 سال گذشته مظلوم مانده… نزدیکترین فرد از نظر شخصیتی، مدیریتی، بینش سیاسی و اقتصادی و همچنین مردمی بودن به شهید رجایی، آقای موسوی است.» (1388/3/2) (+)
حجتالاسلام مجید انصاری:
«بسیجی واقعی همسر شهید رجایی است که در تلویزیون اعلام کرد خصوصیات شهید رجایی را در موسوی میبینم.» (١٣٨٨/٣/٥) (+)
عرض به خدمتتون که اگه اینو الان نگم نمیشه!
همین جا اعلام میکنم «مهدی محمدی» دبیر سرویس سیاسی کیهان، تحسینمو برانگیخته. به نظرم تو خونه تابلو شدم گاهی که تو گفتوگوی ویژۀ خبری ِ ده و سی شرکت میکنه نافرم میخ ِ تلویزیون میشم. قدری از شعف و احساسم نسبت به خردمندی و اندیشۀ تحلیلی ِ این بشر، اینجا توصیف شده. اینجا هم با نوشتههاش آپ میشه. همین!