من آن روزی که دل بستم به زلف‌ت

پریشان خواستم ایـام خود را

موضوع: برترین یادداشت‌ها، عکس‌نوشت
تاريخ: یکشنبه، 26 آوریل ، 2009

 

در کودکی بازی، در جوانی مستی، در پیری سستی، پس خدا را کی پرستی؟

 

                                                            رسالۀ مقولات / خواجه عبدلله انصاری

 

موضوع: گزیده نثـر
تاريخ: جمعه، 24 آوریل ، 2009

 

هرچند سر و ته سریال اشک‌ها و لبخندها رو زدند طوری که صدای اعتراض کارگردان‌ش بلنده، ولی اونایی که از اوضاع و احوال سیما خردک اطلاعی دارن تأیید می‌کنن شبکۀ یک کجا و سریالی این‌چنینی کجا!؟

 

شبکۀ اول سیما که خودشو شبکۀ ملی صدا می‌زنه، بسته‌ترین و کنترل شده‌ترین شبکۀ سیماست. حالا چه طور شده سریالی با چنین فرم و ادبیات و کاراکترهایی برای پخش نوروزی این شبکه تولید شده -که البته جلوی پخش‌شم گرفتن اما بعدش به هر حال تصمیم گرفتن با جرح و تعدیل‌هایی پخش‌ش کنن- بماند!

 

 

من از روابط و سیاست‌گذاری‌های پشت پردۀ سیما بی‌اطلاع‌م، اما به نظر می‌رسه فروش قابل توجه اخراجی‌های١ در چراغ سبز سیما برای تولید چنین سریالی بی‌تأثیر نبوده. حالا هم که فروش اخراجی‌های٢ از مرز ٦میلیارد گذشته

 

توجه و اقبال مردم به سریال اشک‌ها و لبخندها هم چیز مخفی‌ای نیست. به نظر می‌رسه استفاده از کاراکترهای لمپن و چنین ادبیاتی برای برنامه‌سازان سیما بعد از این راحت‌تره. حتا اگه حکم ضرغامی برای ٥سال دیگه تمدید نشه، باز قبح‌ش شکسته شده و چیزی که زمانی برای سیمای جمهوری اسلامی جیز بوده، دیگه نیست.

 

به نظرم گذر زمان به آقایون کمک می‌کنه تا به اعتدال برسند؛ همیشه اول‌ش جلوشو می‌گیرن؛ بعدش کم‌کم این چیزی که روزی خط قرمز محسوب می‌شده، مزمزه می‌شه؛ بعدترش این‌قدر افراط می‌شه در استفاده ازش که از دماغ همه‌مون در می‌آد؛ بعدترترش از جوگیری به اعتدال می‌رسند قدری.

 

موضوع: تحلیلی - انتقادی
تاريخ: پنج‌شنبه، 23 آوریل ، 2009

 

موقعیتی برام پیش اومد امروز که حیرت کردم چه قدر حسادت دارم. حسودی‌م شعله‌ور شده بود ناجور. داغ شده بودم از دیدن شأن کسی که به نظرم خیلی ازش سرترم…

 

چند دقیقه‌ای که گذشت، آرام گرفتم. بعد با خودم فکر کردم این چه حالت بود؟! …شرمنده شدم. وجدان‌دردم عود کرد. هر قدرم که دست به دامان قلمبه سلنبه‌بافی‌هایی چون تبعیض و رفیق‌بازی و مدیریت‌های بی‌لیاقت و چه و چه شدم تا توجیه کرده باشم حسادت‌مو، رها نشدم از شماتت وجدان.

 

حق با وجدانه؛ نمی‌بایست حسادت می‌لولید در تن‌م. مقهور شدم. یاد مولوی افتادمو داستان آن اژدها…

 

موضوع: شخصی
تاريخ: دوشنبه، 20 آوریل ، 2009

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

گاهی اوضاع اینجوریاس…
تو راهی قدم برمی‌داری که خیلی چیزاش نامعلومه و تو همین ‌قدر می‌دونی که باید قدم برداری و پیش بری؛ همین!

 

 

 

 

 

 

 

موضوع: عکس‌نوشت
تاريخ: یکشنبه، 19 آوریل ، 2009

 

ز بس پر گشته اینجا چیز ِملّی

بود هرگونه رستاخیز ِملّی

توجه کن که شلوارت نماند

گرو بر روی رخت‌آویز ِ ملّی

کلاهت را نچسبی گر دو دستی

ربایند از تو با یک خیز ِ ملّی

ز بیکاری بشین در پای دیوار

بزن چرت غرور آمیز ِ ملّی

بگو قانون ولی بپـّا که یکهو

نری آن تو به دستاویز ِ ملّی

حریف آب تو را هم پولکی کرد

به نام چشمه و کاریز ِ ملّی

اگر دیدی که جیبت گشته خالی

تشکر کن از این واریز ِ ملّی

مکن حیرت اگر بینی در این باغ

شلنگ و جفت و جستاخیز ِ ملّی

که بلعد رند ملّی در بزنگاه

خیار ملّی از جالیز ِ ملّی

مکن از رشوۀ ملّی تغافل

چو بنشینی به پشت میز ِ ملّی

ز من بشنو حذر کن تا توانی

ز چشم حیز یعنی چیز ِ ملّی

 

                                       غلامعلی لقایی

 

موضوع: گزیده شعر
تاريخ: شنبه، 11 آوریل ، 2009

 

عمو «فیل-ترباف»، سلام!

حال‌ت خوبه؟

عمو می‌دونم سرت خیلی شلوغه و گرفتاری. وقتی وب نامرئی از بروبچه‌ها خواست برات نامه بنویسن، به‌شون گفتم عمو خیلی کار داره نباید مزاحم‌ش بشیم! همه‌ش تقصیر این رویای چاهار ستاره شد که تهدیدم کرد اگه چیزی برات ننویسم، به‌ت می‌گه فیل-تر منو زودتر از مال خودش ببافی!

 

عمو من درک‌ت می‌کنم!

 

یادمه چن سال پیش وقتی تو گفت و گوی خبری شبکه دو، عمو حیدری از اون عمویی که معاون وزیر بود دربارۀ مسدود کردن سایت‌ها پرسید، اون عمو گفت: همۀ سایت‌ها بازه. گفت: فقط سایت‌های ٣ک٣٠ رو مسدود می‌کنن. گفت: تو دنیا ما از همه بازتریم!

 

همون موقعا بود که استادمون ازمون خواست دربارۀ یه پروژۀ علمی تو اینترنت تحقیق کنیم؛ اما ما هرچی تحقیق کردیم، «مشترک گرامی» شدیم. عمو! بعد فهمیدیم «مشترک گرامی» یه جور فحشه. بعدتر متوجه شدیم از این فحشا زیاده تو اینترنت. من که دیدم اینترنت این همه بدآموزی داره بی‌خیال ِ مقالۀ علمی شدم؛ اما دوستام چن تا نرم‌افزار به‌م دادنو گفتن اگه از اون نرم‌افزارها استفاده کنم، کم‌تر فحش می‌خورم تو اینترنت. عمو! راست می‌گفتن!!

 

من درک‌ت می‌کنم عمو! درک‌ت می‌کنم وقتی می‌بینم سیماجون حتا به فیلمی که سینما چاهار پخش کرده رحم نمی‌کنه و واسه پخش‌ش تو سینما یک، سر و ته‌شو می‌زنه.

اصن می‌دونی چی‌یه عمو؟! وقتی عموهای دیگه (منظورم عموهای بزرگ‌تره؛ اون عموهایی که خیلی عموتر از شمان!) با بی‌بی‌سی و رفیق رفقاش مصاحبه می‌کننو حرفایی می‌زنن که عمراً با رسانه‌های خودمون بزنن، یاد تو می‌افتم عمو. انگار بی‌بی‌سی محرم‌شونه و می‌فهمه عموهام چی می‌گن، اما ماها نامحرمیمو جیزه این اطلاعات و جزئیات رو باهامون مطرح کنن.

 

بگذریم عموجون!

خودت که خوب می‌دونی امسال باید الگوی مصرف‌تو اصلاح کنی! من خیرخواهانه پیش‌نهاد می‌کنم بیا و بزن کرکرۀ اینترنت مملکتو  بکش پایین! باور کن این‌جوری خیال خودمونو خودتونو خودشون، راحت می‌شه می‌ره پی کارش!

 

عمو تو خیلی زحمت می‌کشی! دس‌ت درد نکنه! کسی قدر تو رو تو این مملکت نمی‌دونه عمو! الهی بری فرار مغزها بشی!

 

این بود نامه من، عمو!

اما می‌خوام به چن تا از دوستامم بگم اونا هم برات نامه بنویسن. تو که فقط عموی من نیستی؛ تو عموی همۀ مشترک‌های گرامی هستی!

 

از  دغدغه‌هایم، عطش‌شکن، راهنما، روح‌تکانی، سایبریـا، من از تو ناگزیرم!،  کلبه دنج، رسم روزگار، واژگون، نجوای من و بقیۀ بروبچـز دعوت می‌کنم به عمو نامه بنویسن. هر کدوم از رفقا که تمایل داشتن، خبرم کنن تا لینک‌شونو اضافه کنم.

 

 

اجابت فرمودند:

واژگون: اگه فیل-تر چیز بدیه پس چرا کاربراتور ماشین فیل-تر داره؟

رسم روزگار: عمو فیل‌-ترباف تو هم با ما نبودی

نجوای من: عمو فیلــ ـترباف؛ فیلـ ـتر کی رو می‏بافی؟

من از تو ناگزیرم! : عمو فیل‌-ترباف  گرامی! سلام!

سایبریـا: تند و کوتاه در مورد فیل-ترینگ

 

 

موضوع: سرگیجه‌های یک دیوانه
تاريخ: جمعه، 10 آوریل ، 2009

 

استاد روابط بین‌الملل دانش‌گاه تهرانه؛ اما چیزی از اخلاق در خانواده نمی‌فهمه. شاید هم
نمی‌خواد که بفهمه!

روابط خانواده‌گی‌ش از هم پاشیده…

موضوع: داستانک - داستان کوتاه
تاريخ: سه‌شنبه، 7 آوریل ، 2009

 

– با اون هیکل گاو، یه نخود عقل نداره!

– چی‌یه سرتو مث گاو انداختی پایینو می‌ری!؟

– اون جور مث گاوا نیگام نکن!

– عینهو گاو سرتو تو آخورت کردی خبر نداری…!

– مرتیکۀ گاو…!

و…

 

این‌ها فقط بخشی از مواردی‌یه که متأسفانه از گاو تو روابط اجتماعی‌مون مایه گذاشته می‌شه. لذا بدین وسیله سال گاو رو مغتنم می‌شمرم و ضمن اعلام مراتب عذرخواهی، از هرچی گاوه حلالیت می‌طلبم. این مراتب، مواردی چون «اوهوی گوساله!» یا «تو چی ‌می‌گی گوساله!؟» رو هم شامل می‌شه.

امیدوارم بابت چنین سوء استفاده‌های معنوی، هیچ وخ ازمون شاکی نشن و ما رو از استفاده‌های مادی‌شون محروم نفرمایند.

 

 

امضا: یکی که زمانی تصور می‌کرد بیش‌تر از گاو جماعت، حالی‌شه.

 

 

رونوشت به: گاوهای مقیم مرکز، به نماینده‌گی از هرچی گاوه.

 

موضوع: سرگیجه‌های یک دیوانه
تاريخ: یکشنبه، 5 آوریل ، 2009

 

روزهای پایانی سال پیش پر از تلاطم تموم شد؛ روزها و شب‌هایی پر از فشار و استرس و جنگ اعصاب. خدا رو سپاس‌گزارم که اول ِ سالی، زائر حرم امام رضا شدیم. خیلی تو روحیه‌م اثر داشت. به وضوح احساس می‌کنم با این که مشکلات هنوز پابرجاست، اما ظرفیت و طاقت‌م بیش از پیش شده. الحمدلله.

 

می‌دونم امسال سال سختی در پیش دارم؛ مسائلی که می‌دونم روح‌مو چروکیده خواهد کرد؛ شرایطی که برام به اندازۀ کافی روح‌فرسا خواهد بود. هر چی فکر می‌کنم می‌بینم با این اوضاع و احوالی که تو افق می‌بینمو بر من خواهد گذشت، غیر صبـر، هیچ چاره نیست.

 

صبـر، خموده‌گی و انزوا نیست. با دست روی دست گذاشتنو منتظر موندن، صبـر و حوصله‌ای حاصل نمی‌شه تا به وقت‌ش به کار بیاد. می‌دونم؛ اما درست نمی‌دونم چی‌ کار باید بکنم. یه قدری گیج‌م. خدا به داد برسه!

باید فکر کنم. وقت بذارمو با خودم حساب کتاب کنم. ظرفیتی بیش از اینی که هست باید مهیا کرد؛ وگرنه کم می‌آرم.

 

پس با این احوال و اوصاف، امسال سال صبر و سکوته. صبرشو گفتم؛ سکوت‌ش بماند!

 

موضوع: پست‌های قدیمی بی‌دسته‌بندی
تاريخ: شنبه، 4 آوریل ، 2009

 
 

24 نوامبر 22

تجربه‌ی سینما رفتن با دخترکم برای من تجربه‌ی تازه و نویی‌یه. پیش‌تر وسط‌های هفته و توی خلوتی رفته بودیم سینما. این‌بار که وارد لابیِ سینما شدیمو جمعیت رو دیدم، با خودم فکر کردم ضدحال می‌شه و با این‌همه خانواده و بچه، لابد نمی‌شه درست فیلم دید؛ اما تجربه‌ی معرکه‌ای بود.

 

در شرایطِ پمپاژِ یأس و نفرت، جنگِ بی‌امانِ خصم، و عمل‌کردِ انتقادبرانگیزِ مدیرانِ کشور، من حالا با دخترکم در یه سالن سینما به فیلم‌دیدن نشستیمو هر چند دقیقه صدای خنده‌ی معصومانه‌ی قریب به صد کودک فضا رو پر می‌کنه.

 

در تاریک‌روشنِ سینما هر از گاهی به چهره‌ی دخترکم سیر نگاه می‌کنم که محوِ فیلمه و از سِحرِ سینما مسحور.

 

تجربه‌ی فیلم‌دیدن با بچه‌ها تجربه‌ی ناب و روح‌بخشی‌یه. اصن هم‌نشینی و هم‌بازی شدن با کودکان، نشاط‌آور و حیات‌بخشه.

 

اخیراً با دوستی که هر دو سخت درگیرِ کاریم و با مدیریت‌های بی‌عمل و بدعمل، چالشی مستمر و فرسوده‌کننده داریم، صحبت می‌کردم؛ که ای رفیق! بیش‌تر با بچه‌ت وقت بگذرون و بذار فطرتِ زلال‌شون این سرخورده‌گی‌های ناشی از سر و کله زدن با بی‌شعوریِ مسؤولین رو بشوره ببره…

 
 

مهدی پیچک؛ پیچک سر به هوا's bookshelf: read

جهان هولوگرافیک
did not like it
https://www.instagram.com/p/BjqO7apnIl-/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1b24p51z3g6jq
tagged: never
کابوس تهمت و جنایت
اگر به هر دلیلی خواستید کتابی از #چخوف بخوانید" بیخیال کتاب کابوس، تهمت و جنایت بشوید. برای درک داستان های این کتاب، آشنایی با سبک زندگی، فرهنگ و روابط کلیسای ارتدکس و اسقف ها در زمان روسیه ی تزاری واجب است." https://www.instagram.co...
tagged: never
خاطرات سفیر
liked it
کتاب «خاطرات سفیر» نوشتهٔ خانم نیلوفر شادمهری رو که خوندم، غرق در خاطرات جوونی‌ها‌م شدم. قریب به اتفاق مطالب‌شو توی هم‌اون وبلاگ‌شون خونده بودم. از پایان‌ش خوش‌م نیومد. زیادی غلیظ بود. نگارشِ متن‌شم گه‌گاه توی ذوق می‌زد. مدتی نیست که ق...
پستچی
it was ok
زرد. آبکی؛ ولی طعم‌دار.
قصه ها و تصاویر
really liked it
این ازجمله کادوهایی بود که برای تولد خواهرزاده‌م خریدم. http://www.30book.ir/Book/56900/مجموعه-قصه-های-سوته-یف-16جلدی%20نخستین نسخه‌ای که خریدم چاپ نشر نخستین بود. ساده و بامزه بود. مفاهیمی چون صبر، کمک، ایثار و فداکاری، هم‌کاری، قناعت و...

goodreads.com