دکتر سیدصادق طباطبایی:



“… این ملاقاتی بود که در بعدازظهر یکی از آخرین روزهای بهار سال 1357 در شهر بوخوم صورت گرفت. قضیه مربوط به بعد از شهادت مرحوم حاج آقا مصطفی است.

فعالیت‌ها و حرکت‌های مردمی و سیاسی در ایران شروع شده بود و هر روز اوج بیشتری می‌گرفت… در یکی از جنگل‌های اطراف بوخوم قدم می‌زدیم.

من دقیقاً یادم هست که بعد از اینکه صحبت‌های اصلی خودشان تمام شد، که تماماً در مورد ایران و وضع سیاسی و اجتماعی مردم بود، دو موضوع جالب دیگر مورد بحث قرار گرفت:



موضوع اول در مورد اعتماد امام به مردم بود. آقای بهشتی گفتند: «من نمی‌دانم که در ذهن آقا چه می‌گذرد -آن موقع هنوز به ایشان امام نمی‌گفتند و لذا «آقا»ی مطلق یعنی امام خمینی- و چه مطالبی را به ایشان گزارش می‌دهند؟ ایشان چه تصوراتی از اوضاع داخل ایران دارند که اینطور پشت سر هم بیانیه می‌دهند؟ لااقل آن مقداری که من لمس می‌کنم، جامعۀ ما هنوز این مقدار آمادگی را ندارد!»

البته این امر بدان معنی نیست که شهید بهشتی نسبت به حرکات امام معترض بود. امروز من این‌چنین استنباط می‌کنم که ایشان از طرح‌ها و گامهای بعدی امام اطلاعی نداشتند. چه بسا اگر از این مسائل اطمینان خاطر داشتند، سؤال را طور دیگری مطرح می‌کردند. در همان سفر البته من ترتیب ملاقات تلفنی ایشان با حاج احمد آقا را که آنوقت در خدمت امام و در نجف بود دادم، ولی از آن گفتگوها مطلب زیادی در خاطر ندارم.


دایی‌جان [امام موسی صدر] در پاسخ آقای بهشتی گفتند: «من نمی‌دانم الآن چه چیزی مورد نظر شماست و حتی در ذهن آقای خمینی چیست. اما درون من گواهی می‌دهد که آقای خمینی قدم‌های درستی را برداشته است. من رؤیت خیلی واضحی از حرکت‌های ایشان دارم و به نظرم می‌رسد که ایشان خیلی بیشتر از سیاسیون به مردم اعتقاد پیدا کرده‌اند. گزارش‌هایی هم که برای من می‌آید، چه از ایران و عراق و چه از اوضاع سیاسی خاورمیانه و جهان همگی بیانگر آنند که ایشان در این اعتقاد اشتباه نکرده‌اند و مردم این آمادگی را دارند. خصوصاً الآن هم دورانی است که شما نباید خیلی نگران فریفتن عامۀ مردم توسط بنگاه‌های تبلیغاتی باشید. الآن حرکت مذهبی از بزرگان و دانشگاه شروع شده و پایگاهش در مساجد رسیده است. این خیلی فرق دارد با حرکتی که فقط از مساجد شروع شود و پایگاهش در خانه‌ها و حسینیه‌های مراجع باشد! الآن دیگر جوانها به میدان آمده‌اند، دانشگاه‌ها هم پشت قضیه هستند.


و در دنبالۀ مطلب افزودند: من معتقدم حرکتی که زعیم و رهبر آن یک مرجع علی‌الاطلاق است و روشنفکران و دانشگاهیان سیاسی و طلاب جوان حوزه بار آن را بر دوش می‌کشند، توانسته است به درون مساجد و منازل مؤمنین رفته و آنها را به خیابان‌ها بیاورد. این وضع استثنایی دشمن را به استیصال کشانده است. اگر این بزنگاه تاریخی از دست برود، شاید به این زودی‌ها دیگر چنین مجال مناسبی فراهم نگردد بنابراین رؤیت ایشان بسیار واضح است و حرکت به جلو خواهد رفت. و راه برگشتی وجود ندارد، فقط مسئلۀ مرجعیت بعد از آقا مهم است.»



موضوع دوم در مورد جانشینی امام بود. دایی جان گفتند: «یک نگرانی برای من باقی مانده است و آن اینکه حرکت تا به الآن قائم به شخص آقای خمینی است.» ایشان تأکید داشتند که با توجه به تحرکات دشمن، باید به فکر مرجعیت بعد از امام بود و نگذاشت که حرکت از این لحاظ صدمه ببیند.


از آقای بهشتی پرسیدند آیا در این‌باره فکری کرده‌اید که ایشان آقای منتظری را مطرح نمودند. دایی‌جان با شگفتی پرسیدند آقای منتظری؟

آقای بهشتی پرسیدند مگر شما عقیده‌ای غیر از این دارید؟

آنوقت دایی‌جان ضمن اشاره به اخلاص و ارادتشان نسبت به آقای منتظری و با تأکید بر شرایط و خصوصیات مهم زعامت سیاسی و دینی در این زمان، صراحتاً جواب مثبت داده و سیدمحمدباقر صدر را نام بردند. در آنجا توضیح دادند که درایت ذاتی و هوشیاری و قدرت مدیریت اجتماعی و مبانی فکری سیاسی و اجتماعی و مذاق فقهی سیدمحمدباقر صدر با آقای منتظری خیلی تفاوت دارد.


می‌گفتند که مبانی فقهی آقا سیدمحمدباقر صدر مبانی جدیدی است که جوابگوی نیازهای امروز جامعه هستند. تأکید داشتند که آقا سیدمحمدباقر  کسی است که در تشخیص موضوعات خیلی باهوش بوده و با آن مبانی فقهی درستی که دارد، به خوبی می‌تواند نیازهای حکومتی شما را در عصر جدید پاسخ بگوید.


یادم هست که ایشان به گونه‌ای این مطلب را بیان می‌کردند که معلوم بود کوچکترین تردیدی در آن ندارند. حتی آقای بهشتی سؤال کردند که آیا شما این را جدی می‌گویید؟ که دایی‌جان طوری بر مطلب تأکید کردند که روشن بود کمترین تردیدی در این تشخیص خود ندارند.


البته همانطوریکه اشاره شد، آقای صدر بواسطۀ اینکه در برخی از دروس مقدماتی خود شاگرد آقای منتظری بودند، خیلی به ایشان علاقه داشتند. متنها نه به عنوان یک مرجع بعد از امام. می‌گفتند من به آقای منتظری خیلی ارادت دارم ولی ایشان توانایی ادارۀ جامعه را ندارد و با وجود مبانی قوی فقهی، نوعی ساده‌نگری و خوش‌باوری ویژه‌ای دارند.


این نکته را هم بد نیست توجه داشته باشید که چند هفته بعد ایشان ربوده شدند و چند ماهی بیشتر به پیروزی انقلاب نمانده بود.”

 


[خاطرات سیاسی اجتماعی دکتر صادق طباطبایی، مؤسسۀ چاپ و نشر عروج، ج۲، صص163-165]





از هم‌این کتاب:

(+) اعتراض علامه عسکری به بزرگ‌داشت دکتر شریعتی توسط امام موسی صدر

(+) امام خمینی گفتند حکومت اسلامی را به آقا موسی صدر می‌سپارم


 

آیت‌الله سیدهاشم رسولی محلاتی:


«… بعدها در کنار مشکلات و نگرانی‌هایی دیگر، مشکل آقای منتظری نیز سر برآورد. ایشان هرچند وقت یک‌بار، سرزده پیش امام می‌آمد و هر بار هم نسبت به روند برخی کارها اعتراض می‌کرد و یا اشکال می‌گرفت. اصولاً ایشان نسبت به امام بسیار جسور بود. امام هم با آن بردباری عجیبی که داشت او را تحمل می‌کرد. حتی گاهی می‌شنیدیم که راجع به قضیه‌ای، امام با التماس و خواهش وی را دعوت به سکوت می‌کرد.


برای توضیح رفتار آقا منتظری در برابر امام، لازم می‌دانم یکی از مواردی را که موضوع آن به شخص من ارتباط دارد، بیان نمایم.

زمانی امام حکمی به نام من صادر کردند تا به امور ائمه‌ی جمعه رسیدگی کنم. قبلاً گروهی از جانب آقای منتظری به این امور رسیدگی می‌کردند. شاید هنوز یک روز از صدور این حکم نگذشته بود و به قول معروف، مرکب این حکم خشک نشده بود که نامه‌ی تند و تیزی از جانب ایشان به جماران رسید و خلاصه‌اش اعتراض به امام بود که با وجود افرادی که ما برای این کار تعیین کرده بودیم، شما چرا دیگری را مأمور به این کار کرده‌اید. امام هم ناگزیر به من گفتند که فعلاً از اجرای حکم صرف نظر کنم، تا طبق روال سابق گماردگان آقای منتظری به امور مورد نظر رسیدگی کنند.

بدین صورت در سال‌های اولیه‌ی انقلاب، امام، آقای منتظری را تحمل می‌کردند، اما در اواخر، کار به جایی رسید که دیگر نتوانستند تحمل کنند و مجبور شدند ایشان را از سمت قائم‌مقامی رهبری عزل کنند.»




[خاطرات آیت‌الله سیدهاشم رسولی محلاتی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صص123-124]


 

«…دومین امام جمعۀ تهران «آیت‌الله حسینعلی منتظری» (متولد ١٣٠١، متوفی ١٣٨٨) بود. دو روز پس از ارتحال «آیت‌الله طالقانی» امام حکم رسمی امامت جمعۀ تهران را برای وی صادر نمود. پس از این حکم، با تدبیر «شهید بهشتی» به سرعت، ستاد نماز جمعۀ تهران از حضور منافقین پاکسازی شد؛ هرچند اعضای نهضت آزادی تا قبل از اعلام جنگ مسلحانۀ منافقین در ٣٠ خرداد ١٣۶٠، همچنان اجازۀ حضور در صفوف اول نماز جمعه را داشتند.

منتظری با اقامۀ ١٨ نماز جمعه از تاریخ ٢٣ شهریور ١٣۵٨ تا ٢١ دیماه ١٣۵٨، دوران کوتاهی را به عنوان امام جمعۀ تهران بود و پس از آن به قم برگشت و امام جمعۀ قم شد. نماز جمعه‌های وی حاشیه‌سازتر از «آیت‌الله طالقانی» بود، اما به دلیل ملاحظات سیاسی کمتر به مطبوعات کشیده می‌شد. یکی از نکاتی که توسط وی در خطبه‌های نماز جمعه مطرح شد، لوکس بودن مترو و عدم ضرورت دنبال کردن آن پس از انقلاب بود که سالها اصلاح نظام سفرهای درون‌شهری تهران را با تأخیر مواجه ساخت…»



(هفته‌نامۀ ٩دی، شمارۀ ٢، ٨٩/١٠/١٨، پروندۀ ویژه، ص١)


 
 

24 نوامبر 22

تجربه‌ی سینما رفتن با دخترکم برای من تجربه‌ی تازه و نویی‌یه. پیش‌تر وسط‌های هفته و توی خلوتی رفته بودیم سینما. این‌بار که وارد لابیِ سینما شدیمو جمعیت رو دیدم، با خودم فکر کردم ضدحال می‌شه و با این‌همه خانواده و بچه، لابد نمی‌شه درست فیلم دید؛ اما تجربه‌ی معرکه‌ای بود.

 

در شرایطِ پمپاژِ یأس و نفرت، جنگِ بی‌امانِ خصم، و عمل‌کردِ انتقادبرانگیزِ مدیرانِ کشور، من حالا با دخترکم در یه سالن سینما به فیلم‌دیدن نشستیمو هر چند دقیقه صدای خنده‌ی معصومانه‌ی قریب به صد کودک فضا رو پر می‌کنه.

 

در تاریک‌روشنِ سینما هر از گاهی به چهره‌ی دخترکم سیر نگاه می‌کنم که محوِ فیلمه و از سِحرِ سینما مسحور.

 

تجربه‌ی فیلم‌دیدن با بچه‌ها تجربه‌ی ناب و روح‌بخشی‌یه. اصن هم‌نشینی و هم‌بازی شدن با کودکان، نشاط‌آور و حیات‌بخشه.

 

اخیراً با دوستی که هر دو سخت درگیرِ کاریم و با مدیریت‌های بی‌عمل و بدعمل، چالشی مستمر و فرسوده‌کننده داریم، صحبت می‌کردم؛ که ای رفیق! بیش‌تر با بچه‌ت وقت بگذرون و بذار فطرتِ زلال‌شون این سرخورده‌گی‌های ناشی از سر و کله زدن با بی‌شعوریِ مسؤولین رو بشوره ببره…

 
 

مهدی پیچک؛ پیچک سر به هوا's bookshelf: read

جهان هولوگرافیک
did not like it
https://www.instagram.com/p/BjqO7apnIl-/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1b24p51z3g6jq
tagged: never
کابوس تهمت و جنایت
اگر به هر دلیلی خواستید کتابی از #چخوف بخوانید" بیخیال کتاب کابوس، تهمت و جنایت بشوید. برای درک داستان های این کتاب، آشنایی با سبک زندگی، فرهنگ و روابط کلیسای ارتدکس و اسقف ها در زمان روسیه ی تزاری واجب است." https://www.instagram.co...
tagged: never
خاطرات سفیر
liked it
کتاب «خاطرات سفیر» نوشتهٔ خانم نیلوفر شادمهری رو که خوندم، غرق در خاطرات جوونی‌ها‌م شدم. قریب به اتفاق مطالب‌شو توی هم‌اون وبلاگ‌شون خونده بودم. از پایان‌ش خوش‌م نیومد. زیادی غلیظ بود. نگارشِ متن‌شم گه‌گاه توی ذوق می‌زد. مدتی نیست که ق...
پستچی
it was ok
زرد. آبکی؛ ولی طعم‌دار.
قصه ها و تصاویر
really liked it
این ازجمله کادوهایی بود که برای تولد خواهرزاده‌م خریدم. http://www.30book.ir/Book/56900/مجموعه-قصه-های-سوته-یف-16جلدی%20نخستین نسخه‌ای که خریدم چاپ نشر نخستین بود. ساده و بامزه بود. مفاهیمی چون صبر، کمک، ایثار و فداکاری، هم‌کاری، قناعت و...

goodreads.com