مهدی نصیری:

 

“اینکه بعضی فتنۀ 88 را برای کشور و نظام خطرناک‌تر از جنگ تحمیلی دانسته‌اند، سخنی گزاف نیست. در جنگ تحمیلی ما با دشمن خارجی شناخته شده‌ای چون رژیم بعثی صدام مواجه بودیم که اهداف او برای آشنا و غریبه روشن بود اما در فتنۀ 88 -که اگر مهار نمی‌شد می‌توانست بنیان‌های انسجام و اتحاد را در کشور ویران کند و نظام را بر لبۀ پرتگاهی بسیار خطرناک قرار دهد- با نیروهای داخلی و اغلب در درون نظام مواجه شدیم که یا از سر تحلیل غلط و یا فریب‌خوردگی و یا از سر غرض‌ورزی، دست به طغیان در برابر قانون و ساختارهای رسمی و قانونی نظام زده بودند و شاید خود متوجه نبودند که چه بازی خطرناکی را علیه کیان نظام و کشور شروع کرده‌اند.

 

البته فتنۀ 88 با جنگ تحمیلی در یک امر مشترک بودند و آن اینکه در این فتنه همانند جنگ تحمیلی همۀ دشمنان و بدخواهان ایران و جمهوری اسلامی پشت سر جریان مهاجم و فتنه‌گر قرار گرفته بودند و سودای فروپاشی از درون جمهوری اسلامی را در سر می‌پروراندند.

 

شاید یکی از نکات مغفول برای جریان فتنه -که عمدتا در بین اصلاح‌طلبان بودند- این بود که آن‌ها تصور می‌کردند در صورت شکست جمهوری اسلامی ایران -که آرزوی 35 سالۀ آمریکا و غرب و اسرائیل است- آنان جایگزین و بدیل مورد نظر این قدرت‌ها برای به دست گرفتن حاکمیت در ایران خواهند بود، در صورتی که بسیار واضح است که آمریکا و غرب به کمتر از جریانهای متخاصمی چون منافقین و سلطنت‌طلبان رضایت نخواهند داد و آنان که کمترین عرق دینی و حتی ملی دارند، جایی در رژیم آلترناتیو جمهوری اسلامی نخواهند داشت.

توجه به این امر می تواند برای همۀ کسانی که داعیۀ خودی بودن و عرق ملی و مذهبی دارند، بسیار تامل‌برانگیز و درس آموز باشد. به‌خصوص برای آن‌هایی که با وجود این ادعاها به گونه‌ای حرکت و فعالیت سیاسی می‌کنند که اغلب چارچوب‌های قانونی و مشروع و مردمی نظام را نادیده می‌گیرند و آگاهانه یا ناآگاهانه در مسیر براندازی حرکت می‌کنند.

 

 

و اما نکتۀ دیگری که در فتنۀ 88 قابل تامل است، ظهور دوبارۀ امداد الهی -که از آغاز انقلاب تا به امروز مصداق داشته است- در نجات کشور و نظام و دستاوردهای شهیدان گرانقدر انقلاب اسلامی بود.

در شرایطی که جریانی داخلی و متعلق به نظام،  به ایجاد شبهه‌ای که دستمایۀ یک فتنه شد، دست زد و بخش قابل توجهی از جامعه را گرفتار خود کرد و دشمنان مسلح به انواع رسانه را پشت سر خود قرار داد، تنها یک اتفاق ویژه از نوع امدادهای غیبی و آسمانی می‌توانست شعله‌های رو به گسترش فتنه را مهار کند و نه تمهیدات عادی و معمولی. البته در این میان مدیریت متین و در عین حال مسلط و قدرتمند رهبری معظم انقلاب نیز نقشی شگرف و غیر قابل انکار داشت؛ اگر چه بروز چنین مدیریتی خود مصداقی از عنایات الهی و توجهات ویژۀ حضرت ولی عصر (عج الله تعالی فرجه الشریف) در حق فقیه جامع‌الشرایط حاکمی بود که منصب نیابت عامۀ آن حضرت را دارد.

در تایید این نکته باید به فرازی از توقیع شریف حضرت -روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء- خطاب به شیخ مفید (نایب عام آن حضرت) اشاره کنیم که فرمود:

«إِنّا غَیْرُ مُهْمِلِینَ لِمُراعاتِکُمْ وَ لا ناسینَ لِذِکْرِکُمْ وَ لَوْ لا ذَلِکَ لَنَزَلَ بِکُمُ اللَّأْوَاءُ وَ اصْطَلَمَکُمُ الْأَعْداءُ فَاتَّقُوا الله جَلَّ جَلالُه / ما در رعایت حال شما کوتاهى نمى‌کنیم و یاد شما را از خاطر نبرده‌ایم، که اگر جز این بود گرفتارى‌ها به شما روى مى‌آورد و دشمنان، شما را ریشه کن مى‌کردند. پس تقوای الهی پیشه کنید» (بحارالانوار، ج53، ص175)

 

 


 

[هفته‌نامۀ پنجره، شمارۀ ۲۲۲، ۶ دی ۱۳۹۳، ص21]

 

 

موضوع: فیش‌برداری‌‌های منظور دار
تاريخ: چهارشنبه، 31 دسامبر ، 2014

 

دکتر قطب‌الدین صدقی:

 

“… «آل احمد» نقدهای به‌شدت اجتماعی و تاثیرگذار دربارۀ نمایش‌ها می‌نوشت. آل احمد جایگاه خاصی در فرهنگ روشنفکری ایران دارد. بعد از کودتای 32 زمانی که تمام نهادهای دموکراتیک، احزاب و جریان‌های فرهنگی نابود شدند، او به شوخی 5، 6 هزار روشنفکر فقیر شهرستانی را که سیگار اشنو می‌کشیدند و شلوارهایشان اتو نداشت، دور خود جمع کرد و طرفدار نوعی هنر اجتماعی شد.

در مقابل آل احمد جبهه دیگری بود که «ابراهیم گلستان» سردستگی آن‌ها را به عهده داشت. این‌ها روشنفکران سازشکار درباری و طرفدار هنرهای زیبا و هنر برای هنر بودند و نمی‌خواستند هنر تهدیدکننده نظام باشد…   آل احمد هر کسی را کمترین سازشی با نظام شاه می‌کرد، در گوشه کافه مرمر و یا کافه نادری گیر می‌آورد و می‌گفت: «رئیس! چاق شدی!» این جمله از صد تا فحش بدتر بود. همه از او می‌ترسیدند، چون مرجع و سلطان روشنفکری و در عین حال بسیار نترس بود. وجود یک معیار خیلی خوب است. در دنیا این جور آدم‌ها زیادند. مثلاً در آمریکا «چامسکی» همۀ روشنفکران را برای دفاع از کوبانی جمع کرده است. در ایتالیا «اومبرتو اکو» و در فرانسه «ژان پل سارتر» همین کار را می‌کردند. آن‌ها برای جامعه، اهل قلم، هنر و فرهنگ، معیارند. ما در حال حاضر چنین معیاری را نداریم…

 

 

…بله؛ ما به کمیت بها داده‌ایم و نه به کیفیت. در زمان دانشجویی ما دو دانشکدۀ هنر وجود داشت که هرکدام 25 دانشجو می‌پذیرفت، اما امروز 18 دانشکده داریم که سالانه حداقل 1000 نفر فارغ‌التحصیل دارند. وزارت ارشاد 3000 آموزشگاه آزاد دارد که کار 700تای آن‌ها تربیت بازیگر است. ما مگر چند استاد داریم؟ من با شهامت به شما می‌گویم که بیشتر از دو دانشکده استاد نداریم.

می‌دانید سالیانه چه هزینه‌ای صرف این مراکز می‌شود و چند جوان با آرزوی بازیگری تئاتر، سینما و تلویزیون از آن‌ها بیرون می‌آیند؟ …سال گذشته دانشکدۀ هنر دانشگاه آزاد 600 دانشجو گرفته است. کارخانۀ سوسیس‌سازی هم این‌گونه عمل نمی‌کند. استادی برای تدریس وجود ندارد. دست هر کسی را که در خیابان بوده گرفته و آورده‌اند تا درس دهد. یک مشت آدم بی‌صلاحیت، بی‌سواد و بی‌سابقه که نه کارگردان هستند، نه بازیگر، نه نویسنده، نه منتقد و اصلاً معلوم نیست چه‌کاره‌اند. فقط یک کاغذ پاره به‌عنوان مدرک همراه خود دارند که دست هر کسی هست. کاغذی که نشانۀ سواد، بینش و روش نیست و در نتیجه فاجعه می‌آفریند. فاصلۀ دانشجو با استاد، تنها یک جزوه است. استاد شب آن جزوه را مطالعه می‌کند و صبح درس می‌دهد…

 

من یک کلاس فوق‌لیسانس داشتم و سه کتاب را در آن معرفی کردم. یکی از شاگردان دخترم آمد و گفت: «استاد! صفحۀ چند تا چند این کتاب را بخوانیم؟» گفتم: «خیلی شانس آوردی که دختر هستی. اگر پسر بودی چنان کشیده‌ای به تو می‌زدم که از این پله‌ها بیفتی پایین! خاک بر سرت! سه کتاب چیست که چانه می‌زنی؟ تو برای این درس باید دست‌کم 30 کتاب بخوانی.» بدیهی است که از چنین دانشجویی چیزی درنمی‌آید. همین آدم روزی مدرس خواهد شد. این روزها هم که خرید مدرک یک امر عادی شده است.

من دو نفر را می‌شناسم که رسالۀ دکترای آن‌ها را یکی از دوستان من نوشته است. دوست من در خانه بیکار است. به او گفتم: «چه کار می‌کنی؟» گفت: «گاهی رسالۀ دکترا می‌نویسم.» گفتم: «برای چه کسی نوشتی؟» شخصی را که الان دکترا و پست مهمی دارد نام برد که دوستم با دریافت یک میلیون و 800 هزار تومان برای او رسالۀ دکترا نوشته بود…

 

 

به نظر من تئاتر متعلق به بورژواهای بالای شهر که با هفت‌قلم آرایش و ادکلن گران برای تماشای تئاتر می‌آیند نیست. تئاتر متعلق به توده‌های مردم است. من طرفدار جست‌وجوی معنا در گذشتۀ خودمان و اتصال به جریان‌های بزرگ انسانی مثل دفاع از آزادی، ضعفا، عدالت و … هستم.”

 

 

 


 

[مجلۀ عصر اندیشه، شمارۀ 3، آذر 1393، صص92-93 و 95]

 

 

موضوع: فیش‌برداری‌‌های منظور دار
تاريخ: چهارشنبه، 31 دسامبر ، 2014

 

“… این داستان در تلویزیون اسرائیل و در روزنامۀ «هاآرتص» صهیونیستها منعکس شد، و خوانندۀ گرامی می‌تواند وارد سایت انگلیسی روزنامۀ مزبور شود، و مطالب بیشتری از این دست را در آن‌جا پیدا کند.

 

کانالهای تلویزیونی اسرائیل از یکدیگر پیشی می‌گرفتند جهت دعوت از سربازان و افسران نخبه تا در استودیو بیایند و میهمان برنامۀ آنان شوند، و از فاجعه‌ای که برایشان رخ داد آشنا و از ماجرا مطلع شوند.

 

یکی از افسران لشکر «غولانی» که نامش «اِیثان آیخنر» و یکی از دستانش قطع شده بود، در برنامه حضور داشت، مجری برنامه از او پرسید چه شد که دستت در جنگ قطع شد؟ او هم پاسخی داد که همگان را به تعجب و شگفتی واداشت.

«اِثان» گفت: جنگ بسیار سختی را تجربه کردیم، در حالی که ما وارد حومۀ شهر «بنت جبیل» می‌شدیم و تعدادمان هم بسیار زیاد بود، من پشت یک درخت موضع گرفتم تا سربازان لشکر را پوشش دهم، و در عین حال با دوربین تفنگم، برخی خانه‌ها را زیر نظر داشتم تا هر گونه تحرک و جابه‌جایی نیروهای حزب‌الله را رصد کنم، این بود که سه تن از رزمنده‌های مقاومت اسلامی را دیدم که آرام و آهسته به سوی ما نفوذ می‌کردند تا سربازانمان را غافلگیر کنند!

در وهلۀ اول به نظرم آمد که آنان هدفهای بسیار آسانی هستند، لذا همین که خواستم هدفگیری کنم و به طرف آنان تیراندازی نمایم، ناگهان با مردی سوار بر اسب و شمشیر به دست مواجه شدم که ضربتی به من وارد کرد و از نظر دور شد، من خیلی آشفته و وحشت‌زده شده بودم!

 

خانم مجری با شگفتی از او سؤال کرد: واقعاً آنها با شمشیر و اسب می‌جنگیدند؟!

افسر اسرائیلی (اِیثان) جواب داد: بله، حتی بعضی از سربازان به من گزارش دادند که تکسواری با اسبی تندرو آنها را دنبال می‌کرد، و آن‌چنان سریع می‌گذشت که نمی‌توانستیم او را هدف قرار دهیم.

خانم مجری: بسیار خوب، اما شما می‌توانی مرا قانع کنی که چگونه ممکن است اسب و شمشیر بر سلاحهای مدرن پیروز شوند؟!

«اِیثان» گفت: ببین! آنها خیلی خوب بر حمل و به‌کارگیری شمشیر تمرین کرده بودند!

 

 

 

همزمان با پایان یافتن جنگ 33 روزه علیه لبنان و شکست نیروی نخبۀ اسرائیل، و پس از انجام تحقیقات لازم با افسران عملیاتی، تعداد 300 سرباز که در نبردهای «بنت جبیل» و «الخیام» و «عیترون» و «مارون الرأس» شرکت کرده بودند و جمعی از لشکر «اِیغوز» و «غولانی»، به بیمارستانهایی در اروپا جهت معالجه و سپری کردن دورۀ نقاهت اعزام شدند، به این دلیل که اظهارات عجیبی را به مطبوعات گفتند که نفرت و کینه را بر فرماندهان نظامی بیشتر می‌کرد، چرا که همانها مسبب تلقی دیوانگی و جنون این سربازان شدند، از جمله اظهارت آنها چنین بود که می‌گفتند:

 

دانی: ما اشباحی را می‌دیدیم که با ما می‌جنگیدند.

مجری برنامه: چگونه ممکن است؟ لطفاً کمی بیشتر شرح دهید؟

دانی: من بارها و بارها به فرماندهی گفته‌ام که اظهاراتم عین حقیقت است، در حالی که آنها ما را متهم کردند که ما مواد مخدر مصرف کرده و یا از قرص (XTC) استفاده کرده‌ای، به همین منظور، معاینات پزشکی متعددی برایمان انجام دادند تا مطمئن شوند که ما معتاد به چیزی نیستیم.

مجری برنامه: دانی! تو بخوبی می‌دانی که اشباح وجود ندارند، اما تو می‌توانی از مهارت نیروهای حزب‌الله در اختفا و سرعت عمل و انتقال آنان صحبت کنی، ولی در مورد اَشباح نه، این منطقی نیست!

دانی: من مطمئن هستم که آنها اَشباح بودند، حالا تو می‌توانی این مسأله را برایم تفسیر کنی که آنها چگونه در آسمان پرواز می‌کردند؟

(مجری برنامه و حاضران می‌خندند)، آن‌گاه از یک سرباز دیگر سؤال می‌کند: رافی! تو در گزارش خودت آورده بودی که جنگاورانی را دیده‌ای که بدون سر بودند که با شما می‌جنگیدند، این موضوع را چگونه تفسیر می‌کنی؟!

رافی: من تنها کسی نبودم که آن موجودات بدون سر را دیده باشم، بلکه همۀ افراد یگان ما شاهد این صحنه بودند!

مجری برنامه: خوب، در آن موقع شما چه کردید؟!

رافی: هیچ! از مواضعمان پا به فرار گذاشتیم.

مجری برنامه: آیا قبول داری که صحنه‌هایی که دیدی در نتیجۀ استرس، تشنج، ترس و وحشت دوران جنگ بود؟!

رافی: من به شما اطمینان می‌دهم که تمامی افراد گروه، این رزمندگان بی‌سر را دیده‌اند که چگونه به ما حمله می‌کردند، و خیلی واضح بود که آنها بدون سر هستند، ضمناً من تنها کسی نبودم که این را می‌دیدم.

 

 

دانی و رافی و بقیۀ افراد گروه را به بیمارستانهای فرانسه و سوئیس اعزام کردند تا تصویر این موجودات سر بریده که به آنها حمله کرده بودند، از ذهن و مخیله‌شان کاملاً خارج شود…”

 

 

 


 

[معجزات و کرامات نبرد «الوعد الصادق»، ماجد ناصر الزبیدی، ترجمۀ: محمدرضا میرزاجان، مؤسسۀ فرهنگی قدر ولایت، صص 29-30 و 52-53]

 

 

موضوع: فیش‌برداری‌‌های منظور دار
تاريخ: چهارشنبه، 31 دسامبر ، 2014

 

احسان طبری:

 

“… پس از کنگرۀ 19، پس از مدتی نه چندان طولانی، استالین مرد و به احتمال قریب به یقین قربانی توطئۀ همکاران خود شد، زیرا تدارک یک تصفیۀ بزرگ را می‌دید. در نتیجه، عده‌ای از همکاران سابق سر خود را در خطر دیدند و چارۀ فاجعه را پیش از وقوع آن یافتند و به تحقق در آوردند. عبدالرحمن اوتورخانوف در کتاب «اسرار مرگ استالین» این مسئله را با شکل مقنعی ثابت می‌کند.

 

پس از استالین، ابتدا مالنکوف و بعد از او خروشچف جای او را گرفتند. خروشچف در مدت یازده سال دبیر کلی خود جنایات استالین را افشا کرد ولی در نهاد استبدادی، تغییر داده نشد و با وجود دعوی «جمعی بودن رهبری» خروشچف با طرد کردن رقباء (مولوتف، مالنکوف، گاگانوویچ، بولگانین و شیلپوف) از عضویت پلیت‌بورو، شرایط را برای تسلط دیکتاتوری خود فراهم ساخت. بجای وزیر امور خارجه، دامادش آجوبی را به نزد پاپ مأمور کرد. رایا خروشچوا دخترش نیز مقام مهمی داشت. خروشچف پس از دیدن ایالات متحده قلباً مایل بود برخی از اشکال زندگی سیاسی آمریکایی را در شوروی معمول دارد…”

 

 

 


 

[کژراهه؛ خاطراتی از تاریخ حزب توده، احسان طبری، انتشارات امیرکبیر، ص103]

 

 

 

 

از هم‌این کتاب:

کژراهه (۱): تاریخ شهادت می‌دهد مارکسیست‌های ایرانی مزدور ِ شوروی بودند

 

 

موضوع: فیش‌برداری‌‌های منظور دار
تاريخ: چهارشنبه، 31 دسامبر ، 2014

 

حجت‌الاسلام حیدر مصلحی:

 

“… بنده زمانی که به‌عنوان وزیر اطلاعات کار خودم را شروع کردم که بیش از دو ماه از اعتراضات بعد از انتخابات می‌گذشت و به همین دلیل بعد از فتنه وارد جریان‌ها شدم. تا آنجا که در جریان بودم به من اطلاع دادند، این‌طور نبود که کارکنان وزارت اطلاعات قبل از فتنۀ 88 هشدارهایی را نداده باشند و فضا را رصد نکرده باشند و برای بعد از انتخابات برنامه‌ای را در نظر نگرفته باشند، بلکه در جریان بودند و فضا را نیز رصد کرده و حتی هشدارهایی داده بودند. اما شاید به برخی از گزارش‌های آن‌ها توجهی نشده بود تا اینکه جریان‌های بعد از انتخابات رخ داد…”

 

 


 

[هفته‌نامۀ پنجره، شمارۀ 222، 6 دی 1393، ص39]

 

موضوع: فیش‌برداری‌‌های منظور دار
تاريخ: چهارشنبه، 31 دسامبر ، 2014

 

«دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد» مزخرفِ محض بود؛ البته با اسمی فریبـا. چن سالی بود که اسم ِ این کتابو شنیده بودمو قصد داشتم وقتی به‌ش دست‌رسی پیدا کردم خوندن‌شو از دست ندم؛ اما حالا که یه نفس خوندم‌ش باید بگم ارزش‌شو نداشت.

 

 

***

 

 

«از گشتِ ارشاد تا چادر ِ المیرا» از اون دست نوشتارهایی‌یه که ظاهری شبهِ داستان دارن و چون قصدشون پاسخ به شبهاته، از فرم ِ سخن‌رانی و توضیحاتِ اطناب‌گونه خلاصی ندارند. پیش‌تر کتابایی با هم‌این فرم رو مطالعه کرده بودم؛ مثلاً «مناظرۀ دکتر و پیر»ِ شهید هاشمی‌نژاد؛ که تو نوجوونی خونده بودم‌ش؛ و حالا بعید می‌دونم تودۀ نوجوونای ام‌روز رغبت داشته باشن به این‌گونه کتابا. هرچند فارغ از نقدهای جزئی که به برخی فرازها و صحنه‌پردازی‌هاش دارم، به‌نظرم این‌که نویسنده، موضوعی با این پیچیده‌گی و حواشی ِ تمام‌ناشدنی رو تونسته زیر ِ 100صفحۀ جیبی جم‌وجور کنه، جای تقدیر داره. شاید برگزاریِ مسابقۀ کتاب‌خونی سبب بشه پاسخ‌هایی که به شبهات داده، بیش‌تر خونده بشه.

 

خیزی که نویسنده برای بیانِ عقایدِ اسلامی و آرمان‌ها برداشته رو درک می‌کنم و برای سعی‌ش ارزش و احترام قائل‌م. این‌م روشی‌یه خب. هرچند شخصاً ساخت و پرداخت‌های کاملاً غیرمستقیم رو ترجیح می‌دم. اما این‌طور کتاب‌ها هم طیفی از مخاطبین رو جلب خواهد کرد.

 

 

 


هم‌چو‌ن‌این:

بر حاشیۀ چند کتاب (۲)، (۱)

 

موضوع: دربـارۀ یک/چند کتاب
تاريخ: یکشنبه، 28 دسامبر ، 2014

 

یَرِه‌گَه کار مو و تو دِرَه بالا می‌گیرَه

ذره‌ذره دِرَه عشقت تو دلُم جا می‌گیرَه

 

روز اول به خودُم گفتُم اِیَم مثل بَقی

حالا کم‌کم می‌بینُم کار دِرَه بالا می‌گیرَه

 

چن شَبَه واز مث بیس سال پیش از ای مرغ دلُم

تو زمستون بَهنِۀ سبزه و صحرا می‌گیرَه

 

چن شَبَه واز مِدوزُم چشهامه تا صبحه به چُخت

یا به یک سَم بیخودی مات مِمَنَه، را می‌گیرَه

 

تا سحر جُل مزنم خواب به سراغم نِمیه

هی دلُم مثل بَچَه بهنۀ بیجا می‌گیرَه

 

موگومش هر چی که مرگت چیَه کوفتی! نمِگَه

عوضش نق مِزَنَه ذکر خدایا می‌گیرَه

 

پیری و معرکه‌گیری که مِگَن کار مویَه

دفتر عمر، دِرَه صفحۀ پینجا می‌گیرَه

 

او که عاشق شده پنهون مُکُنه مثل اویه

که سِوار شتر و پوشتشِه دولّا می‌گیرَه

 

کُتا کردن دامنار تا بیخ رون مشتی عماد!

دیگَه مجنون توی خواب دامن لیلا می‌گیرَه

 

 

 

عماد خراسانی

 

 

 

یَرَه: جانم، عزیزم

دِرَه: داره، دارد

ایَم: این هم

بَقی: بقیه

بَهنَه: بهانه

مودوزم: می‌دوزم

صبحه: صبح

چُخت: سقف

سَم: سمت

مِمَنَه: می‌ماند

جُل: وول

مِزِنُم: می‌زنم

نِمیَه: نمی‌آید

موگومِش: می‌گویمش

نَمِگه: نمی‌گوید

مُویَه: من است، منه

مُکُنَه: می‌کند

اویَه: اوست

پوشتِشه: پشتش را

کُتا: کوتاه

 

 

موضوع: گزیده شعر
تاريخ: یکشنبه، 28 دسامبر ، 2014

 

محمدحسن روزی‌طلب:

 

“… حتی پیش از استقرار کامل خط امام و حذف جناح معاند از عرصۀ سیاسی در سال 1360، همواره نحوۀ مواجهه با امریکا به‌عنوان یکی از مهمترین شاخصه‌های جریان‌های سیاسی به‌حساب می‌آمد. در 24 بهمن 1357، دو روز پس از پیروزی انقلاب اسلامی، چریک‌های چپ‌گرای موسوم به فدایی خلق به سفارت امریکا حمله کردند اما به دستور امام خمینی(ره) ساعاتی بعد بیرون ریخته شدند.

کمتر از یک سال بعد اما این‌بار دانشجویان پیرو خط امام بودند که در صبح 13 آبان 1357 وارد سفارت امریکا در تهران شدند؛ آن‌ها می‌خواستند تنها سه روز و حتی اگر شده ساعاتی در باغ مصفای سفارت امریکا باقی بمانند اما نهیب امام خمینی مبنی بر این که خوب جایی را گرفتید و مراقب باشید بیرونتان نکنند موجب شد تا آنها 444 روز در سفارت امریکا که دیگر لانۀ جاسوسی خوانده می‌شد، ماندنی شوند…”

 

 

 


[هفته‌نامۀ رمز عبور، شمارۀ 6، ص1، سرمقاله: «مأموریت نهایی»، نوشتۀ محمدحسن روزی‌طلب]

 

 

 

 

هم‌چون‌این:

(+) اولین حمله به سفارت امریکا پس از پیروزی انقلاب اسلامی

(+) توده‌ای‌ها می‌خواستند به سفارت امریکا حمله کنند

بحران(۱): این بار هم مثل آن بار است!

(+) ۹۲/۶/۱۲

 

موضوع: فیش‌برداری‌‌های منظور دار
تاريخ: یکشنبه، 28 دسامبر ، 2014

 

حسین شیخ‌الاسلام:

 

“… اینهایی که فکر می‌کنند می‌شد جلوی جنگ را گرفت، اشتباه می‌کنند. اینها نه صدام و نه ساختار بین‌الملل قدرت را می‌شناسند. ساختار بین‌الملل قدرت برای حمله به ایران آماده و صدام هم که از انقلاب لطمه خورد، عنصر مناسبی بود. این است که صدام، امریکا و همۀ کسانی که رشد انقلاب را خطر علیه خودشان می‌دیدند همه با هم، همداستان شدند و بعداً هم اعتراف کردند. مثلاً عربستان گفت که من 50 میلیارد دادم و کویت هم اعتراف کرد که 20 میلیارد داد و الی آخر. رسماً گفتند از صدام پشتیبانی کردند. پس جلوگیری از جنگ اصلاً مقدور نبود…

 

وقتی جنگ می‌شود و صلح و امنیت به هم می‌خورد، اولین نقش را سازمان ملل باید ایفا کند. منشور سازمان ملل می‌گوید که باید شورای امنیت در این مسأله دخالت می‌کرد. خب شورای امنیت اصلش امریکاست و این جنگ را به نفع خود می‌دانست. «کارتر» فردای آغاز جنگ به تلویزیون آمد و گفت: «حالا امیدوارم ایران بفهمد که باید با چه زبانی با دنیا صحبت کند.»

 

 

[رمز عبور، شمارۀ 6، مهر و آبان 1393، ص55]

 

موضوع: ۸سال دفاع مقدس
تاريخ: شنبه، 27 دسامبر ، 2014

 

 

زمان: ۲ مرداد ۱۳۶۷ / ۹ ذی الحجه ۱۴۰۸

مکان: تهران، جماران

موضوع: تشکیل دادگاه ویژه تخلفات جنگ

مخاطب: رازینی، علی (رئیس سازمان قضایی نیروهای مسلح)

 

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جناب حجت الاسلام آقای علی رازینی، رئیس سازمان قضایی نیروهای مسلح.

جنابعالی موظف می‌باشید:

۱- دادگاه ویژه تخلفات جنگ را در کلیه مناطق جنگی تشکیل و طبق موازین شرع بدون رعایت هیچ یک از مقررات دست و پاگیر به جرایم متخلفان رسیدگی نمایید.

۲- هر عملی که به تشخیص دادگاه موجب شکست جبهه اسلام و یا موجب خسارت جانی بوده و یا می‌باشد مجازات آن اعدام است. والسلام.

 

۲ / ۵ / ۶۷

روح الله الموسوی الخمینی

 

 

[صحیفۀ امام خمینی(رضوان‌الله‌علیه)، ج21، ص102]

 

موضوع: ۸سال دفاع مقدس
تاريخ: شنبه، 27 دسامبر ، 2014

 
 

24 نوامبر 22

تجربه‌ی سینما رفتن با دخترکم برای من تجربه‌ی تازه و نویی‌یه. پیش‌تر وسط‌های هفته و توی خلوتی رفته بودیم سینما. این‌بار که وارد لابیِ سینما شدیمو جمعیت رو دیدم، با خودم فکر کردم ضدحال می‌شه و با این‌همه خانواده و بچه، لابد نمی‌شه درست فیلم دید؛ اما تجربه‌ی معرکه‌ای بود.

 

در شرایطِ پمپاژِ یأس و نفرت، جنگِ بی‌امانِ خصم، و عمل‌کردِ انتقادبرانگیزِ مدیرانِ کشور، من حالا با دخترکم در یه سالن سینما به فیلم‌دیدن نشستیمو هر چند دقیقه صدای خنده‌ی معصومانه‌ی قریب به صد کودک فضا رو پر می‌کنه.

 

در تاریک‌روشنِ سینما هر از گاهی به چهره‌ی دخترکم سیر نگاه می‌کنم که محوِ فیلمه و از سِحرِ سینما مسحور.

 

تجربه‌ی فیلم‌دیدن با بچه‌ها تجربه‌ی ناب و روح‌بخشی‌یه. اصن هم‌نشینی و هم‌بازی شدن با کودکان، نشاط‌آور و حیات‌بخشه.

 

اخیراً با دوستی که هر دو سخت درگیرِ کاریم و با مدیریت‌های بی‌عمل و بدعمل، چالشی مستمر و فرسوده‌کننده داریم، صحبت می‌کردم؛ که ای رفیق! بیش‌تر با بچه‌ت وقت بگذرون و بذار فطرتِ زلال‌شون این سرخورده‌گی‌های ناشی از سر و کله زدن با بی‌شعوریِ مسؤولین رو بشوره ببره…

 
 

مهدی پیچک؛ پیچک سر به هوا's bookshelf: read

جهان هولوگرافیک
did not like it
https://www.instagram.com/p/BjqO7apnIl-/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1b24p51z3g6jq
tagged: never
کابوس تهمت و جنایت
اگر به هر دلیلی خواستید کتابی از #چخوف بخوانید" بیخیال کتاب کابوس، تهمت و جنایت بشوید. برای درک داستان های این کتاب، آشنایی با سبک زندگی، فرهنگ و روابط کلیسای ارتدکس و اسقف ها در زمان روسیه ی تزاری واجب است." https://www.instagram.co...
tagged: never
خاطرات سفیر
liked it
کتاب «خاطرات سفیر» نوشتهٔ خانم نیلوفر شادمهری رو که خوندم، غرق در خاطرات جوونی‌ها‌م شدم. قریب به اتفاق مطالب‌شو توی هم‌اون وبلاگ‌شون خونده بودم. از پایان‌ش خوش‌م نیومد. زیادی غلیظ بود. نگارشِ متن‌شم گه‌گاه توی ذوق می‌زد. مدتی نیست که ق...
پستچی
it was ok
زرد. آبکی؛ ولی طعم‌دار.
قصه ها و تصاویر
really liked it
این ازجمله کادوهایی بود که برای تولد خواهرزاده‌م خریدم. http://www.30book.ir/Book/56900/مجموعه-قصه-های-سوته-یف-16جلدی%20نخستین نسخه‌ای که خریدم چاپ نشر نخستین بود. ساده و بامزه بود. مفاهیمی چون صبر، کمک، ایثار و فداکاری، هم‌کاری، قناعت و...

goodreads.com