باز آی که چون برگ خزانم رخ زردی‌ست

با یاد تو دمساز، دل من دم سردی‌ست


گر رو به تو آورده‌ام از روی نیازی‌ست

ور دردسری می‌دهمت از سر دردی‌ست


از راهروان سفر عشق درین دشت

گلگون سرشکی‌ست اگر راهنوردی‌ست


در عرصه‌ی اندیشه‌ی من با که توان گفت

سرگشته چه فریادی و خونین چه نبردی‌ست


غمخوار به جز درد و، وفادار به جز درد

جز درد که دانست که این مرد چه مردی‌ست


از درد سخن گفتن و، از درد شنیدن

با مردم بی‌درد ندانی که چه دردی‌ست


چون جام شفق موج زند خون به دل من

با اینهمه دور از تو مرا چهره‌ی زردی‌ست


زین لاله‌ی بشکفته‌ی در دامن صحرا

هر لاله نشان قدم راه‌نوردی‌ست


یا خون شهیدی‌ست که جوشد ز دل خاک

هرجا که در آغوش صبا غنچه‌ی وَردی‌ست



مهرداد اوستا


موضوع: گزیده شعر
تاريخ: شنبه، 28 می ، 2011

 

باز از شوق گل‌انداخته‌ای یعنی چه

پردۀ باغ بپرداخته‌ای یعنی چه


باده‌ای را که شب پیش نمی‌نوشیدی

باز در شیشه درانداخته‌ای یعنی چه


صف مژگان زده‌ای بر سر صحرای خیال

تیغ بر آینه‌ها آخته‌ای یعنی چه


ای دل از نرد غم مغبچگان دست بدار

دین و دل را همه در باخته‌ای یعنی چه


تا به آن خال بیندیشی و آن گوشۀ لب

خلوتی در دل خود ساخته‌ای یعنی چه


صوفی شهر هم این جلوه ندارد والله

خویش را بر همه انداخته‌ای یعنی چه


این دل مست و خراب از اثر بادۀ ناب

گشته ویران ز بسش ساخته‌ای یعنی چه


احمدا موسم گل رفت و تو در خواب بهار

غزلی باز نپرداخته‌ای یعنی چه



احمد عزیزی


موضوع: گزیده شعر
تاريخ: شنبه، 28 می ، 2011

 

«آیا می‌خواهم از خودم یک قهرمان بسازم یا یک بنده‌ی صالح…؟»



[گوساله‌ی سرگردان، مجید قیصری، نشر افق، ص٨٥]


موضوع: برترین یادداشت‌ها، گزیده نثـر
تاريخ: پنج‌شنبه، 26 می ، 2011

 

آیت‌الله محمدرضا مهدوی کنی:


«در جریان انتخابات [ریاست جمهوری دوره‌ی هفتم]، آقای عزت‌الله سحابی در مجله‌ی «ایران فردا» نوشته بودند که مهدوی کنی فتوا آورده است که به هر طریق ممکن باید آقای ناطق نوری را از صندوق‌ها بیرون آورید، هرچند از طریق تقلب باشد.

ما برای ایشان پیغام فرستادیم که آقای سحابی، آخر ما با هم زندانی بودیم، همکار بودیم، اول انقلاب در شورای انقلاب با هم بودیم، در دولت موقت با هم بودیم، با هم کار کردیم، خیلی سال‌ها با هم بودیم، شما چطور مهدوی کنی را بعد از این سال‌‌ها نشناختید که چنین عبارتی را درباره‌اش نوشتید که فتوا بدهد با تقلب آقای ناطق را از صندوق‌ها بیرون بیاورید. آیا شما واقعاً چنین باوری داشتید؟  ایشان گفت که این، شایعه بوده است و من شایعه را نوشتم. گفتم شما نمی‌توانستید تحقیق کنید؟ مثلاً بنده مرده بودم یا در جای دوری بودم و دسترسی به من ممکن نبود، شاید عذر شما پذیرفته می‌شد؛ ولی در اوضاع فعلی لازم بود تلفن می‌زدید و موضوع را از خودم سؤال می‌کردید. علاه بر این، شما قضیه را به صورت شایعه ننوشته‌ای، بلکه به عنوان یک خبر قطعی مطرح کردی.


شما که می‌توانستید از من بپرسید، چرا چنین دروغ شاخداری را نوشتی؟ بنده کی چنین فتوایی داده بودم. بنده، هیچ‌گاه و درباره‌ی هیچ‌کس چنین فتوایی نخواهم داد. گفتم شما باید تکذیب کنید. گفت من تکذیب نمی‌کنم. شما خودت چیزی بنویس، من نوشته‌ی شما را در مجله می‌آورم. گفتم ببینید، شما خودتان چیزی را نوشته‌اید و اقرار هم می‌کنید که شایعه بوده، بعد حالا از بنده می‌خواهید بیایم تکذیب کنم؟  من این را از شما نمی‌پسندم. شما آدم متدینی هستی، من به افکار سیاسی کار ندارم، ولی فکر می‌کردم شما اعتقاداتی دارید؛ به یک چیزی یا جایی معتقدید، اما آمده‌اید چیزی را از روی خیال و شایعه نوشته‌اید و حاضر نیستی آن را تکذیب کنی و من به‌ناچار به دادگاه مطبوعات از ایشان شکایت کردم.


من هیچ‌گاه از کسی که علیه بنده حرفی زده باشد شکایت نکرده‌ام؛ ولی چون اینجا واقعاً حیثیت و آبروی روحانیت مطرح بود و در تاریخ هم می‌ماند، به دادگاه شکایت کردم. وکیل ما محبت کرد رفت و ایشان هم حاضر شدند. ایشان در آنجا -بر طبق نقل وکیل‌مان- گفته بودند که من اشتباه کردم و دادگاه به خاطر اعتراف ایشان به اشتباه و اظهار پشیمانی او را محکوم نکرد. گفتم آیا همین که ایشان در دادگاه اظهار پشیمانی کرد کافی است؟  در حالی که من نظرم این بود که ایشان محکوم بشود. حالا که اقرار کرده بدون دلیل حرفی را نسبت داده (که حرف کمی هم نبود و قطعاً ایشان را محکوم می‌کردند) آنگاه ما او را می‌بخشیدیم. ولی دوستان گفتند شما نمی‌توانستید او را ببخشید، چون حق و حکم عمومی شخصاً قابل بخشش نمی‌باشد.

خلاصه آقایان هیئت منصفه آمدند رحم کردند و علاوه بر آنها دیگران هم گفتند اینک که ایشان اظهار پشیمانی می‌کند رهایش کنید. من هم دیگر رها کردم. متأسفانه بعد از این هم ایشان در نشریه‌اش چیزی در این‌باره ننوشت و عذرخواهی نکرد؛ یعنی اینجا هم کم لطفی کرد. خداوند مرا و او را ببخشاید.»




خاطرات آیت‌الله مهدوی کنی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صص٣٧٤-٣٧٥]





مرتبط:

(+) بهشتی با قرائت سحابی


 

«…نکتۀ تاریخی-اجتماعی دیگری که از جهتی برای فهم شرایط کلی فرهنگی در ایران مؤثر است، حضور و وجود دو گرایش عرفی و شرعی در ریشه و اساس فرهنگ ایرانی است. برای فهم این‌که چگونه این دو گرایش در سیاست نقش دارد و اساساً برای این‌که هدف ما از طرح این مطلب روشن شود، به ذکر یک نمونۀ تاریخی مربوط به دولت سربداران  که در قرن هشتم هجری در بخشی از ایران فعال بودند، می‌پردازیم.


سربداران در سبزوار به قدرت رسیدند و پس از آن قدرتشان در شرق تا نیشابور و در غرب تا گرگان گسترش یافت. آنها از همان ابتدای پیروزی به طور عمده دو جناح شدند. جناح سربداریه و جناح شیخیه. اختلافات این دو حزب یا جناح، نقش زیادی در تحولات سیاسی دولت سربداران داشت.


لازم است به این نکته اشاره کنیم در دوره‌ای که متصوفه در ایران نفوذ داشتند، هم تسنن ِ ایران، تسنن صوفی و هم تشیع ِ ایران، تشیع صوفی است. علمای مذهبی در خانقاه زندگی می‌کردند. از مسجد و مدرسه آن‌چنان خبری نیست. محور، خانقاه است و در کنار آن چند محوطه وجود دارد. یک رباط یا مسافرخانۀ مجانی با اتاق‌های متعدد برای اقامت دراویشی که از هر کجا برای دیدن شیخ می‌آیند و یک آشپزخانه هم دارد -که در داستان مولانا، «خر برفت» نیز به آن اشاره شده- که مربوط به خورد و خوراک مجانی است و هر کس از راه می‌رسد، از آن استفاده می‌کند. احیاناً یک مدرسۀ کوچک و یک مسجد هم کنار آن است. ولی اصل بنا و اساس همۀ اینها خانقاه است. شیخ آنجا می‌نشیند و دیگران اطراف او حلقه می‌زنند.


البته چون مردم سبزوار شیعه بودند، مشایخ هم طبعاً شیعه بوده‌اند. شیخ خلیفه، شیخ حسن جوری، عزیز مجدی و شیخ رکن‌الدین به ترتیب مشایخ این دوره هستند که جنبش شیخیه را تشکیل می‌دهند.

جریان سربداریه و شیخیه دو جریان اصلی در این دولت است. یک گروه رهبران نظامی و سیاسی عرفی و گره دیگر، رهبران مذهبی و دینی. نزاع این دو جریان در دل این حکومت، سبب آشفتگی اوضاع آنها شده و یکی از دلایل اصلی سقوط آنها گردید.

هر دوره یکی از آنها قدرت دارد و طبعاً طرفداران خاص خود را هم دارد. برای نمونه، جریان شیخی در مازندران نفوذ می‌کند و سبب تشکیل دولت مرعشی‌ها می‌شود. اما در خود سبزوار، دولت گاهی گرایش سربداری و گاه گرایش شیخی دارد. یکی گرایشش به سمت دینداری بیشتر است و دیگری به سمت دنیاداری؛ افراط و تفریط هم در هر دو مشاهده می‌شود…


مناقشۀ بین سیاست‌گرایی و دین‌گرایی، بین دین‌مدارها و سیاست‌مدارها  امروز نیز ادامه دارد. همیشه یک عده‌ای هستند که سیاستمدارند و تمایلشان به این است که مطابق با مصلحت‌اندیشی‌های سیاسی و دنیامداری و منطبق شدن با اوضاع دنیا، اوضاع را پیش ببرند…»




[بازخوانی نهضت مشروطیت، رسول جعفریان، نشر مطهر، صص٤٥-٤٨]


موضوع: فیش‌برداری‌‌های منظور دار
تاريخ: چهارشنبه، 25 می ، 2011

 

کارم گیرشه. پیداش نمی‌کنم. یکی از کارگرهاش شماره‌شو می‌گیره و گوشی رو می‌ده دست‌م. می‌گم: «سلام آقای …» و مشکل‌مو مطرح می‌کنم. با حوصله گوش می‌ده و راه‌نمایی‌م می‌کنه. قرار می‌شه نیم ساعت دیگه دوباره باهاش تماس بگیرم.


کارگرش، جوری که انگار راز محرمانه‌ای به‌م بگه، می‌کشدم کنار، که: «از من می‌شنوی به‌ش بگو حاجی!»  می‌پرسم: «حج رفته؟ …کِی؟»  با همون لحن محرمانه‌ش پچ‌پچ می‌کنه: «نه؛ ولی حاجی که صداش بزنی خوش‌ش می‌آد. این سری که صحبت کردی، حاج‌آقا صداش بزن.»


کارم گیرشه و زبون‌م نمی‌چرخه حاجی صداش بزنم. حس بدی دارم؛ انگار قراره تملق‌شو بگم. نیم ساعت گذشته و باید به‌ش زنگ بزنم.


موضوع: داستانک - داستان کوتاه
تاريخ: چهارشنبه، 25 می ، 2011

 

حجت‌الاسلام دكتر رسول جعفریان:


«…توجه به این‌که کدام حرکت در دورۀ بعدی، ادامۀ کدامین جنبش یا سازمان از دورۀ پیشین است، بسیار اهمیت دارد. برای نمونه، جبهۀ ملی در فاصلۀ سالهای ١٣٢٧ تا ١٣٣٢ ش  فعال است. بعدها در سال ١٣٤٠ ش  از درون آن، نهضت آزادی درمی‌آید. سپس از درون نهضت آزادی، سازمان مجاهدین (منافقین) بیرون می‌زند و در سال ١٣٥٤ ش  سازمان پیکار دقیقاً در درون سازمان مجاهدین شکل می‌گیرد. درک این تطوّر بسیار اهمیت دارد.»



[بازخوانی نهضت مشروطیت، رسول جعفریان، نشر مطهر، ص٢٣]


موضوع: نهضت آزادی، ملی‌مذهبی‌ها، و...
تاريخ: دوشنبه، 23 می ، 2011

 

«[ابن خلدون] می‌گوید: اگر دیدید یک قومی لباسهایش، قیافه‌اش، وضعیتش شبیه قوم همسایه شد، بدانید که در حال مغلوب شدن است.

مثالهای ابن خلدون  مربوط به اندلس است که در زمان وی در حال اضمحلال بود. می‌گوید: اقوام مسلمان در اندلس لباس‌شان و قیافه‌شان شبیه مسیحی‌ها شده است، مثل پرتغالی‌ها یا فرانک‌ها. او می‌گوید وقتی شکل و شمایل یک قوم عوض شد، بدانید آمادۀ رفتن است.»



[بازخوانی نهضت مشروطیت، رسول جعفریان، نشر مطهر، ص٤٣]


موضوع: فیش‌برداری‌‌های منظور دار
تاريخ: دوشنبه، 23 می ، 2011

 

بسیار برادرانه می‌گفت سخن:

قسمت باید کنیم این درد و محَن

خشت از من و در کوره نهادن از تو

مرگ از تو و در گور نهادن از من


محمدکاظم کاظمی


موضوع: برترین یادداشت‌ها، گزیده شعر
تاريخ: یکشنبه، 22 می ، 2011

 

امام محمد باقر (سلام الله علیه):


«هنگامی که خواستی سیب بخوری، آن را ببـوی و سپس بخور. اگر چنین کنی، هر درد و عارضه‌ای از تنت بیرون می‌رود و همۀ آنچه از سوی ارواح در انسان ایجاد می‌شود، فرو می‌نشیند.»



[«دانش‌نامۀ احادیث پزشکی، محمد محمدی ری‌شهری، ترجمۀ دکتر حسین صابری، انتشارات دارالحدیث، ص۴٧٦» به نقل از: «طب الائمه علیهم السلام، ص١٣۵»]


موضوع: بهره‌ای از کلام خدا و اولیای خدا
تاريخ: یکشنبه، 22 می ، 2011

 
 

24 نوامبر 22

تجربه‌ی سینما رفتن با دخترکم برای من تجربه‌ی تازه و نویی‌یه. پیش‌تر وسط‌های هفته و توی خلوتی رفته بودیم سینما. این‌بار که وارد لابیِ سینما شدیمو جمعیت رو دیدم، با خودم فکر کردم ضدحال می‌شه و با این‌همه خانواده و بچه، لابد نمی‌شه درست فیلم دید؛ اما تجربه‌ی معرکه‌ای بود.

 

در شرایطِ پمپاژِ یأس و نفرت، جنگِ بی‌امانِ خصم، و عمل‌کردِ انتقادبرانگیزِ مدیرانِ کشور، من حالا با دخترکم در یه سالن سینما به فیلم‌دیدن نشستیمو هر چند دقیقه صدای خنده‌ی معصومانه‌ی قریب به صد کودک فضا رو پر می‌کنه.

 

در تاریک‌روشنِ سینما هر از گاهی به چهره‌ی دخترکم سیر نگاه می‌کنم که محوِ فیلمه و از سِحرِ سینما مسحور.

 

تجربه‌ی فیلم‌دیدن با بچه‌ها تجربه‌ی ناب و روح‌بخشی‌یه. اصن هم‌نشینی و هم‌بازی شدن با کودکان، نشاط‌آور و حیات‌بخشه.

 

اخیراً با دوستی که هر دو سخت درگیرِ کاریم و با مدیریت‌های بی‌عمل و بدعمل، چالشی مستمر و فرسوده‌کننده داریم، صحبت می‌کردم؛ که ای رفیق! بیش‌تر با بچه‌ت وقت بگذرون و بذار فطرتِ زلال‌شون این سرخورده‌گی‌های ناشی از سر و کله زدن با بی‌شعوریِ مسؤولین رو بشوره ببره…

 
 

مهدی پیچک؛ پیچک سر به هوا's bookshelf: read

جهان هولوگرافیک
did not like it
https://www.instagram.com/p/BjqO7apnIl-/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1b24p51z3g6jq
tagged: never
کابوس تهمت و جنایت
اگر به هر دلیلی خواستید کتابی از #چخوف بخوانید" بیخیال کتاب کابوس، تهمت و جنایت بشوید. برای درک داستان های این کتاب، آشنایی با سبک زندگی، فرهنگ و روابط کلیسای ارتدکس و اسقف ها در زمان روسیه ی تزاری واجب است." https://www.instagram.co...
tagged: never
خاطرات سفیر
liked it
کتاب «خاطرات سفیر» نوشتهٔ خانم نیلوفر شادمهری رو که خوندم، غرق در خاطرات جوونی‌ها‌م شدم. قریب به اتفاق مطالب‌شو توی هم‌اون وبلاگ‌شون خونده بودم. از پایان‌ش خوش‌م نیومد. زیادی غلیظ بود. نگارشِ متن‌شم گه‌گاه توی ذوق می‌زد. مدتی نیست که ق...
پستچی
it was ok
زرد. آبکی؛ ولی طعم‌دار.
قصه ها و تصاویر
really liked it
این ازجمله کادوهایی بود که برای تولد خواهرزاده‌م خریدم. http://www.30book.ir/Book/56900/مجموعه-قصه-های-سوته-یف-16جلدی%20نخستین نسخه‌ای که خریدم چاپ نشر نخستین بود. ساده و بامزه بود. مفاهیمی چون صبر، کمک، ایثار و فداکاری، هم‌کاری، قناعت و...

goodreads.com