قتلگاه است، خطر پشت خطر بسیار است
بگذارید ببُرند… که سر بسیار است…

 

چشم وا کرد و نظر کرد به وجه اللهش
در خط عشق از این گونه نظر بسیار است

 

قیمت سر چقدر هست؟ کسی می‌داند؟
سر بازار چه اظهارنظر بسیار است

 

تیغ، حلق پسرش را که به مسلخ می‌برد

مادرش گفت: ببُرید، … پسر بسیار است

 

همسرش گفت: دلم سوخته، اما به خدا
از من سوخته هم سوخته‌تر بسیار است

 

پدرش خنده زد و ما همه دلگرم شدیم
مطمئنیم که این گونه پدر بسیار است

 

حججی رفت و نرفت از دل ما خاطره‌اش
تا بدانید که جاویدالاثر بسیار است

 

 

ایوب پرندآور

 

 

موضوع: گزیده شعر
تاريخ: دوشنبه، 9 اکتبر ، 2017

 

«سیف‌الدین ابوالمحامد محمد فرغانی» از شاعران قرن هفتم و هشتم هجری است که در سال ۷۴۹ هجری قمری در یکی از خانقاه‌های آقسرا از دنیا رفت. او صوفی‌مسلک و حنفی‌مذهب بود.

 

ای قوم! درین عزا بگریید

بر كشتهٔ كربلا بگریید

با این دلِ مرده، خنده تا كی؟

امروز درین عزا بگریید

فرزند رسول را بكشتند

از بهر خدای را بگریید

از خون جگر، سرشک سازید

بهر دل مصطفی بگریید

وَز معدنِ دل به اشکِ چون دُر

بر گوهر مرتضی بگریید

با نعمت عافیت به صد چشم

بر اهل چنین بلا بگریید

دلخستهٔ ماتم حسینید

ای خسته‌دلان! هلا بگریید

در ماتم او خَمُش مباشید

یا نعره زنید یا بگریید

تا روح  كه متصل به جسم است

از تن نشود جدا  بگریید

در گریه، سخن نكو نیاید

من می‌گویم، شما بگریید

بر جور و جفای آن جماعت

یک دم ز سر صفا بگریید

اشک از پی چیست؟ تا بریزید

چشم از پی چیست؟ تا بگریید

در گریه به صد زبان بنالید

در پرده به صد نوا بگریید

نسیان گنه صواب نبوَد

کردید بسی خطا بگریید

تا شسته شود كدورت دل

یكدم نرسد صفا، بگریید

وز بهر نزول غیث رحمت

چون ابر، گَهِ دعا بگریید

 

 

موضوع: گزیده شعر
تاريخ: شنبه، 23 سپتامبر ، 2017

 

یَرِه‌گَه کار مو و تو دِرَه بالا می‌گیرَه

ذره‌ذره دِرَه عشقت تو دلُم جا می‌گیرَه

 

روز اول به خودُم گفتُم اِیَم مثل بَقی

حالا کم‌کم می‌بینُم کار دِرَه بالا می‌گیرَه

 

چن شَبَه واز مث بیس سال پیش از ای مرغ دلُم

تو زمستون بَهنِۀ سبزه و صحرا می‌گیرَه

 

چن شَبَه واز مِدوزُم چشهامه تا صبحه به چُخت

یا به یک سَم بیخودی مات مِمَنَه، را می‌گیرَه

 

تا سحر جُل مزنم خواب به سراغم نِمیه

هی دلُم مثل بَچَه بهنۀ بیجا می‌گیرَه

 

موگومش هر چی که مرگت چیَه کوفتی! نمِگَه

عوضش نق مِزَنَه ذکر خدایا می‌گیرَه

 

پیری و معرکه‌گیری که مِگَن کار مویَه

دفتر عمر، دِرَه صفحۀ پینجا می‌گیرَه

 

او که عاشق شده پنهون مُکُنه مثل اویه

که سِوار شتر و پوشتشِه دولّا می‌گیرَه

 

کُتا کردن دامنار تا بیخ رون مشتی عماد!

دیگَه مجنون توی خواب دامن لیلا می‌گیرَه

 

 

 

عماد خراسانی

 

 

 

یَرَه: جانم، عزیزم

دِرَه: داره، دارد

ایَم: این هم

بَقی: بقیه

بَهنَه: بهانه

مودوزم: می‌دوزم

صبحه: صبح

چُخت: سقف

سَم: سمت

مِمَنَه: می‌ماند

جُل: وول

مِزِنُم: می‌زنم

نِمیَه: نمی‌آید

موگومِش: می‌گویمش

نَمِگه: نمی‌گوید

مُویَه: من است، منه

مُکُنَه: می‌کند

اویَه: اوست

پوشتِشه: پشتش را

کُتا: کوتاه

 

 

موضوع: گزیده شعر
تاريخ: یکشنبه، 28 دسامبر ، 2014

 

 

زاهد و سبحۀ صد دانه و ذکر سحری

 من و پیمودنِ پیمانه و دیوانه‌گری

 

چون همه وضع جهانِ گذران در گذر است

 مگذر از عالم ِ شیدایی و شوریده‌سری

 

تا کی از شعبدۀ دور ِ فلک خواهد بود

بادهٔ عیش به جام ِ من و کام ِ دگری

 

تا شدم بی‌خبر از خویش، خبرها دارم

بی‌خبر شو که خبرهاست در این بی‌خبری

 

تا شدم بی‌اثر، از ناله اثرها دیدم

بی‌اثر شو که اثرهاست در این بی‌اثری

 

تا زدم لافِ هنر خواجه به هیچم نخرید

بی‌هنر شو که هنرهاست در این بی‌هنری


تا سر ِ خود نسپردیم به خاکِ در ِ دوست

 خاطر آسوده نگشتیم از این دربه‌دری

 

بیستون تابِ دم ِ تیشهٔ فرهاد نداشت

عشق را بین که از آن کوهِ گران شد کمری

 

تا فروغی خطِ آن ماه درخشان سر زد

فارغم روز و شب از فتنۀ دور ِ قمری

 

 

 

 

میرزا عباس فروغی بسطامی

 

موضوع: گزیده شعر
تاريخ: یکشنبه، 5 اکتبر ، 2014

 

 

ای دل، به دلِ دوست دگر راه نداری

ای سینه بسوزی که دگر آه نداری

 

تا سوزم و آتش فکنم در دلِ هستی

ای کورۀ غم، شعلۀ دلخواه نداری

 

ای بی‌خبر از عشق، سخن با تو چه گویم

چون دیدۀ بینا، دل آگاه نداری

 

چون آب روان می‎گذرد از دل خارا

ای اشک، چرا در دل او راه نداری

 

گفتا ز محبت سخن و گفتمش از درد

دم در کش از این قصه، که بالله نداری

 

در بیم و امیدم گذرد روز و شب ای دوست

گاهت سر ِ مهر است، ولی گاه نداری

 

 

 

سیدمحمود گلشن کردستانی

 

 

موضوع: گزیده شعر
تاريخ: شنبه، 21 دسامبر ، 2013

 

من نمی‌گویم که عاقل باش یا دیوانه باش

گر به جانان آشنائی از جهان بیگانه باش

 

گر سر  مقصود داری موبه‌مو جوینده شو

ور وصال گنج خواهی سربه‌سر ویرانه باش

 

گر ز تیر غمزه خونت ریخت ساقی دم نزن

ور به‌جای باده زهرت داد در شکرانه باش

 

چون قدح از دست مستان می‌خوری مستانه خور

چون قدم در خیل مردان می‌زنی مردانه باش

 

گر مقام خوش‌دلی می‌خواهی از دور سپهر

شام در مستی سحر در نعرۀ مستانه باش

 

گر شبی در خانۀ جانانه مهمانت کنند

گول نعمت را نخور مشغول صاحب‌خانه باش

 

یا مسلمان باش یا کافر دو رنگی تا به کی

یا مقیم کعبه شو یا ساکن بت‌خانه باش

 

یا که در ظاهر فروغی ذکر درویشی مکن

یا که در باطن مرید خسرو فرزانه باش

 

 

 

 

میرزا عباس فروغی بسطامی

 

موضوع: گزیده شعر
تاريخ: جمعه، 12 جولای ، 2013

 

انگلیسان رضای سارق را

اندرین ملک شه‌رضا کردند


پس ِ چندی از او برنجیدند

عیب او جمله برملا کردند


خُبثِ او را به ملک جار زدند

مشت او را به دهر وا کردند


چون که بدنام گشت و کرد فرار

افتخاری دگر نصیب ما کردند


طفل آن دزد بی‌مروّت را

اندرین ملک پادشا کردند



***




شاهی که بس به مردی خود افتخار کرد

همچون زنان ز هیبت دشمن فرار کرد


نقشی شگرف باخت بریتانیا به ملک

و این خلق را ز بازی خود تار و مار کرد


ز اصطبل روس نرّه‌خری را برون کشید

و او را به دوش مردم ایران سوار کرد


سی و دو سال بود کم از امتیاز نفت

افزود شصت سال و درش استوار کرد




محمدتقی بهار


موضوع: گزیده شعر
تاريخ: دوشنبه، 24 ژوئن ، 2013

 

مرد آن باشد که چون او را رهی بنموده شد

در همان ساعت به پای همتش پیموده شد

 

مرد آن باشد که چشم و گوش و دست و پای او

جمله در راه خدا بهر خدا فرسوده شد

 

مرد آن باشد که دنیای دنی را چون شناخت

همتِ عالیش از لذات آن آسوده شد

 

مرد آن باشد که آتش در هوای نفس زد

پیش از آن کاندر لحد ارکان چشمش توده شد

 

مرد آن باشد که بهر جلوۀ انوار حق

کرد صیقل تا که مرآت دلش بزدوده شد

 

مرد آن باشد که او هرچند علم آموخت، باز

کرد کوشش تا دگر بر دانشش افزوده شد

 

مرد آن باشد که کرد او غسل در اشک ندم

دست و پایش چون به لوث معصیت آلوده شد

 

عمر صرف گفتگو کردیم و کس فیضی نبرد

خود خجل گشتیم از خود، سعی ما بیهوده شد

 

ای دریغا، خلق را گوش ِ پذیرفتن کرست

آنچه گفتی «فیض» در پندِ کسان نشنوده شد

 

 

 

فیض کاشانی

 

موضوع: گزیده شعر
تاريخ: یکشنبه، 30 دسامبر ، 2012

 

پشت این پنجره باران قشنگی‌ست گلم

حال من حال پریشان قشنگی‌ست گلم


قبل از آنی که بیایی چه کویری بودم…

زندگی با تو چه گلدان قشنگی‌ست گلم


سرنوشت من و تو روز ازل تعیین شد…

فال ما داخل فنجان قشنگی‌ست گلم


نوحم از لطف تو بانو… که تمام عمرم:

«راه رفتن توی ‌دالان قشنگی»‌ست گلم


من لامذهب بی‌دین به تو ایمان دارم

خیلی این کفر من ایمان قشنگی‌ست گلم


حاضرم بندۀ چشمان سیاهت باشم

توی چشمان تو شیطان قشنگی‌ست گلم


یوسفم! بوی تو کافی‌ست مرا… این دنیا…

با حضور تو چه کنعان قشنگی‌ست گلم



مهدی جهانداری


موضوع: گزیده شعر
تاريخ: سه‌شنبه، 30 اکتبر ، 2012

 

درد یک پنجره را پنجره‌ها می‌فهمند

معنی کور شدن را گره‌ها می‌فهمند


سخت بالا بروی، ساده بیایـــــی پایین

قصه‌ی تلخ مرا سرسره‌ها می‌فهمند


یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن

چشم‌ها بیشتر از حنجره‌ها می‌فهمند


آنــچه از رفتنت آمد بــــــه سرم را فـــردا

مردم از خواندن این تذکره‌ها می‌فهمند


نه نفهمید کســــی منزلت شمس مرا

قرن‌ها بعد در آن کنگره‌ها می‌فهمند




کاظم بهمنی


موضوع: گزیده شعر
تاريخ: چهارشنبه، 17 اکتبر ، 2012

 
 

24 نوامبر 22

تجربه‌ی سینما رفتن با دخترکم برای من تجربه‌ی تازه و نویی‌یه. پیش‌تر وسط‌های هفته و توی خلوتی رفته بودیم سینما. این‌بار که وارد لابیِ سینما شدیمو جمعیت رو دیدم، با خودم فکر کردم ضدحال می‌شه و با این‌همه خانواده و بچه، لابد نمی‌شه درست فیلم دید؛ اما تجربه‌ی معرکه‌ای بود.

 

در شرایطِ پمپاژِ یأس و نفرت، جنگِ بی‌امانِ خصم، و عمل‌کردِ انتقادبرانگیزِ مدیرانِ کشور، من حالا با دخترکم در یه سالن سینما به فیلم‌دیدن نشستیمو هر چند دقیقه صدای خنده‌ی معصومانه‌ی قریب به صد کودک فضا رو پر می‌کنه.

 

در تاریک‌روشنِ سینما هر از گاهی به چهره‌ی دخترکم سیر نگاه می‌کنم که محوِ فیلمه و از سِحرِ سینما مسحور.

 

تجربه‌ی فیلم‌دیدن با بچه‌ها تجربه‌ی ناب و روح‌بخشی‌یه. اصن هم‌نشینی و هم‌بازی شدن با کودکان، نشاط‌آور و حیات‌بخشه.

 

اخیراً با دوستی که هر دو سخت درگیرِ کاریم و با مدیریت‌های بی‌عمل و بدعمل، چالشی مستمر و فرسوده‌کننده داریم، صحبت می‌کردم؛ که ای رفیق! بیش‌تر با بچه‌ت وقت بگذرون و بذار فطرتِ زلال‌شون این سرخورده‌گی‌های ناشی از سر و کله زدن با بی‌شعوریِ مسؤولین رو بشوره ببره…

 
 

مهدی پیچک؛ پیچک سر به هوا's bookshelf: read

جهان هولوگرافیک
did not like it
https://www.instagram.com/p/BjqO7apnIl-/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1b24p51z3g6jq
tagged: never
کابوس تهمت و جنایت
اگر به هر دلیلی خواستید کتابی از #چخوف بخوانید" بیخیال کتاب کابوس، تهمت و جنایت بشوید. برای درک داستان های این کتاب، آشنایی با سبک زندگی، فرهنگ و روابط کلیسای ارتدکس و اسقف ها در زمان روسیه ی تزاری واجب است." https://www.instagram.co...
tagged: never
خاطرات سفیر
liked it
کتاب «خاطرات سفیر» نوشتهٔ خانم نیلوفر شادمهری رو که خوندم، غرق در خاطرات جوونی‌ها‌م شدم. قریب به اتفاق مطالب‌شو توی هم‌اون وبلاگ‌شون خونده بودم. از پایان‌ش خوش‌م نیومد. زیادی غلیظ بود. نگارشِ متن‌شم گه‌گاه توی ذوق می‌زد. مدتی نیست که ق...
پستچی
it was ok
زرد. آبکی؛ ولی طعم‌دار.
قصه ها و تصاویر
really liked it
این ازجمله کادوهایی بود که برای تولد خواهرزاده‌م خریدم. http://www.30book.ir/Book/56900/مجموعه-قصه-های-سوته-یف-16جلدی%20نخستین نسخه‌ای که خریدم چاپ نشر نخستین بود. ساده و بامزه بود. مفاهیمی چون صبر، کمک، ایثار و فداکاری، هم‌کاری، قناعت و...

goodreads.com