گدای سمجی به نظر می‌رسید. هنوز چند قدم مانده‌بود که ناگهان به طرف‌م آمد و دست دراز کرد. جا خوردم!  خودم را پس‌کشیدم و به راه‌م ادامه دادم.

 

…چند قدم دورتر برگشتم. پیـرمرد را دیدم، دست جوانی را گرفته و از خیابان عبور می‌کرد.