روزی که قصد کردم فوتو بلاگی داشته باشم، تصور نمی‌کردم این‌قدر عکس‌بازی برام جدی بشه. گویا مشتری‌شو پیدا کرده.

وقتی تامبلر صافی(!) شد، خیلی تو ذوق‌م خورد. از کیلویی و بی‌حساب‌کتاب صافی شدن‌ش خیلی شاکی شدم. موندم ادامه بدم یا نه. و حالا حس خوبی دارم که رهاش نکردم.


تو این مدت سعی کردم کپی‌رایت رو رعایت کنم. یه وقتایی حتا غیر از یه امضا یا اسم مستعار، نشان دیگه‌ای از عکاس نداشتم. تو گوگل مدتی می‌گشتم تا بلکه لینکی پیدا کنمو رفرنس بدم. بعضی وقتا حتا اسم عکاس به زبان غیر انگلیسی نوشته شده بود؛ و لابد دیدید که از نقل همون هم نمی‌گذشتم. برام عجیب و سؤال‌برانگیزه وقتی متوجه می‌شم کسی با وجود اسم و لینکی که از عکاس گذاشتم، بعدش همون عکس رو جایی منتشر کرده و حال‌شو نداشته یا نخواسته که اسمی از عکاس بیاره. مگه درج کردن یه اسم چه وقت و توانی از آدم می‌گیره؟!

این پست رو به افتخار دو هزارمین عکس‌ش نوشتم. فوتو بلاگی که با مزمزه کردن شروع شد و حالا برام یه طعم جدی‌یه.


موضوع: برترین یادداشت‌ها، شخصی
تاريخ: جمعه، 30 جولای ، 2010

 

عزت‌الله سحابی:

«من به ولایت فقیه اعتقاد ندارم، در حالی که قانون اساسی را می‌پذیرم و در برابر آن سر فرود می‌آورم (ولایت فقیه را بر مبنای قانون اساسی قبول دارم) و این در نظامهای دموکراتیک امری معمولی است.

آنچه که در یک نظام دموکراتیک مهم است، مسئله التزام به قانون اعم از قانون اساسی یا قوانین عادی است. در کلیه نظامهای دموکراتیک هرگاه اکثریتی به ماده قانونی رأی دادند آن قانون تصویب می‌شود که مخالفین قانون هم ملتزم به تبعیت از آن قانون می‌شوند. تا زمانی که قانون اساسی و ولایت فقیه در ایران رسمیت دارد ما تسلیم هستیم و عملی هم در جهت تخریب آن انجام نمی‌دهیم.»


(ماه‌نامۀ ایران فردا، 1378/10/8، ص6)


موضوع: نهضت آزادی، ملی‌مذهبی‌ها، و...
تاريخ: جمعه، 30 جولای ، 2010

 

سؤال: ولايت فقيه تحقيقی است يا تقليدی؟
پاسخ: برای كسانی كه مجتهد باشند تحقيقی است و برای كسانی كه مجتهد نيستند تقليدی است.




سؤال: سلام عليكم، بيان می‌شود كه ولی فقيه دارای شأن اداره جامعه اسلامی از ميان شئون ائمه (عليهم السلام) می‌باشد، سؤال من اين است كه آيا اين مطلب نوعی ورود به حريم ائمه (عليهم السلام) نمی‌باشد؟ و مگر خلفای راشدين … همين شأن اداره جامعه اسلامی را از اهل بيت (عليهم السلام) غصب نكرده بودند؟ از حضرت آيت‌الله مكارم استدعا دارم كه مرا نسبت به اين مسأله آگاه بفرمايند.
پاسخ: ما معتقديم اداره شؤون جامعه اسلامی بايد از سوی خداوند كه خالق همه انسانها است اجازه داده شود. (هر چند پذيرش مردم وسيله پيشرفت اين هدف است) و نيز معتقديم كه ولی فقيه نماينده امام عصر عليه‌السلام در زمان غيبت است و آنهائی را كه شما نام برده‌ايد از سوی خدا مأذون نبودند.




سؤال: در صورتی كه در زمينه سياسی يا اجتماعی حكمی از جانب رهبری جهت عامه شيعيان صادر شود آيا برای مقلدين ديگر مراجع تكليف می‌آورد؟ در زمينه‌های ديگر چطور و چرا؟
پاسخ: در مسائل حکومتی حکم ولی فقیه مطاع است.




سؤال:  آيا تبعيت از حکم حکومتی ولی فقيه بر مراجع تقليد هم واجب است؟
پاسخ: آری، واجب است.




سؤال: لطفاً متن حدیثی كه حضرت محمد (صلی‌الله علیه و آله) در مورد قيام امام خمينی و تشكيل حكومت شيعه توسط امام خمينی كه پيامبر در آن زمان پيش‌بينی كرده‌اند را بیان فرمایید.
پاسخ: عن ابی الحسن الاول قال: «رجل من اهل قم یدعو الناس الی الحق یجتمع معه قوم کزبر الحدید لاتزلّهم الریاح العواصف و لایملّون من الحرب و لایجبنون و علی الله یتوکلون و العاقبة للمتقین» (سفینة البحار، ج 7، ص 351)



(+ سایت آیت‌الله مکارم شیرازی)


موضوع: حکومت اسلامی، امامت، ولایت فقیه
تاريخ: جمعه، 30 جولای ، 2010

 

سؤال: آیا ولایت فقیه تحقیقی است یا تقلیدی؟
پاسخ: تقلیدی است.



سؤال: نظر معظم له درباره ولايت فقيه چيست؟
پاسخ: ولايت در آن چه -به اصطلاح فقها- امور حسبيه خوانده می‌شود برای هر فقيهی که جامع شرايط تقليد باشد ثابت است. و اما در امور عامه که نظم جامعه اسلامی بر آنها متوقف است هم در شخص فقيه و هم در شرايط به کار بستن ولايت امور ديگری معتبر است از جمله مقبول بودن نزد عامه مؤمنين.



سؤال: می‌خواستم بدانم اگر حکم مرجع تقليدی با حکم ولی فقيه فرق داشت مقلد بايد از کدام اطاعت کند؟
پاسخ: حکم کسی ولايت شرعی دارد در امور عامّه [که] نظام جامعه و معاش مردم بر آن مبتنی است بر همه نافذ است حتی بر مجتهدين ديگر مگر اينکه علم به خطا بودن آن يا مخالفتش با آنچه از کتاب و سنت قطعاً ثابت شده داشته باشد.



(+ سایت آیت‌الله سیستانی)


موضوع: حکومت اسلامی، امامت، ولایت فقیه
تاريخ: جمعه، 30 جولای ، 2010

 

عادل:

«وقتی پهلوون مرد، خیلی‌یا خواستن جاشو بگیرن؛ اما پهلوون نبودن؛ ادا بودن.»


(+ زیر هشت)


موضوع: گزیده نثـر
تاريخ: جمعه، 30 جولای ، 2010

 

«ابوالعلای مرائی، واعظی بود مشهور و معروف به صفت سمعه و ریا موصوف. روزی بر سر منبر گفت: مردم مرا مرائی (ریا کار) گویند و حال آن‌که در کمال صدق و اخلاصم و از شائبۀ ریا و سمعه خلاصم و همیشه در اخفای طاعات و ستر (پوشاندن) عبادات، می‌کوشم و خیرات و مبرّات خود را از جمیع ریاها می‌پوشم. دوش، صد رکعت نماز گزارده‌ام و امروزه روزه دارم و صد درم تصدّق کرده‌ام و امشب و فردا نیز همین طاعات به‌جا خواهم آورد و هر چه دارم در راه رضای خدای تعالی صدقه خواهم داد و آن را به هیچ احدی ظاهر نخواهم کرد و آن، میان من و خدای من است».



(«لطیفه‌های سیاسی، محمود حکیمی، نشر خرم، ص 140» به نقل از «مجلۀ صنوف، تیرماه 1371، ص 34»)


موضوع: گزیده نثـر
تاريخ: جمعه، 30 جولای ، 2010

 

این نوشته رو تو وبلاگ آقای دژاکام (به نقل از خبرگزاری برنا) دیدم. بخشی از سخن‌رانی دکتر علی شریعتی‌یه که 1350/8/8 بیان شده و متن پیاده شده‌ش تو کتاب «انتظار؛ مذهب اعتراض» به چاپ رسیده. ساختاری که او برای حکومت اسلامی در عصر غیبت تعریف می‌کنه و شباهت‌ش به نظام ولایت فقیه و مجلس خبره‌گانِ ره‌بری، تأمل‌برانگیزه. برام جالب بود. دوست دارم تو «یک پرونده»م (ولایت فقیه) داشته باشم‌ش:





«مذهبی‌های عادی هیچ لزومی نمی‌بینند که اعتقاد به عمر طولانی امام زمان را با اصول و قوانین زیست‌شناسی جدید توجیه کنند، آنها معتقدند که خداوند چنین رسالتی را به فردی از انسان واگذار کرده و برای انجام رسالتش استعداد زنده ماندن بیش از عمر بشر معمولی را به او عطا کرده و این اراده خداوند است و خدا بر هر کار تواناست و توجیه فیزیولوژی و بیولوژیک آن لازم نیست. اعتقاد به امام زمان در این گروه آخری یعنی مذهبی‌هایی که نمی‌خواهند معتقداتشان را با اصول علمی جدید توجیه کنند، خیلی روشن است و آن اینکه امام زمان از ذریه پیغمبر اسلام و به طور دقیق فرزند امام حسن عسکری و یکی از اوصیای بحق پیغمبر است که او را پس از خودش در فهرست اسامی 12تن نام برده که به دنیا آمده و بعد غایب شده است، غیبت کرده است، نه از دنیای مادی و از بین چشم ها، او را “نمی‌شناسند” اما “می‌بینند” .شاید بسیاری دیده‌اند و هم‌اکنون در کوچه و بازار می‌بینند! اما بازش نمی‌شناسند. این غیبت از چشمهاست، نه از ماده، نه از طبیعت و نه از زمین. این است که برخلاف عیسی که بنابر مشهور به آسمان رفته و سوشیانت که به عقیده پیروانش در عالم دیگر است و امام محمد حنیفه که در کوه رضوا مخفی است، مهدی موعود در میان مردم زندگی عادی دارد و همه او را می‌بینند؛ اما نمی‌شناسند.



امام دو دوره غیبت داشته است:

اول- غیبت صغرا (کوچک) که در این دوره چهار “باب” یا “نایب خاص” -که اختصاصاً خودش تعیین کرده- واسطه میان او و شیعیان بودهاند.

دوم- پس از این دوره و پس از مرگ چهار نایب خاص، دوره “غیبت صغرا” (که مدتش عمر یک نسل است) تمام شده و ” غیبت کبرا” (بزرگ) فرا رسیده است که اکنون، در این دوره هستیم. در این دوره دیگر “باب” یعنی واسطه ورود و تماس، یا “نایب خاص” -یعنی نماینده ویژه یا کسی که به جای امام کار می‌کند و با مردم تماس دارد و به دست امام منصوب شده- وجود ندارد و تنها راه تماس مردم، با او که رهبر است و زنده و حاضر “نایب عام” است.



این نایب عام را چه کسی انتخاب می‌کند؟ بر خلاف آن چهار تن که امام آنها را شخصاً نصب کرده، اینان را مردم با کمک «اهل خُبره» انتخاب می‌کنند. چگونه انتخاب می‌کنند؟


در اینجا یک مسئله بسیار اساسی و حساس مطرح می‌شود. مسئله ای که از نظر تاریخی و بویژه از نظر اجتماعی و سیاسی و هم از نظر فکری و مرامی سخت عمیق و شگفت‌آور است و در عین حال، مثال بسیار روشنی است که تشیع را تا چه حد وارونه کرده‌اند و این پوستین را از رویه دیگری -که بد منظره و ترس‌آور و زشت و بیزار کننده است (و این رویه دیگر خودشان است)- بر اندام روح و اندیشه و شعور و احساس و جهان و زندگی ما پوشانده‌اند!


در عصر غیبت کبرا ، یعنی دوران نامحدود تاریخی که از قرن سوم هجری آغاز می‌شود و تا خدا بخواهد ادامه دارد، شیعه یک فلسفه سیاسی و مکتب اجتماعی ویژه‌ای پیدا می‌کند که به همان اندازه که امروز منحط و ذلت‌آور و ضد مردم و نسبت به انسان و اراده و آزادی و اندیشه انسانی، اهانت‌آمیز و نفی‌کننده مسئولیتهای اجتماعی و یاس‌آور و تسلیم‌بار نشان داده می‌شود و جز برای توده سر به زیری که عمل می‌کنند اما فکر نمی‌کنند و می‌پذیرند ولی نمی‌فهمند، اساساً قابل دفاع نیست. آری، درست به همین اندازه، مترقی و عزت‌آور و مردمی و نسبت به انسان و اراده و آزادی و اندیشه انسانی، حرمت‌آمیز و تثبیت‌کننده مسئولیتهای اجتماعی و بخشنده خوشبینی تاریخی و استقلال عقلی و روحی است:


با آغاز دوران غیبت بزرگ و خاتمه کار نُواب انتصابی -که امام به وسیله آنها، در نهان، بر مردم خویش حکم می‌راند، و مردم، از طریق این بابهای تعیین شده، با شخص رهبر تماس داشتند و وظیفه اجتماعی خود را از او کسب می‌کردند و حقیقت اعتقادی مذهب خویش را از او می‌پرسیدند -رابطه قطع می‌شود و مسئولیت امام به مردم واگذار می‌شود و دوران انتصاب پایان می‌گیرد و عصر “انتخاب” فرا می‌رسد.



“توقیع (فرمان) ِ مشهور امام -که پیش از ورود به دوران “غیبت بزرگ” صادر شده است- نظام ویژه‌ای را که جانشین ِ نظام ِ “امامت” می‌شود، بدین گونه اعلام می‌دارد:

فَامّا الحَوادث الواقِعَه، فارجِعوا فیها اِلی رُواةِ احادیثُنا، فَانّهُم حُجَتی عَلَیکُم وَ اَنا حُجَتُ الله عَلَیهِم ( اما دربارۀ پدیده‌ها و رویدادهایی که در مسیر زمان و در طی تحولات و تغییرات اجتماعی وقوع می‌یابد، به راویان سخن ما -دانشمندان و متفکرانی که به سخنان ما، هم دانایند و هم آشنا – رجوع کنید، که آنان حجت منند بر شما و من حجت خدایم بر ایشان).


اما اینها چه کسانی‌اند؟ و چگونه و چرا انتخاب می‌شوند؟


ضوابط و شرایط ِ انتخاب آنان را امام صادق برای توده مردم اعلام کرده است: امّا، مَن کانَ مِن الفُقَهاء صائِناً لِنَفسِه، حافِظاً لِدینه، مُخالفاً لِهواهُ، مطیعاً لامر مولاه، فللعوام اَن یُقَلّدوه (اما ، از دین‌شناسان، آنکه نگهدار و خویشتنش بود، نگهبان ایمانش، مخالف هوسش، فرمانبردار خدا و مطیع امر مولایش، بر توده مردم است که تقلیدش کنند).



تقلید نه تنها با تعقل ناسازگار نیست، اساساً کار عقل این است که هر گاه نمی‌داند، از آنکه می‌داند تقلید می‌کند و لازمه عقل این است که در این جا خود را نفی کند و عقل آگاه را جانشین خود کند. بیمار خردمند کسی است که در برابر طبیب متخصص خردمندی نکند. چه، خردمندی کردن در اینجا بی‌خردی است و اقتضای تعقل، تعبد است و تقلید. مهندس، طبیب، حقوقدان و رهبر یک تشکیلات انقلابی یا حزبی، همیشه تربیت‌شده‌ترین و فهمیده‌ترین افراد را در میان مراجعان و اعضای خود مطیعتر و مجری‌تر از همه یافته‌اند. زیرا شعور، این فضلیت علمی و عقلی را به آنان آموخته است که ابراز فضل در آنچه نمی‌دانند، فضولی است و این شیوه عقل است که در یک رشته علمی، از متخصص تقلید کند و این قانونی است که در همه رشته‌های زندگی جاری است و هر جامعه‌ای که پیشرفته‌تر و متمدن‌تر است، اصل تقلید و تخصص در آن استوار تر و مشخص‌تر است.



بنابر این می‌بینیم که در این دوره غیبت کبرا یک نظام انتخاباتی خاص به وجود می‌آید و آن یک انتخابات دموکراتیک است برای رهبر، اما یک دموکراسی آزاد نیست. گرچه این انتخاب شونده به وسیله “مردم” انتخاب می‌شود، اما در برابر “امام” مسئول است. و در برابر مردم نیز. بر خلاف دموکراسی که منتخب به وسیله “مردم”، فقط در برابر ِ “خود مردم” که انتخاب کنندگان و موکلین او هستند مسئول است.



این است که مردم، “نایب عام” را خودشان، با تشخیص و آرای خودشان، بر اساس این ضوابط انتخاب کرده و رهبری او را می‌پذیرند، و او را جانشین امام تلقی می‌کنند، و این جانشین امام در برابر امام و مکتب او مسئول است یعنی بر خلاف نماینده‌ای که با نظام دموکراتیک انتخاب شده، مسئول این نیست که ایده‌ها و ایده آلها و نیازهای مردمی که او را انتخاب کرده‌اند بر آورده کند، بلکه مسئول است که مردم را بر اساس قانون و مکتبی که امام و رهبر و هدایت کننده آن مکتب است هدایت کرده و آنها را بر اساس آن مکتب تغییر و پرورش دهد.



البته این انتخاب که یک “انتخاب مقیّدی” است، به این معنی نیست که همه مردم بیایند رای بدهند و هر کس آرایش بیشتر بود، به جانشینی امام منتخب شود و در مسند نیابت امام قرار گیرد، بلکه چون این فرد یک شخصیت اجتماعی است و در عین حال یک شخصیت علمی، بنابراین توده نا آشنا با علم، خود به خود شایستگی انتخاب او را ندارند و عقل حکم می‌کند کسانی که آگاهی و علم دارند و می‌دانند که عالم‌ترین و متخصص‌ترین و آشناترین فرد به این مکتب کیست، یعنی “عالِم شناسان” به این انتخاب مبادرت ورزند. و مردم هم که خود به خود با فضلا و وروحانیان و علمای مذهب خودشان تماس و به آنها اعتماد دارند و از آنها پیروی می‌کنند، طبعاً رای آنها را برای انتخاب نایب امام می‌پذیرند و این یک انتخاب طبیعی است، همان طور که درباره متخصصان دیگر این کار را می‌کنیم، مثلاً من که بیماری قلب دارم و شخصاً هیچ‌گونه آگاهی طبی ندارم، بزرگ‌ترین متخصص قلب را خودم انتخاب نمی‌کنم و معمولاً از دانشجویان پزشکی، اطبا، داروسازان و یا کسانی که آگاهی به این مسایل دارند استخبار می‌کنم که بهترین متخصص قلب کیست و بنابر اعتقادی که به ایشان دارم، رای ایشان را به عنوان رای خودم می‌پذیرم ؛ یک نوع انتخابات دو درجه‌ای طبیعی.



این امام، در دوره غیبت، مسئولیت هدایت خلق و پیروانش را برعهده علمای روشن و پاک و آگاهان برمذهب خود می‌گذارد تا ظهورش فرا رسد و آن هنگامی است که رژیم‌های حاکم و نظام‌های اجتماعی در سراسر زندگی انسان‌ها به حضیض فساد رسیده باشد.

او در کنار کعبه ندا در می‌دهد و انقلابش را از آنجا آغاز می‌کند، و بعد دو نیروی عاصی بر نهضت او در زمین به وجود می‌آیند: یکی دجّال، مرد مسخ شده افسونگری که در دل‌ها و اندیشه‌ها، اختلال و انحراف ایجاد می‌کند و یک چشم است، با چشم چپ، که در میانه پیشانی دارد و شراره از آن می‌تابد و دیگری مردی است سفیانی که نیرویی جمع و فلسطین و اردن را اشغال می‌کند و از آنجا مقاومتش را در برابر این نهضت آغاز می‌نماید ولی نیروی او میان مکه و مدینه نابود می‌شود.


امام پس از ظهور و اعلام نهضت خویش در کعبه با 313 تن که نخستین گروندگان و همگامان او هستند به کوفه می‌آید و آنجا را مرکز قدرت خویش قرار می‌دهد و در پشت کوفه به قدری از علمای فاسد می‌کشد که جوی‌های خون روان می‌شود و مبارزه با شمشیر و جهاد و کشتار آغاز می‌نماید و حکومت عدل را “در سطح جهانی” استقرار می‌دهد و از همه ستمکاران تاریخ انتقام می‌گیرد، شکست کربلا را جبران می‌کند و تمام رهبران و پیشوایان بحق، انبیا و ائمه شیعی را که نتوانستند هدف خودشان را تخقق بخشند، و پایمال و شکست خورده ظلم و زور شدند به حکومت حقه خویش می‌رساند و نظام عدالت به جای زور، و تقوا به جای فساد، و برادری به جای نفاق و خصومت ، چنان در دنیا مستقر و استوار می‌شود که گرگ و میش از یک آبشخور آب می‌خورند. پرچمی که به دست دارد پرچم مسلمانان در جنگ بدر و شمشیرش، شمشیر علی (ذوالفقار ) است، زرهی که بر تن دارد زره رسول خدا پیغمبر اسلام، و پایتخت قدرتش کوفه و آغاز ظهورش کعبه است، و بعد از استقرار حکومت جهانی عدل، کشته می‌شود. این تمام کلیات طرز تفکر شیعه امروز درباره امام زمان است. من شخصاً به این طرز تفکر، و طرح این شکل اعتقادی بیش از از طرحی که در ذهن تحصیلکرده‌های روشنفکر مذهبی است و می‌کوشند تا اصل امام زمان را با اصول فیزیولوژی و فیزیک و شیمی و بیولوژی اثبات کنند معتقدم.»



(دکتر علی شریعتی، حسین وارث آدم، مجموعه آثار شماره 19، انتظار؛ مذهب اعتراض، تهران، انتشارات قلم، فروردین ماه 1360، صص 264-275)


موضوع: حکومت اسلامی، امامت، ولایت فقیه
تاريخ: جمعه، 30 جولای ، 2010

 


نامۀ تاریخی استاد مطهری به امام خمینی / انتشارات صدرا / چاپ دوم / ١٣٨٠ / ۴٨ صفحه / ٣٠٠ تومان


شدت لحن ِ این نامه، اختلاف نظر آیت‌الله مطهری رو با نظر آیت‌الله بهشتی و نظر آیت‌الله خامنه‌ای مشخص می‌کنه.

تو مقدمه اومده که شهید مطهری این نامه رو سال 1356 شمسی، برای امام خمینی نوشته و به نجف ارسال کرده:



بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علی مولینا امیرالمؤمنین و امام المتقین و قائد الغرّ المحجّلین و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.


استاد و مقتدای بزرگوارم! حوادث ناگوار پی‌درپی برای اسلام از یک طرف، و روشن‌بینی‌ها و اقدامات مثبت و منفی ِ به موقع و صحیح آن استاد بزرگوار از طرف دیگر، موجب شده که روز به روز جدی‌تر و با خلوص و صمیمیت بیشتر آرزو کنم و از خداوند متعال مسألت نمایم که وجود مبارک آن رهبر عظیم‌الشأن را برای همه مسلمانان مستدام بدارد، اللهم آمین. خدا را گواه می‌گیرم که کمتر اتفاق می‌افتد که در حال یا مقام و موقف دعایی این وظیفه را فراموش کنم و امیدوارم که مشمول دعوات خیریه شما بوده باشم.


در حدود دو ماه پیش از اروپا عریضه‌ای تقدیم داشتم و مایلم بدانم رسیده یا خیر. در اینجا جریانهای پیچیده و گمراه کننده‌ای وجود دارد که توجه و آگاهی حضرتعالی ضرورت دارد:



اول اینکه شاید به قدر کافی مستحضر باشید که نفوذ افکار مارکسیستی تا برخی محافل مذهبی و در میان بعضی از دوستانی که انتظار نمی‌رفت، پیشروی کرده لااقل در حدی که با هرگونه موضعگیری ولو موضعگیری فکری در برابر آنها استناد اینکه فعلاً صلاح نیست، مبارزه می‌شود و حتماً به هر وسیله هست باید نظر حضرتعالی وسیله بیت محترم به افرادی که واقعاً از این جهت در اشتباهند ابلاغ شود.



جریان دوم جریان به اصطلاح گروه مسمّی به «مجاهدین» است. اینها در ابتدا یک گروه سیاسی بودند ولی تدریجاً به صورت یک انشعاب مذهبی دارند در می‌آیند، درست مانند خوارج که در ابتدا حرکتشان یک حرکت سیاسی بود، بعد به صورت یک مذهب با یک سلسله اصول و فروع درآمدند. کوچکترین بدعت اینها این است که به قول خودشان به «خودکفایی» رسیده‌اند و هر مقام روحانی و مرجع دینی را نفی می‌کنند. از همین‌جا می‌توان تا آخر خواند. دیگر اینکه در عین اظهار وفاداری به اسلام، کارل مارکس لااقل در حدّ امام جعفر صادق علیه‌السلام نزد اینها مقدس و محترم است. البته اینها آنهایی هستند که بر مسلک سابق خود باقی هستند. آنها که اعلام تغییر موضع کردند تکلیفشان روشن است. بنده هم اطلاعاتم دربارۀ آنها مع‌الواسطه است، ولی افراد متدین و فهیمی که سالها با آنها هم زندان بوده‌اند هستند و من معتقدم حضرتعالی از آنها -نه فقط از یک نفر آنها- جدا جدا بخواهید نظریات خود و مشهودات خود را بنویسید و خدمتتان ارسال دارند؛ و عجب این است که هنوز هستند برخی از دوستان ما و ارادتمندان شما که کارهای اینها را توجیه و تأویل می‌کنند.



مسأله سوم مسأله روحانیت است. من خود از منتقدین روحانیت بوده و هستم اما با اعتراف به مزایایش و با اعتقاد به لزوم حفظ و نگهداریش و در همان حال اصلاحش. ولی جریان غیر قابل انکار این است که تنها موضوعی که گروههای مختلف از مقامات دولتی گرفته تا کمونیستها و «منافقین خلق» و برخی جمعیتهای به ظاهر مذهبی مثل شریعتی‌ها در آن وحدت نظر دارند کوبیدن روحانیت از اساس و برداشتن این سدها از میان است، البته هر دسته‌ای به منظوری؛ یکی به منظور ایجاد یک روحانیت فرمایشی به شکل اهل تسنن که مطیع دولتها باشد، و دیگری به منظور از میان بر داشتن دین، و سوم و چهارم به منظور تصاحب یک قدرت مردمی که دین است و آن را بر وفق مراد تفسیر کردن. در این مقام باید اظهار تأسف کنم که برخی دوستان ما طلاب جوان و جوانان دانش آموز و دانشجو را بر بغض کینۀ روحانین به استثنای شخص حضرتعالی پرورش می‌دهند و این برای اسلام و روحانیت عاقبت بسیار وخیمی دارد. خوب است حضرتعالی به بیت محترم دستور فرمایید از این جهت درباره دوستان و ارادتمندان تحقیق کامل بفرمایند و به کسانی که چنین روشی دارند تذکراتی داده شود.


چهارم مسأله شریعتی‌هاست. در نامه قبل معروض شد که پس از مذاکره با بعضی  دوستان مشترک قرار بر این شد که بنده دیگر درباره مسائلی که که به شخص او مربوط می‌شد، از قبیل صداقت داشتن و صداقت نداشتن و از قبیل التزامات عملی سخن نگویم ولی انحرافاتی را که در نوشته‌های او هست به صورت خیرخواهانه و نه خصمانه تذکر دهم؛ ولی اخیراً می‌بینم گروهی که عقیده و علاقه درستی به اسلام ندارند و گرایشهای انحرافی دارند با دسته‌بندیهای وسیعی در صدد این هستند که از او بتی بسازند که هیچ مقام روحانی جرأت اظهار نظر در گفته‌های او را نداشته باشد. این برنامه در مراسم چهلم او در مشهد -متأسفانه با حضور  بعضی از دوستان خوب ما- و بپشتر در ماه مبارک رمضان در مسجد قبا اجرا شد تحت عنوان اینکه بعد از سیدجمال و اقبال -و بیش از آنها- این شخص رنسانس اسلامی به وجود آورده و اسلام را نو کرده و خرافات را دور ریخته و همه باید به افکار او بچسبیم؛ ولی خوشبختانه با عکس‌العمل شدید گروهی دیگر مواجه شد و بعلاوه [با] هوشیاری و حُسن نیت امام مسجد که متوجه شد توطئه‌ای علیه روحانیت بوده در شبهای آخر فی‌الجمله اصلاح شد.


عجبا! می‌خواهند با اندیشه‌هایی که چکیدۀ افکار ماسینیون مستشار وزارت مستعمرات فرانسه در شمال آفریقا و سرپرست مبلغان مسیحی در مصر و افکار گورویچ یهودی ماتریالیست و اندیشه‌های ژان پل سارتر اگزیستانسیالیست ضد خدا و عقاید دورکهایم [که] جامعه‌شناس ضد مذهب است، اسلام نوین بسازند، پس و علی السلام ِ السلام.


به خدا قسم اگر روزی مصلحت اقتضا کند که اندیشه‌های این شخص حلاجی شود و ریشه‌هایش بدست آید و با اندیشه‌های اصیل اسلامی مقایسه شود صدها مطلب به دست می‌آید که بر ضد اصول اسلام است و بعلاوه بی‌پایگی آنها روشن می‌شود. من هنوز نمی‌دانم فعلاً چنین وظیفه‌ای دارم یا ندارم؛ ولی با اینکه می‌بینم چنین بت سازی می‌شود، فکر می‌کنم که تعهدی که درباره این شخص دارم دیگر ملغی است، در عین حال منتظر اجازه و دستور آن حضرت می‌باشم. کوچکترین گناه این مرد بدنام کردن روحانیت است. او همکاری روحانیت با دستگاه‌های ظلم و زور علیه تودۀ مردم را به صورت یک اصل کلی اجتماعی در آورد، مدعی شد مَلِک و مالک و ملا و به تغییر دیگر تبغ و طلا و تسبیح همیشه در کنار هم بوده و یک مقصد داشته‌اند. این اصل معروف مارکس و به عبارت بهتر مثلث معروف مارکس را که دین و دولت و سرمایه سه عامل همکار بر ضد خلقند و سه عامل از خود بیگانگی بشرند به صد زبان پیاده کرد، منتها به جای دین، روحانیت را گذاشت؛ نتیجه‌اش این شد که جوان امروز به اهل علم به چشم بدتری از افسران امنیتی نگاه می‌کند و خدا می‌داند که اگر خداوند از باب «و یمکرون و یمکر الله  و الله خیر الماکرین» در کمین او نبود او در مأموریت خارجش چه به سر روحانیت و اسلام می‌آورد. تبلیغاتی در اروپا و آمریکا له او از زهد و ورع و پارسایی تا خدمت به خلق و فداکاری و جهاد در راه خدا و پاکباختگی در راه حق شده است و بسیار روشن است که دستهای مرموزی در کار بوده و دوستان خوب شما در اروپا و آمریکا اغفال شده‌اند. من لازم می‌دانم که حضرتعالی گاهی برخی افراد بصیر را ولو به طور خفا به اروپا و آمریکا بفرستید، جریانها را از نزدیک ببینند و گزارش دهند که به عقیده بعضی از دوستانتان در آنجا پاره‌ای از حقایق از حضرتعالی کتمان می‌شود. گروهای چهارگانه فوق با من به حساب اینکه تا اندازه‌ای اهل فکر و نظر و بیان و قلم هستم به شدت مبارزه می‌کنند، شایعه برایم می‌سازند، جعل و افترا می‌بندند به طوری که خود را مصداق آن شعر فارسی می‌بینم که محقق اعظم خواجه نصیرالدین طوسی در آخر شرح اشارات به عنوان زبان حال خود آورده است:


به گردا گرد خود چندان که بینم           بلا انگشتـــــری و من نگـــــینم


ولی به لطف و عنایت پروردگار و توجهات اولیاء دین هراسی به خود راه نخواهم داد، این مقدار بَثّ شکوی را جز به مثل حضرتعالی که استاد عالیقدر و به جای پدرم هستید نمی‌کنم. من الان مرکز ثقل حملات این گروهها هستم، اگر بفرمایید ایستادگی کن ایستادگی می‌کنم؛ اگر بفرمایید مصلحت نیست، خود را کنار می‌کشم.


بار دیگر تکرار می‌کنم من جداً از خداوند متعال طول عمر برای شما می‌خواهم و فوق‌العاده نگرانم که اگر خدای ناخواسته پای حضرتعالی که تنها شخصیتی هستید که همۀ این گروهها از او حساب می‌برند از میان برود اوضاع فوق‌العاده ناراحت کننده خواهد بود. ای بسا که گروههای منحرف منتحل، مقاصد شوم خود را با نام حضرتعالی تعقیب کنند. این است که لازم می‌دانم به هر شکل و صورت هست، به وسایل مختلف، حضرتعالی نظرتان را دربارۀ راهها و روشها و مسلکهای مختلف روشن و روشن‌تر بفرمایید و حتی لازم است به بعضی دوستان به طور خصوصی تذکراتی بدهید. شنیدم به یکی از دوستان مشهد که اخیراً به نجف مشرف شده است تذکرات مفیدی داده‌اید و دورادور اطلاع دارم که مؤثر بوده و در روش ایشان که اخیراً خیلی خطرناک شده بود مژثر واقع شده و الحمدلله.


خوب است اطلاع داشته باشید که در ماههای آخر عمر شریعتی بنده مکرر [به] وسیله اشخاص مختلف به او پیغام دادم که در نوشته‌های تو مطالبی هست بر ضد اسلام و لازم است اصلاح شود، من حاضرم در حضور جمعی صاحبنظر و یا تنها، هرطور خودت مایل باشی، به تو ثابت کنم، اگر ثابت شد خودت آنها را ولو به نام خودت نه به نام من اصلاح کن و شأن تو بالا هم خواهد رفت و الاّ مجبورم از تو صریحاً و مستدل انتقاد کنم و برایت گران تمام خواهد شد. آخرین شخصی که از طرف او نزد من آمد، اظهار داشت که او حاضر است اختیار بدهد به آقای محمدتقی جعفری و آقای محمدرضا حکیمی که از آثارش انتقاد کنند و در نهایت امر تو صحّه بگذاری، من گفتم بسیار خوب ولی به شرط اینکه کتباً بنویسد. مقارن با حرکتش به خارج اطلاع پیدا کردم که تنها به آقای حکیمی نوشته که شما مجازی نوشته‌های مرا نقد کنی. در اروپا خبر موثق این بود که گفته بود تا یک سال کاری نخواهم کرد جز اصلاح نوشته‌های خودم و یکی از دوستان نزدیک حضرتعالی نقل کرد که به او گفته بود منتظرم فلانی به اروپا بیاید، راجع به اصلاح کتابهایم با او مشورت کنم، و البته من این جهت را تحسین کردم و دلیل حسن نیت او و سوء نیت اطرافیانش در ایران گرفتم. روی این حساب می‌بایست از نشر آثارش قبل از اصلاح و تجدید نظر لااقل [به] وسیله آقای حکیمی که کتباً به او اجازه داده است جلوگیری شود؛ ولی افرادی که اخیراً تصمیم گرفته‌اند او را مظهر رنسانس اسلامی قرار دهند و راه  رابرای اظهار نظرهای خود در اصول و فروع اسلام باز کنند در شعاع وسیعی به نشر و تکثیر همه آثار او پرداخته‌اند. بنده فکر می‌کنم اگر صلاح می‌دانید به برخی از ارادتمندان خودتان در اروپا و آمریکا که ضمناً ناشر آثار و افکار او هستند یادآوری فرمایید که قبل از انجام اصلاحات [به] وسیله آقای حکیمی یا گروهی خودتان تعیین می فرمایید از نشر آثارش جلوگیری شود و اگر هم صلاح نمی‌دانید که در کار او مستقیماً دخالتی فرمایید، راه دیگری باید اندیشید.


بسیار خوب است و برای شناختن ماهیت این شخص لازم است که حضرتعالی مجموعه مقالات او را در کیهان که یک سال و نیم پیش چاپ شد شخصاً مطالعه فرمایید. این مقالات دو قسمت است: یک قسمت بر ضد مارکسیسم است که مقالات خوبی بود  و ایرادهای کمی از نظر معارف اسلامی داشت، ولی قسمت دوم مقالاتی بود دربارۀ ملیت ایرانی (و مستقلاً ماشین شده) و در حقیقت فلسفه‌ای بود برای ملیت ایرانی و قطعاً تا کنون احدی از ملیت ایرانی به این خوبی و مستند به یک فلسفه امروزپسند دفاع نکرده است. شایسته است نام آن را«فلسفه رستاخیز» بگذاریم. خلاصۀ این مقالات که یک کتاب می‌شود، این بود که ملاک ملیت، خون و نژاد که امروز محکوم است نیست، ملاک ملیت فرهنگ است و فرهنگ به حکم اینکه زادۀ تاریخ است نه چیز دیگر، در ملتهای مختلف، مختلف است؛ فرهنگ هر قوم روح آن قوم و شخصیت اجتماعی آنها را می‌سازد؛ خود و «من» واقعی هر قوم فرهنگ آن قوم است؛ هر قوم که فرهنگ مستمر نداشته نابود شده است؛ ما ایرانیان فرهنگ دو هزاره و پانصد ساله داریم که ملاک شخصیت وجودی ما و من واقعی ما و خویشتن اصلی ماست، در طول تاریخ حوادثی پیش آمد که خواست ما را از خود واقعی ما بیگانه کند ولی در طول تاریخ حوادثی پیش آمد که خواست ما را از خود واقعی ما بیگانه کند ولی ما هر نوبت به خود آمدیم و به خود واقعی خود بازگشتیم؛ آن سه جریان عبارت بود از حمله اسکندر، حمله عرب، حمله مغول. در این میان بیش از همه درباره حمله عرب بحث کرده و نهضت شعوبیگری را تقدیس کرده است، آنگاه گفته اسلام برای ما ایدئولوژی است و نه فرهنگ؛ اسلام نیامده که فرهنگ ما را عوض کند و فرهنگ واحدی به وجود آورد، بلکه تعدد فرهنگها را به رسمیت می‌شناسد همان طوریکه که تعدد نژادی را یک واقعیت می‌داند؛ آیۀ کریمۀ «اِنّا خَلَقناکُم مِن ذَکَرٍ وَ اُنثی وَ جَعَلناکُم شُعوباً وَ قَبائِلَ…» ناظر به این است که اختلافات نژادی و اختلافات فرهنگی که اولی ساخته طبیعت است و دومی تاریخ، باید به جای خود محفوظ باشد.

ادعا کرده است که ایدئولوژی ما روی فرهنگ ما اثر گذاشته و فرهنگ ما روی ایدئولوژی ما، لهذا ایرانیت ما ایرانیت اسلامی شده است و اسلام ما اسلام ایرانی شده است. با این بیان عملاً و ضمناً -نه صریحاً-  فرهنگ واحد به نام فرهنگ اسلامی را انکار کرده است و صریحاً شخصیتهایی نظیر بوعلی و ابوریحان و خواجه نصیرالدین و ملاصدار را وابسته به فرهنگ ایرانی دانسته است؛ یعنی فرهنگ اینها ادامه فرهنگ ایرانی است، این مقالات بسیار خواندی است؛ در انتساب آنها به او شکی نیست، به بعضی‌ها مثل آقای خامنه‌ای و آقای بهشتی گفته مال من است، ولی مدعی شده که من اینها را چندین سال پیش نوشته‌ام و اینها آنها را پیدا کرده و چاپ کرده‌اند؛ در صورتی که دلائل به قدر کافی هست که مقالات، جدید است. به هر حال مطالعه حضرتعالی بسیار مفید است.


این روزها سؤال و جوابی از حضرتعالی مورخ شعبان 97 منتشر شد که اثر بسیار مطلوبی از نظر انحرافات منتحلین داشت و عجب این است که شایع کرده‌اند این سؤال و جواب [به] وسیله فلانی تهیه شده است. به آنها گفتم شما با این اتهام، به آقا اهانت می‌کنید، گویی ایشان از خود رأی ندارند و تابع رأی مثل منی هستند.


خبر عجیب دیگر این است که اخیراً آزادی غیر مترقبی به دسته‌جات مختلف مخصوصاً دسته‌جات سیاسی داده شده است. البته نسبت به روحانیین به مقیاس بسیار کمتری داده شده، ممنوعیتهای آنها غالباً به حال خود باقی است. این تبعیض نیز سؤال‌انگیز است.


خدمت آقازادگان عظام دامت برکاتهم عرض سلام این بنده را ابلاغ فرمایید. والسلام علیکم و رحمة الله و نلتمس منک و الدّعاء.

موضوع: دربـارۀ یک/چند کتاب
تاريخ: جمعه، 30 جولای ، 2010

 

وقتی نتونی پوست بندازی و محدود به پیلۀ باندی  ببینی و حرف بزنی، هر قدرم که سابقۀ سطح عالی ِ مدیریتی داشته باشی، بازم ابراز نظرهات می‌شه یه چی تو مایه‌های همین فرمایشات دکتر اسحاق جهانگیری که واسه روزنامۀ آرمان نوشته(+).


نویسنده از «جای خالی نقد بنیادین» گلایه کرده و شاکی‌یه: «این وضعیت، روزنه‌ها برای نقدهای کارشناسانه درباره مهمترین مسایل اجتماعی، اقتصادی و سیاست خارجی دولت را تنگ کرده و به منتقدان آدرس‌های اشتباه داده می‌شود».


حالا نگاهی به نقدهای  کارشناسانه و بنیادین ِ دکتر جهانگیری بندازیم. ایشون در نقد کارآمدی دولت، با طرح دو موضوع ادعا می‌کنه: «این نوشته ادعا دارد که میزان کارآمدی در دولت نهم و دهم در حد مطلوب نبوده است».


اول: «یکی از الزام‌های حرکت در مسیر توسعه، دمیدن روح همبستگی ملی و ایجاد شرایطی است که همه نیروهای کارشناسی و تکنوکراتیک‌ و همه اقشار و گروه‌های اجتماعی با حفظ اختلافات دیدگاهی خود و با حفظ مرزبندی‌ها در مبارزه برای کسب قدرت، اما یکدل و یکپارچه و حول محور توسعه ملی گام بردارند. این اتفاق زمانی رخ می‌دهد که دولت به عنوان نیرومندترین نهاد اجرایی و نهادی که امکانات مادی و مالی قابل توجهی دارد، راه به سوی همدلی به ویژه در میان نخبگان هموار کند».


خب این فرمایش دکتر جهانگیری تو کدوم یک از دولت‌های پیشین میسر شده؟  8سال نخست‌وزیری میرحسین موسوی و ریاست‌ش بر قوۀ مجریه که به بهانۀ دفاع مقدس، فضا بسته بود؛ نیروهای چپ و مجاهدین انقلاب که عرصه رو دو قبضه کرده بودن، منتقدین‌شونو با انگ‌های «لیبرال» و «امریکایی» و  «حرف‌های رادیو اسرییل و رادیو بختیار» و «مخالف امام» و «ضد ولایت فقیه» به حاشیه می‌کشوندن. تنها روزنامۀ منتقد، رسالت بود؛ که اون هم بعد از دی‌ماه 1364 به برخی زیرمجموعه‌های دولت انتقاد می‌کرد. مگه اونو دولت‌مردان تحمل کردن؟ تو اون دوره حتـا عرصه بر رییس جمهور وقت هم سخت و تنگ گرفته شد؛ دیگه چه برسه به اساتید دانش‌گاهی و منتقدین رسانه‌ای.


از دورۀ هاشمی باب شد که دولت‌مردها با استفاده از رانت‌های دولتی حزب تشکیل بدن. کارگزاران که بر عرصه حاکم شد، چه طور شد؟ حتا اصلاح‌طلب‌ها هم بعدها اذعان کردن عمده موضوعی که متحدشون کرد و برد خاتمی رو رقم زد، مخالفت شدید عمومی نسبت به فضای بستۀ دولت هاشمی بود. «متحد» که چه عرض کنم؛ بخونید «چسب‌ناک». اون همه گروه و دسته که زیر عنوان جبهۀ دوم خرداد جمع شدن، بعد از مدتی نسبت به انحصار طلبی مشارکت و مجاهدین انقلاب، ناله‌ها سر دادن.


هاشمی حتا انتقاد یه نشریۀ دانش‌جویی رو توی تریبون نماز جمعه جواب می‌داد و به‌ش تشر می‌زد. شما که کروبی رو قبول دارید لابد یادتونه دربارۀ تنگ شدن عرصه بر منتقدین هاشمی طوری که زن ِ شهید رجایی رو به بهانۀ انتقاد از هاشمی رد صلاحیت کردن، چه اعتراض‌هایی کرد. کارگزاران، هم‌دلی ایجاد کرد؟ واکنش کارگزاران در برابر انتقادهای اساتید دانش‌گاهی و حوزوی چه طور بود؟ تو دولت خاتمی رسانه‌های وابسته به دولت‌مردان چه طور در برابر انتقادها چماق ِ «عدم درک پیام دوم خرداد» رو بالا می‌گرفتن؟ یادتونه چه طور موج لجن‌مال کردن رو راه می‌نداختن؟



اصن این هم‌دلی ِ همۀ نخبه‌ها که چنین گل و بلبلی توصیف‌ش کردین، تو کدوم یک از دولت‌ها فراهم بوده؟ این «همه نیروهای کارشناسی و تکنوکراتیک‌ و همه اقشار و گروه‌های اجتماعی» که می‌گید، تو دولت‌های پیشین اتفاق افتاده؟!




دوم: «دولت نهم و در ادامه کار، دولت دهم بیش از دو سال است که از اجرای قانون هدفمند کردن یارانه‌ها خبر داده و صدها خبر، گزارش، تحلیل و تفسیر در این باره منتشر کرده‌اند. نتیجه کار چه بوده است؟ در حالی که مطابق قانون مصوب دولت، باید قانون یاد شده تاکنون اجرایی می‌شد، اما دولت به دلایل گوناگون کار را به جایی رسانده است که نیمه دوم امسال را زمان اجرای قانون اعلام کرده است».


این دیگه از اون حرفاس. از این مطلب می‌گذرم که هدفمند کردن یارانه‌هایی که دولت ملتزم به اجراش بود، چه بود و  در میانه چه تغییرات تحمیلی و چکش‌کاری‌هایی اعمال شد تا به اینی رسیدیم که قراره اجرا بشه. توجه ِ دکتر جهانگیری رو به سهمیه‌بندی بنزین که پروژه‌ای بسیار کوچک‌تر بوده جلب می‌کنم. دولت اصلاحات چه کرد با این پروژه؟


رییس وقت سازمان حفاظت محیط زیست(+)، بارها اذعان کرد که سهمیه‌بندی بنزین طرح دولت اصلاحات بوده و حتا  کارت هوشمندشم اجرایی شده بود؛ اما فقط واسه حفظ منافع جناحی و واهمه از تأثیر اجراش تو  رأی نیاوردن اصلاح‌طلب‌ها، طرح به این مهمی رو مسکوت گذاشتن. کارآمدی اینـه آقای جهانگیری؟!


موضوع: تحلیلی - انتقادی
تاريخ: چهارشنبه، 21 جولای ، 2010

 

اتوبوس‌های بلیتی خط ما، از وقتی پولی شدن، مهربون شدن. مسافرها دیگه بلیت‌های بیست تومنی ِ بی‌ارزش نیستن که بال‌بال بزنن تا دل ِ راننده به رحم بیاد و سوارشون کنه؛ بلکه هر کدوم دویست تومن ارزش دارن؛ که دل راننده‌های خط ما رو رحیـم کرده. تو مسیرشون مث راننده‌های تاکسی، حواس‌شون جَمعه نکنه مسافری جا بمونه. یادمه اگه بی‌چارۀ گرفتاری هم دنبال اتوبوس می‌دوید، حاضر نبودن نیش‌ترمز بزنن؛ اما حالا این قضیه اون‌قدر ظریف و دقیق‌شون کرده که حتـا به چشم پیاده‌ها هم توجه می‌کنن؛ بلکه مسافر باشن.


موضوع: سرگیجه‌های یک دیوانه
تاريخ: چهارشنبه، 21 جولای ، 2010

 
 

24 نوامبر 22

تجربه‌ی سینما رفتن با دخترکم برای من تجربه‌ی تازه و نویی‌یه. پیش‌تر وسط‌های هفته و توی خلوتی رفته بودیم سینما. این‌بار که وارد لابیِ سینما شدیمو جمعیت رو دیدم، با خودم فکر کردم ضدحال می‌شه و با این‌همه خانواده و بچه، لابد نمی‌شه درست فیلم دید؛ اما تجربه‌ی معرکه‌ای بود.

 

در شرایطِ پمپاژِ یأس و نفرت، جنگِ بی‌امانِ خصم، و عمل‌کردِ انتقادبرانگیزِ مدیرانِ کشور، من حالا با دخترکم در یه سالن سینما به فیلم‌دیدن نشستیمو هر چند دقیقه صدای خنده‌ی معصومانه‌ی قریب به صد کودک فضا رو پر می‌کنه.

 

در تاریک‌روشنِ سینما هر از گاهی به چهره‌ی دخترکم سیر نگاه می‌کنم که محوِ فیلمه و از سِحرِ سینما مسحور.

 

تجربه‌ی فیلم‌دیدن با بچه‌ها تجربه‌ی ناب و روح‌بخشی‌یه. اصن هم‌نشینی و هم‌بازی شدن با کودکان، نشاط‌آور و حیات‌بخشه.

 

اخیراً با دوستی که هر دو سخت درگیرِ کاریم و با مدیریت‌های بی‌عمل و بدعمل، چالشی مستمر و فرسوده‌کننده داریم، صحبت می‌کردم؛ که ای رفیق! بیش‌تر با بچه‌ت وقت بگذرون و بذار فطرتِ زلال‌شون این سرخورده‌گی‌های ناشی از سر و کله زدن با بی‌شعوریِ مسؤولین رو بشوره ببره…

 
 

مهدی پیچک؛ پیچک سر به هوا's bookshelf: read

جهان هولوگرافیک
did not like it
https://www.instagram.com/p/BjqO7apnIl-/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1b24p51z3g6jq
tagged: never
کابوس تهمت و جنایت
اگر به هر دلیلی خواستید کتابی از #چخوف بخوانید" بیخیال کتاب کابوس، تهمت و جنایت بشوید. برای درک داستان های این کتاب، آشنایی با سبک زندگی، فرهنگ و روابط کلیسای ارتدکس و اسقف ها در زمان روسیه ی تزاری واجب است." https://www.instagram.co...
tagged: never
خاطرات سفیر
liked it
کتاب «خاطرات سفیر» نوشتهٔ خانم نیلوفر شادمهری رو که خوندم، غرق در خاطرات جوونی‌ها‌م شدم. قریب به اتفاق مطالب‌شو توی هم‌اون وبلاگ‌شون خونده بودم. از پایان‌ش خوش‌م نیومد. زیادی غلیظ بود. نگارشِ متن‌شم گه‌گاه توی ذوق می‌زد. مدتی نیست که ق...
پستچی
it was ok
زرد. آبکی؛ ولی طعم‌دار.
قصه ها و تصاویر
really liked it
این ازجمله کادوهایی بود که برای تولد خواهرزاده‌م خریدم. http://www.30book.ir/Book/56900/مجموعه-قصه-های-سوته-یف-16جلدی%20نخستین نسخه‌ای که خریدم چاپ نشر نخستین بود. ساده و بامزه بود. مفاهیمی چون صبر، کمک، ایثار و فداکاری، هم‌کاری، قناعت و...

goodreads.com