چن تا مطلب واسه پست دارم،اما حس پرداخت ش نیست. یه حسی دارم که گمون م اسم ش قبضه؛ پس تا چن روز دیگه که ان شالله بسطی حاصل بشه،اجالتاً این ته دیگ(!) ها رو میل بفرمایید…

 

 

 

راستی!

بعضی رفقا جوری کامنت می ذارن انگار که جلاد بالا سر شون،دست به یراق،ایستاده و اونا رو مجبور به خوندنو کلیک کردن تک تک لینک ها می کنه!

 

 

راستی تر!

با این که پیش تر هم توضیحی دادم،اما باز م عرض می کنم این «ته نوشت»ها طی فاصلۀ بین پست ها تدارک دیده می شن؛ یعنی بعضی از این ته نوشت ها حاصل وب گردی های چندین روز پیش تر هستن؛ طبیعی یه که هر کدوم شون ممکنه طعمو رنگو بویی مستقل از ته نوشت مجاور شون داشته باشن.

 

 

راستی تر تر!

این که تو بعضی کامنت ها به نظرم رسید طرف داره رعایت مو می کنه و قدری محتاط کامنت می ذاره… می دونم لطف داری… ولی بی خیال! راحت کامنت بذار… ما که این حرفا رو با هم نداریم،داریم؟! هر جور دل ت می خواد کامنت بذار…

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ته نوشت ۱: این وبلاگ رو معلم کم جمعیت ترین مدرسۀ ایران می نویسه؛ مدرسۀ شهيد رجایی روستای جمال‌آباد كالو از توابع استان بوشهر.

 

 

 

ته نوشت ۲: بدون شرح! ( گرچه این قدرا هم بدون ِ بدون نیس،یه قدری شرح داره خب، ولی شما بدون شرح قبول ش کنین! )

 

 

ته نوشت ۳: معرکه س این نوشتۀ آقا طیب: نوکو رد کن بیاد!

 

 

ته نوشت ۴: آمدی جانم به قربانت ولي حالا چرا ؟

 

 

ته نوشت ۵: …و من هم تن م می لرزد!

 

 

ته نوشت ۶: با وجود همۀ نقدهایی که به سریال «پریدخت» وارده،شخصاً نگاه مثبتی به ش دارم. شاید تو یکی از پست های آتی مفصل تر به ش پرداختم، اما اجالتاً همین قدر بگم که خونوادگی ازش لذت می بریم… و این برام خیلی حسنه… حسنی که تو بیش تر نقدهای روشن فکری و انتزاعی،مغفول مونده… رها کنم!

راستی! موسیقی تیتراژ ش عجب جذبه ای داره ها …

 

 

ته نوشت ۷: طراحی کتابچۀ تاشو در Word

 

 

ته نوشت ۸: چه قدر ساده و رَوون خونده این مرثیه رو نزّار القطری؛ دیدی بین مردم چه قدر گل کرده این مداحی ش که سیمای ما هم چندین بار پخش ش کرده؟  هر بار که می شنیدم ش با خودم می گفتم ببین به چه زیبایی عین عبارات مقتل رو ساده و بی پیرایه تو مداحی ش استفاده کرده. اون وخ بعضی مداحای ما واسه این که اشک ملتو در بیارن قصابی راه میندازن!!! کسی نیس به شون بگه بندۀ خدا تو همین قدر که بتونی سادۀ مقتل رو پیاده کنی تو فرم مداحی ت، کفایت می کنه،دیگه این قدر گیر ِ قر و قمیش ش نباش… اما کو گوش شنوا؟! (یه حرف دیگه هم در گوشی از م داشته باشین؛ حالا که این گل کرده،گمون م این قدر رو ش مانور بدن تا شور شو در بیارن… خدا به خیر ش بکنه الهی!)

 

 

ته نوشت ۹: این پست از اون پست هایی بود که به قریحۀ نویسنده ش غبطه خوردم؛ خوش فرم از آب در آورده این نوشته رو. ای ول!

 

 

ته نوشت ۱۰: یه جور قبله نمای اینترنتی.

 

 

ته نوشت ۱۱: گاز رسانی!

 

 

ته نوشت ۱۲: با حال تیکه انداخته:

امام حسین(ع) ۳ چیز را می پسندیدند و برای این ۳ چیز شهید شدند…

 

 

ته نوشت ۱۴: تصاویری از يخ زدگی آبشار گنج نامه در همدان  (یاد ش به خیر… چه عالمی داشتیم تو این گنج نامه… آی جوانی!)

 

 

ته نوشت ۱۴: Palestinian loss of land 1946 to 2000

 

 

ته نوشت ۱۵: ” به جميع اشخاص جناحين متخاصمين (و البته عجالتاً همين كنشگران، يعنی فعالان سياسی مورد نظر ماست) به زبان خوش عرض می ‌نماييم: بر همگان واضح و مبرهن است كه شما با همديگر هيچی نداريد مگر يك مقدار اختلاف سليقه!  مبادا استكبار جهانی و بوقهای داخلی و ايادی خارجی اش اين اختلاف سليقه ‌تان را زبانم لال به جاهای باريك ‌تر بكشانند! ” (نصیحتی از مرحوم گل آقا)

 

 

ته نوشت ۱۶: واژگان فارسی به کار رفته در قرآن.

 

 

ته نوشت ۱۷: سایتی تخصصی دربارۀ مسائل روز سینمای جهان:«برش‌های بلند» دات کام

 

 

ته نوشت ۱۸: حرف هایی از زهرا اشراقی (نوۀ امام خمینی –رحمة الله علیه- و هم سر رضا خاتمی،دبیرکل سابق جبهۀ مشارکت) پیرامون رد صلاحیت ها. این لینک من به اون حرفا هم هیچ ربطی به مخالفت یا موافقت م نسبت به موضع گیری اون خانم نداره. فقط ویر م گرفت این ریختی لینک بدم،همین!

 

 

ته نوشت ۱۹: خانمی که تو تهرون  BRT می رونه.

 

 

ته نوشت ۲۰: يكی گفت: خسن و خسين هر سه دختران مغاويه بودند كه در مدينه آنان را گرگ دريد!

 

 

ته نوشت ۲۱: ” در ايالت كاليفرنيا،مرد قانوناً می ‌تواند همسرش را با كمربند چرمی كتک بزند؛ به شرطی كه قطر كمربند بيشتر از ۵ سانتی ‌متر نباشد. درصورت استفاده از كمربند قطورتر مرد بايد از همسرش اجازه بگيرد.

 

در ايالت آركانزاس،مرد قانوناً می ‌تواند همسرش را كتک بزند اما فقط ماهی یک ‌بار. ” !!! 

 

موضوع: پست‌های قدیمی بی‌دسته‌بندی
تاريخ: جمعه، 25 ژانویه ، 2008

 

 

قرار بود این پست،اجابت ِ دعوت دوستی باشه…  این شب ها و روزهای اخیر،هر از گاهی که فرصتی دست می داد خلوتی مهیا می کردم تا بلکه متنی فراهم بیارم تو چارچوبی که تعیین کرده بودن… می دونم نشد اون چه که تمایل شو داشتن… به بزرگواری شون گذشت خواهند کرد ان شالله…

 

 

 

 

گرچه حماسۀ کربلا نقاط برجسته ای داره (نقاطی که حالا به هر دلیل واسه مون برجسته ش کردن) اما این واقعه پر از جزئیاتی یه که نمی شه به شون کم اعتنا بود. عرصه ای که خلّاق عالم تو کربلا به تصویر کشیده این قدر بدیعه که تو تاریخ بشر نظیر شو نمی شه یافت. اما در عین منحصر به فردی ش،جامعیتی داره حماسۀ کربلا،که هر زمینی رو کربلا و هر روزی رو عاشورا  صحنه پردازی کرده…

 

حس خوبی ندارم نسبت به این که حالا بیام یه صحنه از یه گوشه شو بردارم بذارم جلو رو تون یا این که یه کاراکتر رو به صورت مجرد از بقیه تصویر کنمو بگم من با این حماسه ش عشق می کنم؛ صحنۀ کربلا گسترده س،هر قدر که خودتو بالاتر بکشی،عرصۀ وسیع تری رو تو چشم انداز ت درک می کنی،عمق بیش تری رو دریافت می کنی.

 

 

نمی دونم منظورمو تونستم برسونم یا نه…

 

بذارید مصداقی و صریح حرف بزنم؛ ببینید… اباعبدلله –سلام الله علیه-  برای خلق بخشی از ابعاد وجود متعالی ش،به علی اصغر نیاز داره. و تو باید پدر بوده باشی،و شیر خواره ای دل بر داشته باشی،تا بلکه بتونی تو کانالی قرار بگیری که به قدر ظرف خودت دریافت کنی عواطف ناشی از دستو پا زدن قنداقه رو.

 

روابطی از این دست،تو حماسۀ کربلا فراوانه،روابطی که نمی شه بخشی شو حذف کرد و فقط به یه بخش ش مجرد از بقیه پرداخت؛ یا شخصیتی رو مجرد از بقیۀ شخصیت ها و ارتباطات شون برجسته کرد و گفت من با این حال می کنم!

تو این نیم روز واقعه،این قدر حجمو عمق صفات انسانی (چه صفات عالی ش و چه صفات پست ش) غافل گیر کننده س که این از ناتوانی ماست که توان جمع این همه عظمت رو نداریم،و برای این که قدری خودمونو در معرض ش قرار بدیم بخشی شو برجسته می کنیم،و اصطلاحاً باهاش حال می کنیم،اما این نباید سبب غفلت ما از نگاه به بخش های دیگۀ این چشم انداز شور انگیز بشه.

 

نمی خوام زیاده گویی کنم… و نمی دونم که چه قدر از اون مطلبی که مد نظر داشته مو تونستم در اختیار بذارم…

 

 

به هر حال،این نوشته رو ختم می کنم به سؤال کسی از امام صادق –سلام الله علیه- که پرسید ما همۀ شما اهل بیت رو دوست داریم اما نمی دونم چرا حسین –سلام الله علیه- رو یه جور دیگه دوست می داریم؛ و امام فرمودند که همۀ ما حسین –سلام الله علیه- را یه جور دیگه دوست می داریم.

 

 

 

 

 

 

 

پی نوشت: تو این دهۀ محرم  پست هایی بوده که مطالعه شون گویی بر تب داری م می افزود… پست هایی که هم شور داشتنو هم شین…

بی قراری هایی که از پس خوندن این پست ها نصیب م می شد دل پذیر بود… جانانه… خداوند جزای خیرشان دهد الهی…

 

قمار عشق

 

لاشریکستان

 

عطش شکن (آرشیو)

 

طرلان

 

گمشده در تاریکی

 

خاتون بانو

 

آغازی بر یک پایان

 

راهنما

 

موضوع: پست‌های قدیمی بی‌دسته‌بندی
تاريخ: چهارشنبه، 23 ژانویه ، 2008

 

 

 

 

 غروب بود.

زن غلامش را صدا کرد:

«این کفن را ببر و آقایت زهیر را کفن کن.»

چیزی نگذشت. غلام برگشت.

غروب بود.

غلام گفت:

«پسر پیغمبر،کفن نداشت. روی خاک بود. نتوانستم زهیر را کفن کنم!»

 

 

 

                                    برگرفته از کتاب «خدا خانه دارد» نوشتۀ فاطمه شهیدی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ته نوشت ۱: این پستی که قالیباف نوشته که تابلو هم هست خطاب ش به چی یه و کی یه،واسه م خیلی شیرینو دل پذیر بود.

 

 

ته نوشت ۲: ” خراب شود آن مسجدی که کنارش آدمی یخ بزند؛ درشان را بازکنید… لامذهب ها! خیلی از این خیابان خواب ها بچه اند. یعنی اصولا هیچ گناهی ندارند به جز بیچارگی، بجز بدبیاری، بجز جنایات بزرگترها، بجز سنگدلی آدمها، بجز بی غیرتی مسوولان، بجز بی کفایتی و بی همه چیزی دستگاه… آنوقت شما جوش دزدیده شدن فرش مسجد را می زنید؟ بسوزد آن مسجدی که تویش فرش از آدم مهمتر باشد. درد بی دردی علاجش آتش است…

 

 

ته نوشت ۳: جست و جوی آنلاین در قرآن کریم.

 

موضوع: پست‌های قدیمی بی‌دسته‌بندی
تاريخ: سه‌شنبه، 22 ژانویه ، 2008

 

 

  

                                       همانا شهادت حسین،آتشی در قلب های مؤمنین افکنده که هرگز سرد نشود

 

 

 

 اشک امان م نمی دهد وقتی این دوازده بند معروف محتشم کاشانی را مزمزه می کنم…

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ته نوشت ۱: برف که ببارد، آدم‌ها دو دسته می‌شوند

 

 

ته نوشت ۲: عجب شعر جالبی یه این نامه ای به خدا!

 

 

ته نوشت ۳: پُستی نوشت با عنوان «به خانه برمی گردیم»،و این بهانه ای شد برای بگو مگوی ما… از این که می دیدم با کامنت هم می شه بحث کرد بدون هیچ تخریب،احساس خوبی داشتم…

 

 

ته نوشت ۴: گزیده گویی هایی از استاد امجد؛ …اول ش خواستم یکی دو جمله رو به عنوان نمونه  بیارم تو این ته نوشت،اما موندم… از بس که این جمله ها یکی از یکی ناب تر… بی خود نیست که دانش جو ها مث پروانه  احاطه ش می کنن… خدا حفظ ش کنه الهی…

 

 

 

ته نوشت ۵: گرچه به این یادداشت نقد دارم که چرا همه ش  به منقبت امیرکبیر پرداخته و هیچ اشاره ای به خطاهاش نکره،ولی به هر حال خوندن ش خالی از لطف نیست. راست ش از این حس مقدس سازی و اسطوره سازی های ما ایرونیا هیچ خوش م نمی آد… درک نمی کنم چرا تا چار تا صفت خوب از یکی سراغ می گیریم سریع امام زاده ش می کنیم…

 

 

ته نوشت ۶: از مطالعۀ این مقاله که پیرامون تصویر ایرانیان در کتاب های درسی عرب نوشته شده،لذت بردم. پژوهش قابل تأملی یه… واسه م آموزنده بود…

 

 

ته نوشت ۷: گرچه این یادداشت،نگاهی جناحی داشته به مقولۀ نطق های پیش از دستور مجلس ششم،اما مطالعه ش خاطرات جالبی رو واسه م تداعی کرد… یادش به خیر عالم دانش جویی… چه سر پر شر و شوری داشتیم…

 

 

ته نوشت ۸: اشتباهات جالب شركتهاي بزرگ.

 

 

ته نوشت ۹: پرواز را با پرواز آغاز نمی کنند… بلکه آن که می خواهد روزی پریدن را بیاموزد نخست باید…

 

 

ته نوشت ۱۰: گرچه سایت خبری انتخاب،خواسته زرنگ بازی در بیاره و با این تیتر غلط اندازش،دولت کنونی (دولت نهم) رو مورد خطاب قرار بده،اما با توجه به تاریخ این گفت و گو(سال ۸۱) منظور از دولت کنونی،دولت هشتمه؛ از این قبیل کثیف کاری های ژورنالیستی حال م به هم می خوره…

اما فارغ از همۀ این حرفا و فارغ از این که چه نظری داشته باشم پیرامون صحبتای ابراهیم یزدی،این مصاحبه که پیرامون امام موسی صدر به انجام رسیده مصاحبۀ خوندنی ای از آب در اومده…

(این توضیح رو بدم که بعد از اعلام نظرات بروبچز و تیکه کنایه های رفقا که البته سایت انتخاب از درج کردن شون پرهیز کرد و اون نظرات رو سانسور کرد،«محسن کمالیان» از متولیان سایت انتخاب،با توضیحی که تو انتهای اون مصاحبه و تو قسمت نظر کاربران(!) بعداً اضافه کرده،ماست مالیزاسیون رو در پیش گرفته…!) 

 

 

 

ته نوشت ۱۱: با این که از مطالعۀ اندیشه های سروش لذت می برمو عمیقاً  فکرمو در گیر می کنه،اما با بعضی نگرش هاش اصلاً نمی تونم کنار بیام. به شون نقد دارم؛ که یکی از جدی ترین شون همین مبحث قبض و بسط تئوریک شریعته.

 

«او مدعی است که قرآن نه تنها محصول شرایط تاریخی خاصی است که در بستر آن شکل گرفته است،بلکه برآمده از ذهن حضرت محمّد و تمام محدودیت‌های بشری او نیز هست»

 

 به هر حال این یه بحث کاملاً تخصصی و جدی یه. ترجمه ای که از مصاحبۀ اخیر  دکتر سروش با میشل هوپنیک خوندم حاوی همون مطالبی یه که چندین سال پیش تو اون کتاب به ش پرداخته؛

 

«پیامبر، به نحوی آفریننده‌ی وحی است. آن‌چه او از خدا دریافت می‌کند، مضمون وحی است. اما این مضمون را نمی‌توان به همان شکل به مردم عرضه کرد؛ چون بالاتر از فهم آن‌ها و حتی ورای کلمات است. این وحی بی‌صورت است و وظیفه‌ی شخص پیامبر این است که به این مضمون بی‌صورت، صورتی ببخشد تا آن را در دسترس همگان قرار دهد. پیامبر، مانند یک شاعر، این الهام را به زبانی که خود می‌داند، و به سبکی که خود به آن اشراف دارد، و با تصاویر و دانشی که خود در اختیار دارد، منتقل می‌کند.»

 

و یا موضع گیری هایی این چنینی:

 

«فکر نمی‌کنم دانش او از دانش مردم هم‌عصرش درباره‌ی زمین،کیهان و ژنتیک انسان‌ها بیش‌تر بوده است. این دانشی را که ما امروز در اختیار داریم، نداشته است. و این نکته خدشه‌ای هم به نبوت او وارد نمی‌کند چون او پیامبر بود، نه دانشمند یا مورخ.»

 

در هر صورت مطالعۀ این مصاحبه به اهل ش توصیه می شه؛ البته اگه اهل مطالعه نیستین پیش نهاد می کنم وارد این عرصه نشین تا با دو جمله خوندن چیزی، «زود تند سریع» موضع نگیرید…

 

 

 

ته نوشت ۱۲: روایت مرضیه دباغ از حاشیه های ابلاغ پیام امام به گورباچف واسه م جالب و خوندنی بود.

 

 

ته نوشت ۱۳: نیما یوشیج،آن گونه که بود

 

 

ته نوشت ۱۴: بدون شرح!

 

 

ته نوشت ۱۵: به نظرم جای پژوهش گسترده تری داره هميشه پاي يك (زن) مسلمان (شيعه) در ميان است.

 

 

ته نوشت ۱۶: آرام گاه جلال و نامه ای عاشقانه از او به هم سر ش…

 

موضوع: پست‌های قدیمی بی‌دسته‌بندی
تاريخ: شنبه، 12 ژانویه ، 2008

 

 

 

 

گمان م چروکی های روزمره،دل را سنگین کرده بود. تب ش بالا گرفت. بغض که پدید آمد راه را بر نفس بست.

آه آه می آمد و در میانه،راه را بسته می یافت و بر آه های پیش تر آمده تلمبار می شد.

چشمان م می سوخت؛ شاید در اثر آه های تلمبار شده ای که حالا دیگر داشتند متصاعد می شدند. رو به رو را بسته دیده بودند و راه بالا را یافته بودند. چشمان م می سوخت. عنقریب بود که اشک م در بیاید. اما گویی که محتاج تلنگری بود.

فکری به ذهن م رسید؛ به سراغ یادداشت های گذشته م رفتم. دفتری را گشودم. این جمله آمد از «احمد غزالی»  از «رسالۀ عرفانی» ش :

 

” با خود حساب می کنی و پیروز می آیی؟

باش تا محک عمل بیاورند که خلق جمله در شبند! “

 

 

 

ناله م بلند شد…

و خود را یافتم فارغ البال،هق هقی می زدم،وه که دیدنی…

گویی که بی چاره ترین عالمیان م…

 

 

 

اشک م که تمام شد دیگر چشم م نمی سوخت،راه نفس آزاد شده بود،انگار که بغضی نبود،تبی نبود،چروکی ای نبود…

 

دقیق که شدم خاکستری یافتم گوشۀ دل م؛ خاکستر آهی که دیگر نبود!

 

موضوع: پست‌های قدیمی بی‌دسته‌بندی
تاريخ: جمعه، 11 ژانویه ، 2008

 

 

مدتی بود سر خودمو الکی شلوغ کرده بودم. این قدر مشغله ساخته بودم واسه خودم که هیچ نمی فهمیدم روزم کی شب می شه،شب م روز. این تعطیلی هایی که از پی برفو سرما نصیب مون شد موقعیت دنجی رو فراهم آورد که یه قدری به خودم برسمو قدری خلاص شم از این سرطان روزمرگی.

 

 

 

 

اول از همه رفتم سراغ کتابای نخونده م؛ بعد از انجام مذاکراتی با خودم(!) از بین کتابا «دُن کامیلو و پسر ناخلف» رو برداشتمو رفتم کنار شوفاژ لم دادمو مشغول مطالعه ش شدم… طنز جالبی داشت.

 

 

 

 

بدجور هوس فیلم دیدن کرده بودمو چیزی تو بالو پرم نبود. یه سرچ کردمو بعدش 

«Butterfly Effect 2» (اثر پروانه ای۲) رو دانلود کردم. دانلودش چن ساعتی طول کشید…

چیز دندون گیری نبود،اما از ایده ش خیلی خوش م اومد. ایدۀ فیلم،همون ایدۀ فیلم Butterfly Effect 1 (اثر پروانه ای۱) بود (که البته با وجود نقدهایی که پیرامون ش خونده بودم،تا حالا ندیدم ش). قهرمان داستان که مبتلا به یه سر درد بغرنجه،تو یه پیک نیک تصادف می کنه،خودش زخمی می شه اما هم سر ش می میره.  بعد از یه مدت متوجه قابلیت عجیبی تو خودش می شه؛ یه جور قدرت تمرکز. وقتی رو یه عکسی که خودشم تو اون عکس حضور داشته تمرکز می کنه،می تونه به همون زمان و مکان عکس منتقل بشه. امتحان می کنه و این بار که به ساعاتی قبل از تصادف برمی گرده موجبات نجات هم سر شو فراهم می کنه. اما داستان یه طوری پیش می ره که باز از همین قابلیت ش استفاده می کنه تا اوضاع رو به حالت اول برگردونه،و باز یه عکس دیگه… اما هر بار که به خیال خودش سعی می کنه تغییری تو گذشته ایجاد کنه تا بلکه اوضاع بهبود پیدا کنه،نمی تونه تقدیر رو مطابق میل ش پیش ببره و کار خراب تر می شه. خراب تر خراب تر خراب تر… تا این که باز با استفاده از یه عکس،به گذشته بر می گرده و این بار تو یه حادثه می میره…

 

 

 

 

وقتی تو نت لیست فیلم ها رو سرچ می کردم،متوجه مستندی شدم که کانال چهارم بی بی سی پیرامون ایران ساخته و چندین بار پخش ش کرده… دانلودش کردم…

مستندی نود دقیقه ای که توسط «راقی عمر» خبرنگار سنی سومالی الاصل بی بی سی ساخته و گزارش شده. بعد از چندین ساعت که دانلودش تموم شد،ملاحظه ش کردم…

گرچه از بی بی سی غیر از اینم نمی شه انتظار داشت،اما یاد این مثل قدیمی افتادم که: «مفردات ش نیکوست،اما مرده شور ترکیب شو ببرن»!

 

حالا که دارم این پست رو تایپ می کنم چندمین باره که دیدم ش؛ و فکر می کنم به هر حال،این مستند منصفانه ترین مستندی باشه که تا حالا از بی بی سی پخش شده…

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فکر کنم خیلی حرص خوردم از دیدن این مستند کذایی…

 

…رها کنم!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 به هر حال!

تعطیلات تموم شد!

این بود گزیده ای از تعطیلات من!

 

موضوع: پست‌های قدیمی بی‌دسته‌بندی
تاريخ: چهارشنبه، 9 ژانویه ، 2008

 

 

 

وقتی اون پیر بر این جمله تأکید می کرد،نمی دونم واقعاً چند نفر ایمان داشتند که:

 

 

 

«اين قرن،قرن غلبۀ مستضعفين بر مستكبرين و حق بر باطل است».

 

                                                                                                     ۶۰/۶/۱۵

 

 

 

 

چند روزی بود که به این جمله،جدی فکر می کردم؛ اقتدار ایالات متحدۀ بیست سی سال پیش با وضعیت بغرنج فعلی ش قابل مقایسه س؟ انگلستان و فرانسه چه طور؟

تکاپوی جنبش های ضد امپریالیستی امریکای لاتین،تو حیات خلوت امریکا،نشان از اقتدار امریکا داره یا ضعف ش؟

نمی دونم چه قدر در زمینۀ ترکیه مطالعه دارید؛ ترکیۀ بیست سی سال پیش رو با ترکیۀ فعلی مقایسه کنید. غیر از اینه که تحولات بیست سی سالۀ ترکیه خلاف میل ایالات متحده به وقوع پیوسته؟

همین چند وقت پیش،اتحادیۀ افریقا و اتحادیۀ اروپا جلسۀ مشترکی رو برگزار کردند. روحیۀ رهبران افریقا و برخورد مقتدرشونو با کشورهایی نظیر انگلستان و فرانسه یادتونه؟ حیرت انگیز بود.

درسته که کشورهای عضو جنبش عدم تعهد هنوز خیلی نم پس می دن؛ اما کی یه که منکر بشه جنبش عدم تعهد الان خیلی متحد تر از بیست سی سال پیش عمل می کنه؟

کی یه که منکر بشه ایالات متحده و اتحادیۀ اروپا تو این چند سال گذشته بارها و بارها در مقابل سیاست های اقتصادی هندوستان و چین شکننده بودن؟

نفرت فزایندۀ امت عرب از امریکا چیزی یه که بشه منکرش شد؟

اسرائیل الان قدرتمندتره یا اسرائیل بیست سی سال پیش؟ بی چارگی ایالات متحده و اتحادیۀ اروپا تو مسائل فلسطین و لبنان و عراق هم این روزها واضح تر از همیشه س. آیا بیست سی سال پیش هم این جور بود؟

قصد ندارم کش دار و طولانی حرف بزنم. اما قدری منصف باشیم؛ جمهوری اسلامی ایران،بیست سی سال پیش مقتدر تر بود یا حالا؟

 

 

سؤال های زیادی این روزها به ذهن م خطور می کنه و فسفر می سوزونه،که وقتی دقیق می شم می بینم همه ش ناشی از تأمل پیرامون جمله ای یه که از اون پیر سراغ دارم؛ کاش یه قدری حال داشتیم اندکی بیش تر از نوک دماغ مونو ملاحظه می کردیم!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ته نوشت ۱: زین پس به جای @ بگویید: ای دورت بگردم!

 

 

ته نوشت ۲: از این بازی فلش(می تونین راست کلیک و Save Target As کنین؛ 27KB) خیلی خوش م می آد… تا آخرین لحظه فکرت درگیره…

 

 

ته نوشت ۳: نامۀ معروف چارلی چاپلین به دخترش جعلی است!!!

 

 

ته نوشت ۴: این مهتاب نامه ها را دوست می دارم. ساده،بی پیرایه،صمیمی و عمیق…

 

 

ته نوشت ۵: قابل تأمل نیست این تیزبینی؟

 

 

ته نوشت ۶: جناب «شوخ»،با وبلاگ شون «پارک ممنوع و الا پنچر می شوید» واقعاً غنیمتی هستن تو این عالم وبلاگستان. کاش از این قسم وبلاگ ها که قدری شارژ می کنن آدمو،بیش تر می داشتیم توی نت.

عجب تیکۀ معرکه ای یه این جمله:

“فکر نکنم هیچ کس وقتی سوسکی را می کشد به فکر زن و بچه های چشم به راه سوسکه باشد.” !!!

 

 

ته نوشت ۷: بحثی تخصصی از آیت الله جعفر سبحانی پیرامون وضو.

 

 

ته نوشت ۸: طنز غریبی داره ملاحظۀ این سوژه: آن که یافت می نشود آن م آرزوست…

 

 

ته نوشت ۹: Divisions of Islam

 

 

ته نوشت ۱۰: بدون شرح!

 

 

ته نوشت۱۱: گرچه مال چن سال پیشه ولی واسه م جالب بود خوندن این مطلب که محمدعلی ابطحی پیرامون خنثاهای حرم پیامبر -صلی الله علیه و آله و سلم- نوشته.

 

 

ته نوشت ۱۲: رادیو فارسی فرانسه هم سایت دار شد. کنج کاو شدمو برنامه هاشو از سایت ش گوش کردم. همون طور که انتظار داشتم تحلیل ها و گفت و گوهاش عمیقاً آبکی و بودار بود. آدمو یاد صدای امریکای پونزده سال پیش میندازه. به نظر من که آب تو هاون می کوبن.

 

 

ته نوشت ۱۳: اطلاعاتی کلی و عمومی،ولی جالب،پیرامون شگفتی های حیات وحش. از خوندن بعضی مطالب ش حیرت کردم. اما به گمون م توقع زیادی یه که انتظار درج رفرنس داشته باشیم… این رسانه ای ها و مطبوعاتی ها خیال می کنن اگه رفرنس بدن آماتور به حساب می آن؟! اون وخ اگه مطلبی رو از یه جایی کپ بزننو بدون درج منبع ارائه کنن حرفه ای گری یه؟!

 

 

ته نوشت ۱۴: مهارت ش تحسین برانگیزه… طراح،تو در آوردن این حالت های صورت انصافاً چیره دست بوده… قبول ندارین؟

 

 

ته نوشت ۱۵: جهان پهلوان غلامرضا تختی به روایت تصویر.

 

 

ته نوشت ۱۶: سایت آشپز آنلاین.

 

 

ته نوشت ۱۷: “…خواهش می کنم این طرف تر بنشینید. چون ممکن است سرما بخورید و دولت انگلیس بابت سرماخوردگی شما از ما غرامت بخواهد!

 

 

ته نوشت ۱۸: اولین سرود ملی ایران که توسط ارکستر ملل ایران بازخوانی شده

 

 

ته نوشت ۱۹: واسه سرگرمی بدک نیس… عکس شما روی اسکناس!

 

 

ته نوشت ۲۰: ماه پیش داشتم این پست حنظله رو پیرامون کتاب«عطر سنبل،عطر کاج» مطالعه می کردمو با نگاه خودم مقایسه؛ از کامنت گذاشتن پرهیز کردم. شاید به این خاطر که از برخورد بی ادبانۀ برخی کامنت گذاران شون با کامنت خاتون(که نظرش قدری مخالف نظر نویسنده بود)،حال م به هم خورد. حالا هم مرددم که این ته نوشت رو در این باره بنویسم یا نه. می ترسم اسباب دل خوری بشه. تو یه ماه گذشته،اول ش قصد داشتم یه متن جدی در این باره بنویسمو از این که این قدر سطحی انتظار داریم تمام ایرونیای دنیا مث عاشقای سینه چاک،دربارۀ انقلاب و ایران و روابط اجتماعی و خانوادگی مردم مون به به و چه چه کننو ،ما هم هرکی که قدری مخالف بنویسه رو لجن مال کنیم،انتقاد کنم.

بعد دیدم به دردسرش نمی ارزه و فعلاً جنبه ش نیستو اگه این جور بحثی رو پیش بکشم این قدر آدم بی جنبه پیدا می شه و لجن پراکنی می کنن که آخرش باید بیام قسم حضرت عباس بخورم که والا بلا ما هم کم تر از شما دغدغه نداریم!

خلاصه بی خیال ش شدم. دیدم نمی ارزه. حتا به ش اشاره هم نکردم.

امشب داشتم لیست وب گردی هامو مرور می کردم،که به لینک اون پست رسیدم،ناغافل با خودم گفتم  چه اشکال داره؟ 

من لینک اون پست جناب حنظله رو در اختیار می ذارم،لینک دیدگاه خودمم همین طور،حالا اگه کسی تمایل داشت خودش می ره می خونه و قضاوت می کنه.

جناب حنظله و بنده دوستان مشترکی داریم. حالو حوصلۀ دردسرم ندارم!

 

موضوع: پست‌های قدیمی بی‌دسته‌بندی
تاريخ: شنبه، 5 ژانویه ، 2008

 

 

 

اتل متل یه مادر،نحیف و زار و خسته

با صورتی حزین و دستای پینه بسته

 

بپرس ازش تا بگه چه جور می شه سوخت و ساخت

با بیست هزار تومن پول،اجاره خونه پرداخت

 

اجاره هایی سنگین،خرج مدرسۀ ما

خرج معاش خونه،خرج دوای مینا

 

بپرس ازش تا بگه چه جوری می شه جنگ کرد

یا این که بی رنگ مو،موی سیاهُ رنگ کرد

 

بپرس ازش تا بگه چه جوری می شه جنگ کرد

با سیلی،جای سرخاب،صورتا  رو قشنگ کرد

 

وقتی که گفتن بابا  تو جبهه ها شهید شد

خودم دیدم یه شبه چن تا موهاش سفید شد

 

می خوای بدونی چرا نصف موهاش سفیده؟

بپرس که بعد بابا،چی دیده چی کشیده

 

یا می ره داروخانه برا دوای مینا

یا که می ره سمساری یا هم بهشت زهرا

 

هر وقت به مامان می گم طعم غذا عالی یه

مامان با گریه می گه جای بابات خالی یه

 

بعضی روزا که توی خونه غذا نداریم

غذای روز قبلُ  برا مینا می ذاریم

 

مینا با غم می پرسه غذا فقط همینه؟

مامان با گریه می گه بابات کجاست ببینه

 

وقتی که بیست می گیرم می آد پیش م می شینه

نوازش م می کنه،نمره هامو می بینه

 

می گم معلم م گفت که نمره هات عالی یه

مامان با گریه می گه جای بابات خالی یه

 

می گم مامان راست بگو،اگه بابا دوس ت داشت

چرا ازت جدا شد؟ پس چرا تنهات گذاشت؟

 

چشم می دوزه تو چشمام،لب می گزه می خنده

بیرون می ره از اتاق،محکم درُ می بنده

 

رفتمُُ از لای در،توی اتاق ُ دیدم

صدای گریه هاشو از لای در شنیدم

 

داشت با بابام حرف می زد،چشماش به عکس اون بود

انگار که توی گلوش،یه تیکه استخون بود

 

 

مرتضا جون می دونم زنده ای و نمردی

بعد خدا و مولا،ما رو به کی سپردی؟

 

خواستگاری م یادته؟ چن تا سکه مهرمه؟

مهریه مو کی می دی؟ گره توی کارمه

 

مهریه مو کی می دی دخترمون مریضه

بیا ببین که موهاش تند تند داره می ریزه…

 

 

 

 

 

فایل صوتی ترانۀ بالا اینه: اتل متل یه مادر (1.91MB)

 

 

 

خدا مرحوم سپهر رو قرین رحمت ش قرار بده الهی. گزیده ای از اشعار این شاعر  با صدای دل نشین و گیرای وحید جلیلوند پیاده شده و تو دو تا CD عرضه شده. واسه نمونه هم که شده یکی از  تِرک ها رو دست کاری کردمو فرمت شو تغیر دادمو حجم شو به حداقل رسوندم،تا اگه مایل بودین بشنوین ببینین نظرتونو جلب می کنه یا خیر.

 

 

این کارا اگه تک و توک باشه فایده نداره... باید مث سیل،موج ایجاد کنن... نه یه شاعر دو شاعر... یه آلبو م دو آلبوم... کاش که درک بکنن...

 

 

 

 

 

ته نوشت ۱: امروز متوجه شدم قسمت «نوا»ی سایت بچه های قلم،تعدادی از اشعار مرحوم «ابوالفضل سپهر» رو با صدای خود شاعر ،واسه دانلود در اختیار گذاشته… اگه تمایل داشتین رو این و این کلیک کنین.

 

موضوع: برای جناب گوش
تاريخ: شنبه، 5 ژانویه ، 2008

 

 

 

 نامه های چارلی چاپلین به دخترش/

گردآورنده: مهشید ظریف/انتشارات سراج اندیشه/ چاپ چهارم/ ۱۳۸۵ /۴۱صفحه / قیمت: ۷۰۰تومان 

 

 

چن وقت پیش به یکی از کتاب فروشی های مورد علاقه م تو انقلاب سری زده بودمو تو قسمت ادبیات داستانی ش می پلکیدم. عنوان این کتاب نظرمو جلب کرد. کتاب کم حجمی بود. چاپ شم کیفیت نداشت. در ضمن،این نامه رو هم قبلاً خوندم بودم جایی. اما نمی دونم چی شد که این کتابو هم گذاشتم رو بقیۀ کتابا و رفتم طرف صندوق تا حسابو کتاب کنم. شاید به خاطر قیمت کم ش!

 

 

این کتاب،بیش تر یه کار دانش جویی به حساب می آد تا کتاب؛ آدمو یاد مجله های ریسو گراف دانش جویی  میندازه. شایدم واسه همین خاطر بود که (با خریدم) خواستم کمکی به ناشرش کرده باشم. رها کنم!

 

قسمت اول کتاب به زندگی نامۀ چارلی چاپلین اختصاص داده شده. اطلاعات ش عمومی و سر دستی به نظر می آد. واسه یکی مث من که سینما رو خیلی جدی تر دنبال می کنه حرف تازه ای نداشت.

در ضمن از عکسای بی کیفیت شم اصلاً خوش م نیومد. گفته م که کیفیت چاپ ش شاید با یه نشریۀ دانش جویی معمولی برابری می کرد… شاید!

 

 

قسمت دوم کتاب،حاوی نامۀ معروف چاپلین به دخترشه. همین جا اشاره کنم که عنوان این کتاب به غلط «نامه های چارلی چاپلین به دخترش» گذاشته شده؛ فقط یه نامه س،نه نامه ها!

 

با این کیفیتی که عرض کردم و با در نظر گرفتن سن گردآورندۀ کتاب،می شه گفت کتاب چاپ کردن تو این مملکت کار خیلی آسونی یه. به عبارت به تر،فرتی می شه کتاب چاپ کرد…!

 

 

…رها کنم!

 

                                

فارغ از همۀ این حرفا،برخی عبارت های  این نامه تأمل برانگیزه…

 

 

 

اما تو کجايی؟ آنجا در پاريس افسونگر بر روی آن صحنه پر شکوه «شانزليزه» مي رقصی. اين را مي دانم و چنانست که گويی در اين سکوت شبانگاهی٬آهنگ قدمهايت را می شنومو در اين ظلمات زمستانی٬برق ستارگان چشمانت را می بينم.
شنيده ام نقش تو درنمايش پر نور و پر شکوه،نقش آن شاهدخت ايرانی است که اسير خان تاتار شده است. شاهزاده خانم باش و برقص. ستاره باش و بدرخش. اما اگر قهقهه تحسين آميز تماشاگران وعطر مستی گلهايی که برايت فرستاده اند تو را فرصت هشياری داد٬در گوشه ای بنشين٬نامه ام را بخوان و به صدای پدرت گوش فرا دار…

 

 

…به دنبال تو نام من است: چاپلين. با همين نام چهل سال بيشتر مردم روی زمين راخنداندم و بيشتر از آنچه آنان خنديدند٬خود گريستم.
ژرالدين! در دنيايی که توزندگی می کنی٬تنها رقص و موسيقی نيست. نيمه شب هنگامی که از سالن پر شکوه تأتربيرون مي آيی٬آن تحسين کنندگان ثروتمند را يکسره فراموش کن٬اما حال آن رانندهتاکسی را که تو را به منزل می رساند٬بپرس٬حال زنش را هم بپرس،و اگر آبستن بودو پولی برای خريدن لباس بچه اش نداشت٬چک بکش و پنهانی توی جيب شوهرش بگذار!
بهنماينده خودم در بانک پاريس دستور داده ام٬فقط اين نوع خرجهای تو را٬بی چون وچرا قبول کند. اما برای خرجهای ديگرت بايد صورتحساب بفرستی. گهگاه٬بااتوبوس٬با مترو شهر را بگرد. مردم را نگاه کن٬و دست کم روزی يکبار با خود بگو :من هم یکی از آنان هستم…

 

                               geraldine chaplin

 

 

اگر روزی دل به آفتاب چهره مردی بستی،با او یکدل باش،به مادرت گفته ام در اینباره برایت نامه ای بنویسد. اوعشق را بهتر از من می شناسد. و او برای تعریف یکدلی،شایسته تر از من است…

 

 

… برهنگی بیماری عصر ماست،و من پیرمردم و شاید که حرفهای خنده دار می زنم. اما بهگمان من،تن عریان تو باید مال کسی باشد که روح عریانش را دوست می داری. بد نیستاگر اندیشه تو در این باره مال ده سال پیش باشد. مال دوران پوشیدگی! نترس! ده سالتو را پیر نخواهد کرد.به هر حال امیدوارم تو آخرین کسی باشی که تبعه جزیرهلختی ها می شود!

 

 

… من فرشته نبودم،اما تا آنجا که در توان من بود تلاش کردم تا آدم باشم! تو نیز تلاشکن! …

 

 

 

 

 

 

این لینک ترجمۀ مناسبی از متن نامه رو در اختیار گذاشته.

 

 

 

یه توضیح خیلی خیلی ضروری:

(این توضیح،بعد تر،به این پست اضافه شد ۱۳/۱۰/۸۶):

از خانم ایرانشاهی خیلی ممنون م بابت  ای میل و راه نمایی شون. من که راست ش پاک گیج شدم. آدم می مونه به کی فحش بده… مملکت صاحاب نداره انگار! نمی دونم  چه قدر می شه به این مطلب خبرگزاری میراث فرهنگی اعتماد کرد. من که هنوز گیج م. و البته خیلی خیلی دل خور؛ نامۀ معروف چارلی چاپلین به دخترش،جعلی است!!!

با جست و جو تو اینترنت متوجه این پست شدم که پیرامون این کتاب نوشته شده…

 

موضوع: پست‌های قدیمی بی‌دسته‌بندی
تاريخ: چهارشنبه، 2 ژانویه ، 2008

 

 

آثار برگزیده نمایشگاه بین المللی کاریکاتور اشغال/

بنیاد حفظ آثار و ارزشهای دفاع مقدس /

چاپ اول/ تابستان ۸۶ / ۲۰۴ صفحه / قیمت: ۶۲۰۰تومان

 

 

 

  

 

 

این کتاب رو تو کتاب خونۀ یکی از آشناها دیدم؛ کنج کاو شدمو ورقی زدم. جالب بود.

کیفیت چاپ مرغوبی داره و واسه همین م قیمت ش این ریختی از آب در اومده. گرچه قیمت تمام کتابایی که به نشر آثار گرافیکی اختصاص یافتن،با توجه به چاپ شون،تو همین مایه هاست.

 

اولین جشن وارۀ بین المللی کاریکاتور اشغال،با هم کاری بنیاد حفظ آثار و ارزش های دفاع مقدس و دفتر امور تجسمی وزارت ارشاد و خانۀ کاریکاتور ایران برگزار شد؛ دبیر جشن واره ش «سید مسعود شجاعی طباطبایی» بود.

این کتاب،گزیده ای از این آثار رو عرضه کرده که ملاحظه شون تأمل آدمی رو بر می انگیزه…

 

 

چن تا شونو اسکن کردمو واسۀ این پست تدارک شون دیدم.

 

 

                                          آلن مک دونالد / هندوراس

 

 

                                          حسن فضلی / بوسنی

 

 

                                          مارسیو لیته / برزیل

 

 

                           محمد امین آقایی / ایران

 

 

                                            یاسر احمد / سوریه

 

 

                                          پاول کوزینسکی / لهستان

 

موضوع: دربـارۀ یک/چند کتاب
تاريخ: چهارشنبه، 2 ژانویه ، 2008

 
 

24 نوامبر 22

تجربه‌ی سینما رفتن با دخترکم برای من تجربه‌ی تازه و نویی‌یه. پیش‌تر وسط‌های هفته و توی خلوتی رفته بودیم سینما. این‌بار که وارد لابیِ سینما شدیمو جمعیت رو دیدم، با خودم فکر کردم ضدحال می‌شه و با این‌همه خانواده و بچه، لابد نمی‌شه درست فیلم دید؛ اما تجربه‌ی معرکه‌ای بود.

 

در شرایطِ پمپاژِ یأس و نفرت، جنگِ بی‌امانِ خصم، و عمل‌کردِ انتقادبرانگیزِ مدیرانِ کشور، من حالا با دخترکم در یه سالن سینما به فیلم‌دیدن نشستیمو هر چند دقیقه صدای خنده‌ی معصومانه‌ی قریب به صد کودک فضا رو پر می‌کنه.

 

در تاریک‌روشنِ سینما هر از گاهی به چهره‌ی دخترکم سیر نگاه می‌کنم که محوِ فیلمه و از سِحرِ سینما مسحور.

 

تجربه‌ی فیلم‌دیدن با بچه‌ها تجربه‌ی ناب و روح‌بخشی‌یه. اصن هم‌نشینی و هم‌بازی شدن با کودکان، نشاط‌آور و حیات‌بخشه.

 

اخیراً با دوستی که هر دو سخت درگیرِ کاریم و با مدیریت‌های بی‌عمل و بدعمل، چالشی مستمر و فرسوده‌کننده داریم، صحبت می‌کردم؛ که ای رفیق! بیش‌تر با بچه‌ت وقت بگذرون و بذار فطرتِ زلال‌شون این سرخورده‌گی‌های ناشی از سر و کله زدن با بی‌شعوریِ مسؤولین رو بشوره ببره…

 
 

مهدی پیچک؛ پیچک سر به هوا's bookshelf: read

جهان هولوگرافیک
did not like it
https://www.instagram.com/p/BjqO7apnIl-/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1b24p51z3g6jq
tagged: never
کابوس تهمت و جنایت
اگر به هر دلیلی خواستید کتابی از #چخوف بخوانید" بیخیال کتاب کابوس، تهمت و جنایت بشوید. برای درک داستان های این کتاب، آشنایی با سبک زندگی، فرهنگ و روابط کلیسای ارتدکس و اسقف ها در زمان روسیه ی تزاری واجب است." https://www.instagram.co...
tagged: never
خاطرات سفیر
liked it
کتاب «خاطرات سفیر» نوشتهٔ خانم نیلوفر شادمهری رو که خوندم، غرق در خاطرات جوونی‌ها‌م شدم. قریب به اتفاق مطالب‌شو توی هم‌اون وبلاگ‌شون خونده بودم. از پایان‌ش خوش‌م نیومد. زیادی غلیظ بود. نگارشِ متن‌شم گه‌گاه توی ذوق می‌زد. مدتی نیست که ق...
پستچی
it was ok
زرد. آبکی؛ ولی طعم‌دار.
قصه ها و تصاویر
really liked it
این ازجمله کادوهایی بود که برای تولد خواهرزاده‌م خریدم. http://www.30book.ir/Book/56900/مجموعه-قصه-های-سوته-یف-16جلدی%20نخستین نسخه‌ای که خریدم چاپ نشر نخستین بود. ساده و بامزه بود. مفاهیمی چون صبر، کمک، ایثار و فداکاری، هم‌کاری، قناعت و...

goodreads.com