مسعود سفیری: آیا در طی سال‌هایی که جنابعالی در ریاست جمهوری کشور بودید تماس‌های دیپلماتیک بین مقامات دو کشور [ایران و امریکا] برقرار بود یا این پیغام‌ها را یک کشور ثالثی می‌آورد؟ مثلاً در مورد گروگان‌های امریکایی در لبنان.

 

آیت‌الله اکبر هاشمی رفسنجانی: ما مواضع خود را در مصاحبه‌ها می‌گفتیم. احتیاجی به پیغام و روابط دیپلماتیک نبود، اما در مورد گروگان‌های آمریکایی در لبنان، تورگوت اوزال از ترکیه، دبیر کل سازمان ملل متحد آقای خاویر پرز دکوئیار و نخست‌وزیر ژاپن با ما صحبت کردند که شما از نفوذ خودتان در لبنان استفاده کنید و مشکل گروگان‌های آمریکا را حل کنید، و وعده هم دادند که اگر این کار انجام شود آمریکا اقدامات بزرگی به نفع ایران خواهد کرد.

ما خیلی زحمت کشیدیم تا توانستیم گروگانگیرها را قانع و این مسئله را حل کنیم. این کار آسانی نبود. پیدا کردن گروگانگیرها و یافتن راهی برای مذاکره با آنان طولانی و سخت بود. حزب‌الله لبنان در این راه به ما کمک کرد. ولی به محض اینکه قضیه تمام شد آمریکا به جای اینکه به آن وعده‌هایی که داده بود عمل کند طلبکار هم شد. پیام‌های آمریکا معمولاً از طریق سفارت سوییس، که حافظ منافع آمریکا در ایران است، می‌رسید.

 

مسعود سفیری: در قضیۀ مک فارلین، جنابعالی به یک چهرۀ بین‌المللی تبدیل شده بودید، طرف مقابل مک فارلین بود، طرف ایرانی هاشمی رفسنجانی، که در خبرها به‌عنوان مرد شمارۀ 2 ایران یاد می‌شد و آن حادثه را ایران‌گیت نامگذاری کردند. مک فارلین چگونه به ایران آمد و چه کسانی در این چند ساعتی که مک فارلین در تهران بود، با او مذاکره کردند؟ چگونه این حادثه به اطلاع رهبر انقلاب رسید؟ چگونه به این صورت، یک کشور یا یک دولت ممکن است تصمیم‌گیری کند و پاسخ بدهد و بعد هنوز سایۀ این اتفاق نه به‌عنوان یک نوع رابطۀ همکاری یا آغاز بازنگری در روابط کشور، بلکه به‌عنوان سایۀ منفی در روابط دو کشور وجود داشته باشد؟

 

هاشمی رفسنجانی: من آن موقع مصاحبه کردم و جزییات را گفتم.

 

مسعود سفیری: شما در مورد مک فارلین با ایرانی‌ها مصاحبه نکردید.

 

هاشمی رفسنجانی: چرا مصاحبه کردم.

 

مسعود سفیری: من اگر اشتباه نکنم شما یکبار با مایک والاس مصاحبه کردید.

 

هاشمی رفسنجانی: یک مصاحبۀ عمومی انجام دادم و در آن مصاحبه، انجیل ارسالی آقای ریگان را به خبرنگاران نشان دادم. حتماً آن مصاحبه را ببینید. الان جزییات سفر مک فارلین دقیقاً یادم نیست. به دستور امام یک سخنرانی هم در مقابل مجلس انجام دادم، در همان روزی که قضیۀ مک فارلین در مجلۀ الشراع لبنان منتشر شد.

 

مسعود سفیری: معمولاً لبنانی‌ها در قضایای ایران پیشتاز بودند.

 

هاشمی رفسنجانی: این خبر را از ایران داده بودند.

 

مسعود سفیری: بعدها گفته شد که این خبر توسط گروه سیدمهدی هاشمی در اختیار لبنانی‌ها گذاشته شد.

 

هاشمی رفسنجانی: حالا من نمی‌خواهم آن بحث را باز کنم. قضیۀ مک فارلین به این صورت پیش آمد که ما گاهی بعضی از سلاح‌های مورد نیاز را از بازار سیاه و به قیمت گران‌‎تری می‌خریدیم. دلال‌هایی مدعی شدند که آمریکایی‌ها حاضرند اینها را به مقدار زیاد و به قیمت کارخانه به ایران بفروشند.

 

مسعود سفیری: شما در آن زمان فرمانده جنگ بودید؟

 

هاشمی رفسنجانی: بله، من فرماندۀ جنگ بودم. این وسایل توسط مأموران ما خریداری می‌شد. وزارت دفاع و وزارت سپاه مسئول خریدها بودند. چند محموله هم خریده بودند. در مقابلش هم ما برای آزادی گروگان‌های آمریکایی در لبنان تلاش می‌کردیم. پیغام دادند چرا خرده خرده، بیایید یکجا و انبوه عمل کنیم. گویا یکی از رابط‌های آنها یک ایرانی به نام قربانی‌فر بود. رابطین آمریکا مدعی بودند که شخص رئیس جمهور و رئیس مجلس آمریکا پشتیبان این معامله هستند. اما در ایران عده‌ای از مأموران ما طبق روال طبیعی با آنها معامله می‌کردند.

 

مسعود سفیری: ولی زیر نظر شما کار می‌کردند؟

 

هاشمی رفسنجانی: من هم مطلع بودم. در مواردی که معاملات این‌گونه حساسیت سیاسی داشت با امام مطرح می‌کردیم و در جلسۀ سران قوه تصمیم‌گیری‌های لازم را می‌گرفتیم.

وقتی صحبت خرید کلی مطرح شد، قضیۀ مک فارلین پیش آمد. البته به ما نگفتند که مک فارلین می‌آید، گفته بودند دو سه نفر می‌آیند که اختیارات دارند، اسم دیگری هم داده بودند و گذرنامه‌های عوضی گرفته بودند.

 

مسعود سفیری: گذرنامۀ ایرلندی.

 

هاشمی رفسنجانی: بله. به فرودگاه که رسیدند ما فهمیدیم که مک فارلین هم در میان آنان است. یک نظر این بود که آنان را به کشور راه ندهیم و از فرودگاه برگردند. نظر دیگر این بود که چون برخلاف قانون وارد کشور شده‌اند، بازداشت شوند. چند ساعتی در فرودگاه معطل شدند. سرانجام با مشورت‌هایی که انجام شد در یکی از هتل‌ها مستقر شدند و دو سه نفر از مدیران ما با آنان صحبت کردند. جزییات را می‌توانید در سخنرانی و مصاحبۀ من که در همان تاریخ انجام شده، ببینید.

 

مسعود سفیری: نمی‌خواهید اسم ببرید؟

 

هاشمی رفسنجانی: شاید خودشان راضی نباشند.

 

مسعود سفیری: فکر نمی‌کنم بالاتر از تشخیص شما، تشخیصی وجود داشته باشد.

 

هاشمی رفسنجانی: اگر آنان راضی نباشند اخلاقاً درست نیست که من اسم ببرم. اگر علاقمند بودند خودشان می‌گویند.

آمریکایی‌ها در همین مورد نیز خلاف قرار عمل کرده بودند، یعنی موشک‌ها و لامپ‌های رادار که آورده بودند کمتر از مقدار توافق شده با طرف‌های ایرانی بود. علاوه بر این، مقداری موشک هاگ آورده بودند که آرم اسرائیل داشت، که نپذیرفتیم و قیمت محموله‌ها را هم گران‌تر حساب کرده بودند. البته ما محاسبه کردیم و مبالغ اضافی را نپرداختیم. مذاکراتشان در اینجا شکست خورد. آنان اصرار داشتند که اول همۀ گروگان‌ها آزاد شوند و پس از آن کارشان را ادامه بدهند. پذیرفتن این تقاضا برای ما مشکل بود، چون گروگان‌ها دست ما نبودند و ما قدرتی نداشتیم. باید می‌رفتیم تلاش می‌کردیم. باید یک موردی را پیدا می‌کردیم و پس از مذاکرات طولانی و اقدامات زیاد، آزاد می‌شدند. به هر حال مذاکرات به نتیجه نرسید و آنان رفتند. ضمناً معلوم شد یک اسرائیلی هم همراهشان است که این هم تخلف محسوب می‌شد. بعد که قضیه در مجلۀ الشراع لبنان منتشر شد امام فرمودند: همه چیز را به مردم بگویید تا به حال محرمانه بود ولی حالا باید مردم حقیقت را بدانند و دنیا هم بداند قضیه چه بوده است. همان روز در مقابل مجلس سخنرانی کردم، آن سخنرانی را ببینید.

 

مسعود سفیری: بله، حتماً.

 

هاشمی رفسنجانی: من در آن سخنرانی جزییات و حقایق را همانگونه که بود گفتم و بعد هم یک مصاحبۀ مطبوعاتی گذاشتم. آمریکایی‌ها در مخمصه افتادند و برای رئیس جمهوری آمریکا مسئلۀ افتضاحی شد، چون می‌گفتند به ایران سلاح نمی‌فرشند، که فروختند، در مورد گروگان‌ها می‌گفتند مذاکره نمی‌کنند، که کردند. این مسئله بعضی از سیاست‌های آنان را به هم زده بود، به‌علاوه از این پول به مخالفان دولت نیکاراگوا داده بودند که تخلف دیگری بود و این موضوع در آمریکا تبدیل به اصطلاح «ایران‌گیت» شد. حزب مخالف هم از این مسئله برای فشار به رئیس جمهوری استفاده کرد. آنان برای پیگیری موضوع کمیسیون تشکیل دادند، کمیسیون گزارش خود را ارائه داد اما هدف اصلی کمیسیون این بود که مسئله را به نحوی ختم کند.

وقتی کمیسیون گزارش خود را منتشر کرد، در گزارش آنها مواردی نادرست دیده می‌شد لذا یادداشت‌هایی در ایران تهیه شد و حقایق موضوع در آن مطرح کردید، که در حال حاضر به صورت یک کتاب بزرگ چاپ شده موجود است. منظورم این است که آنجا هم آمریکا حسن نیت نشان نداد. یک جریانی شروع شده بود که گروگان‌های آمریکایی آزاد می‌شدند و ما هم مقداری اسلحه گرفتیم، و در دفاع از ملت، کشور و انقلاب از آنها استفاده کردیم. به نظر من این مقطع تاریخی با تمام جزییاتش یک دورۀ افتخارآمیزی است، منتها ما نخواستیم بهره‌برداری سیاسی کنیم، یا از این موضوع استفاده‌های داخلی کنیم، فقط در آن حدی که لازم بود مردم مطلع شوند گفتیم.

 

 

 

 


[حقیقت‌ها و مصلحت‌ها؛ گفت‌وگو با هاشمی رفسنجانی، مسعود سفیری، نشر نی، صص61-65]

 

 

 

 

از هم‌این کتاب:

(+) ما مهندس بازرگان را پیشنهاد دادیم، امام گفتند اینها حزبی‌اند

(+) تقابل ِ اعضای روحانی ِ شورای انقلاب و نهضت آزادی دربارۀ بنی‌صدر

(+) امام خمینی که فرمود استعفای آقایانِ نهضتی و ملی را می‌پذیرد، جا خوردند

 

موضوع: ۸سال دفاع مقدس
تاريخ: دوشنبه، 19 ژانویه ، 2015

 

دکتر محمدصادق کوشکی:

 

“یکی از نکات جالبی که در فضای جنگ قابل توجه بود، طیف و تنوعی بود که رزمندگان داشتند. برای مثال، اکثریت غالب در یگانی که من مدتی در آن حضور داشتم، نیروهای بسیجی بودند. در آنجا فردی را داشتیم از اهالی شهرستان نورآباد، که از هموطنان لُر زبان ما بود. ایشان کشاورز بود و سوادی هم نداشت، اما در سن بیشتر از 50 سال، به‌عنوان آرپی‌جی‌زن به جبهه آمده بود و البته جزو ماهرترین تیراندازان یگان ما بود.

 

فرد دیگری داشتیم که تحصیلاتش را در کانادا نیمه‌تمام گذاشته و بدون اطلاع خانواده‌اش به ایران بازگشته بود. او مستقیما به جبهه آمده بود و وقتی می‌پرسیدیم چرا به خانواده‌ات خبر نمی‌دهی، می‌گفت اگر مادرم بفهمد تحصیلم را نیمه‌کاره گذاشته و به جبهه آمده‌ام ، مرا می‌کُشد. گرچه این جمله را به شوخی می‌گفت ولی واقعیت پشت آن را نشان می‌داد که خانواده‌اش راضی به انجام چنین کاری نبودند و وی بر اساس اعتقادات و باورهای شخصی‌اش به منطقه آمده و می‌جنگد. نکتۀ جالب این بود که علی‌رغم دلتنگی، از ترس این‌که دیگر اجازۀ بازگشت به جبهه را به او ندهند، از منطقه خارج نمی‌شد و حتی به خانواده‌اش هم سر نمی‌زد.

 

یک افسر ستادی نیروی هوایی هم در یگان ما بود. او به دلیل شرایط کاری‌اش، اجازۀ حضور در جبهه و منطقۀ عملیاتی را نداشت. بنابراین مرخصی‌های خود را جمع کرده بود و در دوران مرخصی، به‌عنوان نیروی بسیجی و داوطلب به منطقه آمده بود و در آنجا خدمت می‌کرد.

یک ارتشی بازنشسته هم داشتیم که بعد از دوران خدمتش و در حالی که بازنشسته شده بود و می‌توانست در کنار خانوادۀ خود بماند، به‌عنوان یک بسیجی به منطقه آمده بود. او رانندگی آمبولانس را بر عهده گرفته بود.

 

ما در یگان‌مان فردی را داشتیم که از ارادتمندان دکتر شریعتی بود و کتاب کویر را همیشه به‌همراه خود داشت. این کتاب همچون خشاب و قمقمه، جزء لاینفک وسایل این رزمنده بود. جالب این‌که این شخص، طلبه هم بود. از آن‌طرف، رزمندۀ دیگری را داشتیم که تصویر مطلوبی از دکتر شریعتی در ذهن نداشت و صددرصد موضع انتقادی نسبت به ایشان داشت. زمانی که منطقه آرام بود و در شرایط عملیاتی قرار نداشتیم، این دو فرد پیرامون عقاید و مباحث فکری، بحث و جدل می‌کردند، اما به‌محض شروع عملیات، علی‌رغم اختلاف عقیده، همچون دو برادر، وظایف خود را در قبال یکدیگر انجام می‌دادند.

 

 

زمانی که ما این طیف‌بندی‌ها را نگاه کنیم، متوجه می‌شویم که دفاع را انسان‌های متنوعی که نقطۀ مشترکشان احساس تکلیف بود، مقدس کردند. زیبایی دفاع مقدس همین برادری‌ها و وحدت عمل‌ها در عین اختلاف سلیقه‌ها بود و اگر دلتنگی و نوستالژی‌ای نسبت به دفاع مقدس در بین رزمندگان و بچه‌های جنگ وجود دارد، علتش رفتار‌های انسانی بود که در عین اختلاف نظر، در میان افراد جاری و ساری بود”

 

 

 


 

[ماه‌نامۀ نسیم بیداری، شمارۀ 52، مهر 93، ص 73]

 

 

موضوع: ۸سال دفاع مقدس
تاريخ: یکشنبه، 11 ژانویه ، 2015

 

حسین شیخ‌الاسلام:

 

“… اینهایی که فکر می‌کنند می‌شد جلوی جنگ را گرفت، اشتباه می‌کنند. اینها نه صدام و نه ساختار بین‌الملل قدرت را می‌شناسند. ساختار بین‌الملل قدرت برای حمله به ایران آماده و صدام هم که از انقلاب لطمه خورد، عنصر مناسبی بود. این است که صدام، امریکا و همۀ کسانی که رشد انقلاب را خطر علیه خودشان می‌دیدند همه با هم، همداستان شدند و بعداً هم اعتراف کردند. مثلاً عربستان گفت که من 50 میلیارد دادم و کویت هم اعتراف کرد که 20 میلیارد داد و الی آخر. رسماً گفتند از صدام پشتیبانی کردند. پس جلوگیری از جنگ اصلاً مقدور نبود…

 

وقتی جنگ می‌شود و صلح و امنیت به هم می‌خورد، اولین نقش را سازمان ملل باید ایفا کند. منشور سازمان ملل می‌گوید که باید شورای امنیت در این مسأله دخالت می‌کرد. خب شورای امنیت اصلش امریکاست و این جنگ را به نفع خود می‌دانست. «کارتر» فردای آغاز جنگ به تلویزیون آمد و گفت: «حالا امیدوارم ایران بفهمد که باید با چه زبانی با دنیا صحبت کند.»

 

 

[رمز عبور، شمارۀ 6، مهر و آبان 1393، ص55]

 

موضوع: ۸سال دفاع مقدس
تاريخ: شنبه، 27 دسامبر ، 2014

 

 

زمان: ۲ مرداد ۱۳۶۷ / ۹ ذی الحجه ۱۴۰۸

مکان: تهران، جماران

موضوع: تشکیل دادگاه ویژه تخلفات جنگ

مخاطب: رازینی، علی (رئیس سازمان قضایی نیروهای مسلح)

 

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جناب حجت الاسلام آقای علی رازینی، رئیس سازمان قضایی نیروهای مسلح.

جنابعالی موظف می‌باشید:

۱- دادگاه ویژه تخلفات جنگ را در کلیه مناطق جنگی تشکیل و طبق موازین شرع بدون رعایت هیچ یک از مقررات دست و پاگیر به جرایم متخلفان رسیدگی نمایید.

۲- هر عملی که به تشخیص دادگاه موجب شکست جبهه اسلام و یا موجب خسارت جانی بوده و یا می‌باشد مجازات آن اعدام است. والسلام.

 

۲ / ۵ / ۶۷

روح الله الموسوی الخمینی

 

 

[صحیفۀ امام خمینی(رضوان‌الله‌علیه)، ج21، ص102]

 

موضوع: ۸سال دفاع مقدس
تاريخ: شنبه، 27 دسامبر ، 2014

 


دکتر محمدجواد ظریف:

 

“… آنچه مسلم است آن‌ها با وجود اطلاع از تمام جنایات عراق، حتی یک عکس‌العمل کوچک نیز از خود نشان نمی‌دادند. شدیدترین لحنی که در دوران جنگ در مورد استفادۀ عراق از سلاح شیمیایی توسط شورای امنیت به کار گرفته شد «محکومیت استفاده از سلاح شیمیائی علیه سربازان ایرانی» بود، بدون آن‌که ذکر شود چه کسی آن‌ها را مورد استفاده قرار داده است. گویی ما علیه سربازان خودمان از سلاح‌های شیمیایی استفاده کرده‌ایم…”

 

 

 


[آقای سفیر؛ گفت‌وگو با محمدجواد ظریف سفیر پیشین ایران در سازمان ملل متحد، محمدمهدی راجی، نشر نی، ص77]

 

 

 

 

از هم‌این کتاب:

آقای سفیر(۵): سیاست رژیم بعث دربارۀ اسرا

آقای سفیر(۴): شورای امنیت تا پایان جنگ حاضر نشد دربارۀ استفادۀ عراق از سلاح شیمیایی حرفی بزند

آقای سفیر(۳): فضای تنفس در شورای امنیت وجود نداشت

آقای سفیر(۲): رئیس شورای امنیت گفت اجازه ندارم با شما صحبت کنم!

آقای سفیر(۱): ۸سال شورای امنیت را بایکوت کردیم!

 

 

موضوع: ۸سال دفاع مقدس
تاريخ: چهارشنبه، 27 آگوست ، 2014

 


دکتر محمدجواد ظریف:

 

“… در این مقطع، ما و عراقی‌ها هر دو ماه یا سه ماه یک بار به‌صورت رسمی و با حضور دبیرکل سازمان ملل متحد مذاکره می‌کردیم. اگر اشتباه نکنم دور دوم مذاکرات هم که هم‌زمان با مجمع عمومی شده بود، در نیویورک صورت گرفت.

مواضع و درخواست ایران عقب‌نشینی و بازگشتن عراق به مرزهای معاهدۀ 1975 و مواضع آن‌ها لایروبی اروندرود و آزادکردن اسرا بود. موضوع اسرا از این قرار بود که عراقی‌ها تعداد زیادی از اسرای ایرانی را ثبت‌نام نکرده بودند. درحالی‌که ما به نسبت بیش‌تر از تعداد اسرای عراقی، ثبت‌نام کرده بودیم.. نتیجه این‌که عراقی‌ها می‌گفتند باید اسرای ثبت‌نام‌شده آزاد شوند. از طرف دیگر ما نیز می‌خواستیم که ابتدا، اسرایمان ثبت‌نام شوند. این موضوع در آن زمان تبدیل به یکی از جنجال‌های بین‌المللی شده بود. ما با این‌که می‌دانستیم تعداد اسرای ایرانی بیش‌تر است، اما دست پایین را داشتیم، زیرا موضوع انسانی بود.

 

پس از حملۀ عراق به کویت، معلوم شد که ما درست می‌گفتیم. در واقع ما به‌خاطر تبلیغات، تعداد زیادی اسیر اعلام کرده بودیم. درحالی‌که عراقی‌ها اسیر می‌گرفتند اما با سیاستی که داشتند، اعلام نمی‌کردند. به‌عنوان مثال عراق وزیر ما، آقای تندگویان را، به اسارت گرفته بود اما اعلام نکرد. ما 49000 اسیر ثبت‌نام‌شده داشتیم، اما عراق 19000 اسیر ثبت‌نام‌شدۀ ایرانی داشت. درصورتی‌که نهایتاً تعداد اسرایی که تبادل شد به یک اندازه بود؛ یعنی عراق 30000 اسیر ثبت‌نام‌نشدۀ ایرانی داشت.”

 


[آقای سفیر؛ گفت‌وگو با محمدجواد ظریف سفیر پیشین ایران در سازمان ملل متحد، محمدمهدی راجی، نشر نی، صص97-98]

 

 

 

 

از هم‌این کتاب:

آقای سفیر(۴): شورای امنیت تا پایان جنگ حاضر نشد دربارۀ استفادۀ عراق از سلاح شیمیایی حرفی بزند

آقای سفیر(۳): فضای تنفس در شورای امنیت وجود نداشت

آقای سفیر(۲): رئیس شورای امنیت گفت اجازه ندارم با شما صحبت کنم!

آقای سفیر(۱): ۸سال شورای امنیت را بایکوت کردیم!

 

موضوع: ۸سال دفاع مقدس
تاريخ: سه‌شنبه، 22 جولای ، 2014

 

حمید داودآبادی:

 

“… انفجار خمپاره و کاتیوشا خاکریز را به لرزه درآورده بود و جاده را شخم می‌زد. در چاله‌ای که نامش سنگر بود، کز کرده بودیم و منتظر بودیم که آتش کم شود. مطمئن بودیم با وجود سنگینی آتش، نیروهای پیاده‌ی دشمن دست به هجوم نمی‌زنند. آتش که سبک‌تر شد، بالای خاکریز رفتیم.

تعداد زیادی از نفرات دشمن از غرب جاده‌ی اهواز-خرمشهر شروع به دویدن به طرف ما کردند. گیج شده بودیم، فرمانده گردان هم بدتر از ما. در آن روشنایی روز، راحت می‌شد حرکت سوسکی را در ده‌ها متر آن طرف‌تر دید، ولی آن نفرات که کم هم نبودند، داشتند در بیابان صاف می‌دویدند طرف ما و جلو می‌آمدند. شاید فکر می‌کردند ما آنها را نمی‌بینیم. قاسم محمدی با تصور این‌که می‌خواهند تسلیم شوند، دستور داد به هیچ وجه تیراندازی نکنیم. آنها به نزدیک جاده‌ی آسفالت که رسیدند، اولین گلوله‌ی آرپی‌جی را شلیک کردند که خورد زیر سنگر ما. فرمانده گردان با عصبانیت فریاد زد: بزنید همه‌شون رو داغون کنید.

هنوز هفده سالم هم نمی‌شد. آزارم به مورچه هم نرسیده بود. خشن‌ترین کاری که تا آن زمان کرده بودم، سگی را که در کوچه‌مان دنبالم کرده بود، با سنگ زده بودم تا فرار کند.

من نخواستم، خودش خواست. اصلا خودش آمد؛ وحشی و مغرور، متکبر و متجاوز. کرور کرور آدم بود که به طرف جاده حمله می‌کردند. دشت پر بود از عراقی. دیگر نمی‌شد صبر کرد. خیلی داشتند نزدیک می‌دند. یک کماندوی عراقی که لباس پلنگی تنش بود، به صورت زیگزاگ می‌دوید طرف من. تا آن روز فقط توی فیلم‌های سینمایی چنین چیزهایی را دیده بودم، ولی این دیگر فیلم نبود. می‌ترسیدم. دستم می‌لرزید؛ نه از ترس، از این اولین تجربه‌ی مهم زندگی‌ام. صورتش به سیاهی می‌زد. سبیلو بود. سبیل‌کلفت. چشمانی خشن داشت و نگاهی ترسناک. همین‌طور می‌دوید طرف من.

درنگ جایز نبود… بسم الله را گفتم و… انگشت سبابه را آرام روی ماشه‌ی کلاشینکوف قرار دادم… شکاف روبه‌رو.. میزان با مگسک… زیر هدف مقابل… تق… تق…

دو تا بیشتر نزدم؛ یکی توی صورتش، یکی توی سینه‌اش. با همان سرعت که به طرفم می‌دوید، با صورت نقش بر زمین شد.

خوشحال شدم. نه! خوشحال نشدم؛ دلم خنک شد که یکی از دشمنان وحشی را کشته‌ام، ولی از مرگ او خوشحال نشدم.

همان جا افتاد زمین. دیگر زیگزاگ نمی‌دوید. هیچ تکانی نخورد. نگاهی به بدن بی‌حرکتش انداختم. یادم آمد عادت داشتم اگر در خیابان یا تصادفی، مرده می‌دیدم، همین کار را می‌کردم. نفس عمیقی کشیدم و…

این اولین کسی بود که مستقیم با گلوله زدم و کارش را تمام کردم. با وجودی که اصلا از کاری که انجام دادم، ناراحت نبودم و اگر نمی‌زدم، بدون شک او مرا می‌زد، ولی دلم برایش سوخت. این‌که با چه حماقتی به خاک ما تجاوز کرده‌اند، باعث شد تا زبان بگشایم: بسم الله الرحمن الرحیم – الحمد لله رب العالمین – الرحمن الرحیم – …

فاتحه‌ای برایش خواندم. در دلم به خداوند رحمان گفتم: خدایا… من وظیفه‌ام رو انجام دادم… تو لطف و کرمت خیلی زیاده… تو ارحم الراحمینی… شاید اون بیچاره جاهل بوده و نفهم… تو به بزرگیت اون رو ببخش.

این اولیش بود. آن روز تا غروب، کلی فاتحه خواندم! گله‌ی سربازان عراقی به طرف ما هجوم می‌آوردند. مثل این‌که ول‌کن نبودند و به‌سادگی نمی‌خواستند خانه‌ی اشغال‌ شده‌ی ما را ترک کنند. شروع کردیم به شلیک. بارانی از گلوله بر سرشان باریدن گرفت. هیچ جان‌پناهی نداشتند. در بیابان صاف و برهوت، ویلان مانده بودند و هدف گلوله‌های مرگبار ما قرار می‌گرفتند. با خونسردی و آرامش، بی‎‌هیچ عجله‌ای نشانه می‌گرفتیم و تک‌تک‌شان را خلاص می‌کردیم.

 

کپه‌ی خاک کوتاهی روبه‌روی سنگر ما بود که نیروهای دشمن، وحشت‌زده و هراسان به پشت آن پناه بردند. شاید اگر چهار نفر هم پشت آن دراز می‌کشیدند، به‌خوبی می‌شد اندام‌شان را دید. حالا که ده بیست نفر پشت آن قایم شده بودند. من و رضا با ذکر صلوات، تک‌تک شلیک می‌کردیم. رگبار نمی‌زدیم، چرا که لزومی نداشت. با تک‌تیر خیلی بهتر می‌شد زدشان. با هر شلیک، فقط تکانی در آن کوه آدم‌ها به چشم می‌خورد. ناگهان دو نفر که سالم بودند، از آن جمع مفلوک جدا شدند و شروع کردند به دویدن. هنوز چند قدمی نرفته بودند که فریادی، دوباره به کپه‌ی خاک برشان گرداند. کسی را که معلوم بود فرمانده‌شان است و پایش تیر خورده، بلند کردند. زیر بغل‌هایش را گرفته بودند و سعی می‌کردند او را به عقب ببرند. هیچ چاره‌ای ندیدم جز شلیک.

سرانجام نیروهای بدبخت و ذلیل دشمن، مجبور به عقب‌نشینی شدند. ناگهان دوشکاهای عراقی از پشت خاکریزهای آن طرف، شروع کردند به شلیک و آنهایی را که عقب‌نشینی می‌کردند، بستند به رگبار. شدت رگبار به حدی بود که ما از خاکریز پایین آمدیم. در دل به حال آن فلک‌زده‌ها تأسف خوردم؛ از این سو زیر آتش ما بودند و از آن شو زیر آتش دوشکاهای خودشان. نه راه پس داشتند و نه راه پیش. از آن معرکه‌ی جهنمی شاید ده نفرشان هم نتوانستند جان سالم به‌در ببرند…”

 

 

[از معراج برگشتگان، حمید داودآبادی، کتاب یوسف، مؤسسۀ عماد، صص173-175]

 

 

 

 

 

از هم‌این کتاب:

از معراج برگشتگان(۴): بچه‌های رزمنده

از معراج برگشتگان(۳): از این اتفاق‌ها هم پیش می‌آمد

از معراج برگشتگان(۲): طرف‌دارهای شاه شعار می‌دادند: خدا قرآن محمد!

از معراج برگشتگان(۱): خود امام رضا اومده به خواب شاه!

 

 

موضوع: ۸سال دفاع مقدس
تاريخ: یکشنبه، 25 می ، 2014

 

 

 

… امروز در نقدهای سیاست خارجی گفته می‌شود که ایران در آن مقطع مناسبات خوب یا واقع‌بینانه‌ای با سازمان ملل متحد نداشت، یا این‌که اساساً جمهوری اسلامی یک دهه را در قهر با سازمان ملل متحد گذراند. نظر شما چیست؟


دکتر محمدجواد ظریف: واقعیت این است که سازمان ملل متحد نیز به‌خصوص در قضیۀ جنگ، روابط خوبی با ایران نداشت. شما فرمودید که ایران نگرش واقع‌بینانه‌ای به شورای امنیت نداشته است. در شرایطی که با یکی از اعضای دائم شورای امنیت در تخاصم به‌سر می‌برید و به دلیل همین کدورت و سوءظن، دیپلمات‌هایش را به گروگان گرفته‌اید، همچنین یکی دیگر از اعضای دائم، خاک کشور همسایۀ شما (افغانستان) را اشغال کرده است، می‌توان گفت توقع همین رفتار از جمهوری اسلامی می‌رفت. از طرفی انگلیس و ایران روابط خوبی با یکدیگر نداشتند و فرانسه نیز با عراق رابطۀ استراتژیک برقرار کرده بود.

اما در هر صورت حتی از موضع حیثیت و حفظ ظاهر نیز شورای امنیت با ما بسیار بد برخورد کرد. برخورد این شورا با جنگ ایران و عراق، به‌ویژه در ابتدای آن، یکی از تاریک‌ترین صفحات حیاتش به‌شمار می‌رود. حتی تا پایان جنگ نیز حاضر نشدند نام عراق را در مورد استفاده از سلاح شیمیایی به زبان بیاورند.

اولین قطعنامه‌ای که عراق را در این مسئله محکوم کرده است، مربوط به بعد از پایان جنگ می‌شود. در واقع این امر نشان‌دهندۀ شناخت کاملاً نادرست شورای امنیت نسبت به ایران است…”

 

 


[آقای سفیر؛ گفت‌وگو با محمدجواد ظریف سفیر پیشین ایران در سازمان ملل متحد، محمدمهدی راجی، نشر نی، صص62-63]

 

 

 

 

از هم‌این کتاب:

آقای سفیر(۳): فضای تنفس در شورای امنیت وجود نداشت

آقای سفیر(۲): رئیس شورای امنیت گفت اجازه ندارم با شما صحبت کنم!

آقای سفیر(۱): ۸سال شورای امنیت را بایکوت کردیم!

 

موضوع: ۸سال دفاع مقدس
تاريخ: یکشنبه، 25 می ، 2014

 

محسن رضایی:

 

“… اولین دلیلی که برای ورود به عراق وجود داشت، این بود که ایران در جنوب به مرز رسیده بود اما در خیلی از مناطق دیگر به مرز نرسیده بود و 2500 کیلومتر مربع از سرزمین‌های ما هنوز در اختیار دشمن بود.(۱)

خیلی‌ها آزادی خرمشهر را به معنای این تصور کردند که ما بعد از آزادی خرمشهر در همه‌جا به مرز رسیدیم، در حالی که هزاران کیلومتر مربع و بعضی از شهرهای ما مثل نفت شهر -که یک نقطۀ نفتی مهم بود- در اختیار دشمن بود و آزاد نشده بود. ما باید می‌جنگیدیم، باید ادامه می‌دادیم تا بتوانیم سرزمین‌های اشغالی را آزاد کنیم.

 

 

از طرفی نیز رسیدن به مرز در خرمشهر، به معنای موازنۀ دفاعی بین ما و عراق نبود. دلیل آن هم سیاست‌های استعماری بعد از جنگ جهانی اول و دوم بود که مرز را در خوزستان به نحوی تعیین کرده بودند که همیشه عراقی‌ها فاصله‌شان با خرمشهر 500 متر است، اما فاصلۀ ما با بصره، مهم‌ترین شهر جنوبی عراق که معادل خرمشهر و آبادان است، بیش از 20 کیلومتر است.

بنابراین وقتی ما و عراق در مرزهای خود باشیم، آن‌ها با یک خمپارۀ 60 هم می‌توانستند از آن سوی اروندرود خرمشهر را نا امن کنند اما ما با توپ‌های برد بلند هم نمی‌توانستیم بصره را هدف قرار دهیم.

این موازنۀ پدافندی، درست نبود. مَثَل ما، مانند کسی است که پای دامنۀ کوه، با خود قله فاصلۀ کمی دارد، اما آن کسی که روی قله است با یک سنگ کوچک هم می‌تواند مرتب او را اذیت کند و اصلاً لازم نیست سلاح خاصی به کار گیرد؛ لذا ما در خرمشهر به مرز رسیده بودیم اما دشمن در برخی مناطق روی ارتفاعات بود و ما پای این دامنه بودیم.

 

 

مسئلۀ دیگر که از همه مهم‌تر است، این بود که اصلاً پیشنهاد صلحی به ایران داده نشد. همۀ کسانی که ادعا می‌کنند بعد از آزادی خرمشهر، ایران پیشنهاد صلح را رد کرده، آگاهانه یا ناآگاهانه دروغ می‌گویند. تا پنج سال بعد -یعنی قطعنامۀ 598- هیچ پیشنهاد صلحی به ایران داده نشد. قطعنامۀ 598 اولین [و آخرین] قطعنامه‌ای است که رنگ و بوی صلح دارد. چرا؟ زیرا تا آن موقع تنها چیزی که به ایران پیشنهاد می‌دادند آتش‌بس بود.

 

آتش‌بس و صلح در حقوق بین‌الملل کاملاً تعریف مشخصی دارد و با هم متفاوت است. آنچه تا پیش از قطعنامۀ 598 به ایران پیشنهاد شده بود، آتش‌بس بود، نه صلح؛ و آتش‌بس ممکن است یگ جنگ را بیست سال طولانی کند. مثل آتش‌بسی که بین سوریه و رژیم صهیونیستی برقرار شد. الآن پنجاه سال است که این دو با هم آتش‌بس دارند، ولی در این مدت سه بار بین آن‌ها جنگ در گرفته است. آخرین جنگی که بین اسرائیل و سوریه واقع شد، آن‌چنان بود که همۀ دمشق توسط هواپیماهای رژیم صهیونیستی کوبیده شد.

 

این‌ها می‌خواستند بعد از آزادی خرمشهر، جنگ چهل سال دیگر بین ما و عراق طول بکشد و دست ما را بین سنگ آتش‌بس نگه دارند. پس این به نفع ما نبود و جنگ باید زودتر تمام می‌شد. بنابراین جنگ بعد از آزادی خرمشهر برای برقراری صلح ادامه یافت. جنگ بعد از خرمشهر جنگ برای صلح بود. البته این در حداقل مطالبات قرار داشت. امام(ره) و فرماندهان و رزمندگان به بیش از این فکر می‌کردند، اما در حداقل و کف پیروزی ما، رسیدن به صلح شرافتمندانه قرار گرفته بود و سیاسیون هم همین را از ما می‌خواستند و ما همیشه در همین چارچوب عمل می‌کردیم.

هر چند آرزوی ما سقوط صدام بود اما هیچ‌گاه دولت و مسئولان برای سقوط صدام برنامه‌ریزی نکرده بودند. چرا؟ چون ما نمی‌توانستیم بدون ارادۀ ملی در این خصوص برنامه‌ریزی کنیم. ما فرماندهان جنگ بودیم و بر اساس طرح‌هایی که تصویب می‌شد، عملیات‌ها را سازماندهی می‌کردیم.”

 

 

 

[جنگ به روایت فرمانده: درس‌گفتارهای جنگ، دکتر محسن رضایی میرقائد، بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس، صص213-215]

 

 

 

 

پی‌نوشت:

1- دشمن در ابتدای جنگ حدود 15000 کیلومتر مربع از سرزمین ایران را به اشغال درآورد اما طی هشت ماه حدود دو سوم آن آزاد شد و از 5000 کیلومتر مربع باقی مانده، دشمن از 2500 کیلومتر مربع آن عقب‌نشینی کرد و درنتیجه 2500 کیلومتر مربع دیگر از جمله مناطق فکه، ارتفاعات حمرین، نفت شهر، خسروی و ارتفاعات آق‌داغ و چاه‌های نفتی سمیده و بیات همچنان در اشغال دشمن ماند.

 

 

 

 

 

از هم‌این کتاب:

(+) اشاره‌ای به نامه‌هایی که نوشته شد

(+) پس از شکست در این دو حمله بود که صدام قطعنامۀ ۵۹۸ را پذیرفت

(+) مساحتی که اشغال شد، مساحتی که اشغال ماند

(+) انتقادهای محسن رضایی به مسؤولین ِ سیاسی ِ جنگ

(+) هزینه‌های ارزی جنگ تحمیلی

(+) عنایت خداوند در عملیات مرصاد

(+) محسن رضایی: قطعنامۀ ۵۹۸ در اثر مذاکرات دیپلماتیک بدست نیامد بلکه ما به زور سلاح در عملیات کربلای ۴ و ۵ آن را از شورای امنیت گرفتیم

عملیات کربلای۴؛ (۲) و (۱)

ماجرای مک‌فارلین (۲) و (۱)

(+) برخی اختلافات سپاه و ارتش

(+) جنگ جنگ تا؟

(+) قریب به ۲۵۲ بار از سلاح شیمیایی علیه رزمندگان و مردم غیر نظامی استفاده کرد

(+) دورانِ عدم‌الفتح

(+) فرمان‌ده‌های سپاه

(+) پیش‌روی در خاک عراق، جزو اهداف عملیات بیت‌المقدس بود

مسألۀ پایان جنگ(۲): نظریۀ ۶+۲

(+) اولین عملیات‌های ایران به ره‌بری بنی‌صدر

(+) ما همۀ سرزمین‌هایی را که ایران با زور تصرف کرده بود، دوباره پس گرفتیم!

مسألۀ پایان جنگ(۱): این طور نیست که پایان جنگ بعد از آزادسازی خرمشهر مطرح شده باشد

جمهوری اسلامی و حزب دموکرات کردستان (۲) و (۱)

(+) بی‌کفایتی دولتِ موقت دربارۀ قراردادهای تسلیحاتی ایران

(+) تجاوزهای ثبت‌شدۀ عراق، پیش از جنگ تحمیلی

(+) ستاد جنگ‌های نامنظم

(+) بسیج ِ بنی‌صدر!

(+) توده‌ای‌ها می‌خواستند به سفارت امریکا حمله کنند

(+) پیش‌روی با استفاده از قاچاق‌چی‌های عرب

(+) پیش‌روی با استفاده از مُقَنی‌های یزدی

کودتای شبکۀ نقاب (۲) و (۱)

 

 

موضوع: ۸سال دفاع مقدس
تاريخ: یکشنبه، 18 می ، 2014

 

 

حمید داودآبادی:

 

“… شب قبل، به هر صورت که بود، در مصرف آب صرفه‌جویی کرده بودم و تنها اندازه‌ی سه در قمقمه آب خورده بودم. بقیه را گذاشته بودم برای صبح. عقلم آن‌قدر قد می‌داد که در گرمای جان‌سوز روز و گرماگرم نبرد، ممکن است آبی برای خوردن پیدا نشود.

در آن میان چشمم به یکی از بچه‌ها افتاد که از تشنگی نقش بر زمین شده بود، با لبان خشک له‌له می‌زد و درخواست آب می‌کرد. صورتش سرخ شده بود. چشمانش گود افتاده بود و لب‌هایش ترک‌ترک و سفید شده بود. سریع قمقمه را به او دادم و گفتم: بالاغیرتا تا اون‌جا که می‌تونی کم‌تر بخور.

ولی او فرصت را مغتنم شمرد و تا ته قمقمه را سر کشید. خیلی حالم گرفته شد. برای آن یک قمقمه آب، چه نقشه‌ها که نکشیده بودم. ساعتی بعد، از فرط تشنگی به سوی بچه‌ها دست دراز کردم، اما هیچ‌کدام آبی در بساط نداشتند. گرمای اول صبح باعث شده بود همه‎ی قمقمه‌ها خالی شود.

 

مدتی به همان حال گذراندم تا این‌که وارد یکی از سنگرهای دشمن شدم. قوطی‌ای فلزی برداشتم که هیچ مارک و برچسبی نداشت تا نشان بدهد که کمپوت باشد یا چیز دیگر. به‌سرعت با سرنیزه دو سوراخ روی آن درست کردم و شروع کردم به سر کشیدن مایع داخلش. کمی که سر کشیدم، شوری و تندی مایع متوجهم کرد که کمپوت نیست، بلکه کنسرو آبگوشت است با نمک و فلفل زیاد.

با خوردن آن مایع شور و تند، عطشم بیشتر شد. کلافه شده بودم. از سنگر بیرون آمدم و به طرف ظرف‌های ماستی رفتم که آن طرف‌تر بود. سعی کردم با خوردن ماست‌های گرم و جوشیده از تشنگی‌ام بکاهم. ولی عطش و سوزش دهانم همچنان بود.

 

 

بعد از ساعتی که به خاطر تشنگی، بسیار طولانی گذشت و قبل از رسیدن تانک‌های خودی، ماشینی را دیدم که از دور به طرف‌مان می‌آمد. نزدیک که شد، دیدم تویوتایی است که عقبش یک تانکر آب دارد. جلوی‌مان که رسید، متوجه شدم تانکر آب یخ است. انگار دنیا را به‌مان داده باشند. واقعا که عجب راننده‌ی دلیری بود. در جایی که حتی تانک‌ها از جلو آمدن خودداری می‌کردند، او بدون ترس از هلی‌کوپترها یا گلوله‌های مستقیم تانک، تا آخرین قطرات آب را به نزدیک‌ترین نقطه‌ی خط نیروهای خودی با دشمن آورده بود.

وقتی رفت جلوی عراقی‌ها و آب یخ را بین بچه‌ها تقسیم کرد و برگشت، جلوی پایم ایستاد و در جواب من که به‌ش گفته بودم: «اگه بری جلو، با تیربار آبکشت می‌کنن.» خندید و در حالی که به بدنه‌ی ماشین اشاره می‌کرد، گفت: «بفرما آقا پسر گل، اگه یه سوراخ روش پیدا کردی، جایزه داری» و من مات و مبهوت به او و تانکر آب نگاه می‌کردم.

 

 

هواپیماها و هلی‌کوپترهای عراقی از ارتفاع بسیار کم، بچه‌ها را زیر آتش کالیبرهای خود می‌گرفتند. هنگام حمله‌ی آن‌ها چون جان‌پناهی نداشتیم، به چاله‌هایی پناه می‌بردیم که بر اثر انفجار خمپاره‌ها و راکت‌ها روی زمین ایجاد شده بود. اولین جنازه‌ی عراقی را آن‌جا دیدم. راننده‌ی تانکی که کنار تانکش روی زمین افتاده بود. یکی از بچه‌ها گفت: ببینیم توی جیبش چی داره… به خودم جرأت دادم، جلو رفتم و دکمه‌ی جیب پیراهنش را باز کردم. ناگهان دسته‌ای اسکناس عراقی ریخت بیرون. آنها را برداشتم. اسکناس‌های 50 دیناری نو را بین بچه‌ها به عنوان یادگاری پخش کردم. به هر نفر دو تا رسید. دو تا هم خودم گذاشتم توی جیبم.

بچه‌ها سوار بر تانک او، سرمستانه گاز می‌دادند و به جلو می‌رفتند. عده‌ی زیادی روی آن نشسته بودند. همان‌طور که می‌رفتند، از خوشی متوجه نشدند که اشتباه رفته‌اند و به مواضع دشمن نزدیک شده‌اند. آن‌قدر جلو رفتند که گلوله‌های دشمن باعث شد تانک را جا بگذارند و فرار کنند. تانک دوباره به دست دشمن افتاد، ولی بچه‌ها همچنان می‌خندیدند…”

 

 

 

[از معراج برگشتگان، حمید داودآبادی، کتاب یوسف، مؤسسۀ عماد، صص163-165]

 

 

 

 

از هم‌این کتاب:

از معراج برگشتگان(۳):  از این اتفاق‌ها هم پیش می‌آمد

از معراج برگشتگان(۲): طرف‌دارهای شاه شعار می‌دادند: خدا قرآن محمد!

از معراج برگشتگان(۱): خود امام رضا اومده به خواب شاه!

 

 

موضوع: ۸سال دفاع مقدس
تاريخ: شنبه، 3 می ، 2014

 
 

24 نوامبر 22

تجربه‌ی سینما رفتن با دخترکم برای من تجربه‌ی تازه و نویی‌یه. پیش‌تر وسط‌های هفته و توی خلوتی رفته بودیم سینما. این‌بار که وارد لابیِ سینما شدیمو جمعیت رو دیدم، با خودم فکر کردم ضدحال می‌شه و با این‌همه خانواده و بچه، لابد نمی‌شه درست فیلم دید؛ اما تجربه‌ی معرکه‌ای بود.

 

در شرایطِ پمپاژِ یأس و نفرت، جنگِ بی‌امانِ خصم، و عمل‌کردِ انتقادبرانگیزِ مدیرانِ کشور، من حالا با دخترکم در یه سالن سینما به فیلم‌دیدن نشستیمو هر چند دقیقه صدای خنده‌ی معصومانه‌ی قریب به صد کودک فضا رو پر می‌کنه.

 

در تاریک‌روشنِ سینما هر از گاهی به چهره‌ی دخترکم سیر نگاه می‌کنم که محوِ فیلمه و از سِحرِ سینما مسحور.

 

تجربه‌ی فیلم‌دیدن با بچه‌ها تجربه‌ی ناب و روح‌بخشی‌یه. اصن هم‌نشینی و هم‌بازی شدن با کودکان، نشاط‌آور و حیات‌بخشه.

 

اخیراً با دوستی که هر دو سخت درگیرِ کاریم و با مدیریت‌های بی‌عمل و بدعمل، چالشی مستمر و فرسوده‌کننده داریم، صحبت می‌کردم؛ که ای رفیق! بیش‌تر با بچه‌ت وقت بگذرون و بذار فطرتِ زلال‌شون این سرخورده‌گی‌های ناشی از سر و کله زدن با بی‌شعوریِ مسؤولین رو بشوره ببره…

 
 

مهدی پیچک؛ پیچک سر به هوا's bookshelf: read

جهان هولوگرافیک
did not like it
https://www.instagram.com/p/BjqO7apnIl-/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1b24p51z3g6jq
tagged: never
کابوس تهمت و جنایت
اگر به هر دلیلی خواستید کتابی از #چخوف بخوانید" بیخیال کتاب کابوس، تهمت و جنایت بشوید. برای درک داستان های این کتاب، آشنایی با سبک زندگی، فرهنگ و روابط کلیسای ارتدکس و اسقف ها در زمان روسیه ی تزاری واجب است." https://www.instagram.co...
tagged: never
خاطرات سفیر
liked it
کتاب «خاطرات سفیر» نوشتهٔ خانم نیلوفر شادمهری رو که خوندم، غرق در خاطرات جوونی‌ها‌م شدم. قریب به اتفاق مطالب‌شو توی هم‌اون وبلاگ‌شون خونده بودم. از پایان‌ش خوش‌م نیومد. زیادی غلیظ بود. نگارشِ متن‌شم گه‌گاه توی ذوق می‌زد. مدتی نیست که ق...
پستچی
it was ok
زرد. آبکی؛ ولی طعم‌دار.
قصه ها و تصاویر
really liked it
این ازجمله کادوهایی بود که برای تولد خواهرزاده‌م خریدم. http://www.30book.ir/Book/56900/مجموعه-قصه-های-سوته-یف-16جلدی%20نخستین نسخه‌ای که خریدم چاپ نشر نخستین بود. ساده و بامزه بود. مفاهیمی چون صبر، کمک، ایثار و فداکاری، هم‌کاری، قناعت و...

goodreads.com