شمارۀ ۱۱۲ همشهری جوان رو که خوندممث همیشه یادداشت «نفیسه مرشد زاده» و نوع نگاه ش نظرمو جلب کرد… ناخودآگاه به ذهن م خطور کرد بدک نیس اگه این یادداشتو این جا نقل کنم…
آخ که این روزا چه قد کم تر آدمایی رو می بینیمکه این طور جالب ناک و قشنگ به دنیا و قضایاش نیگا کنن…
ترانه ای برای تحمل بزرگراه
خدایا از تو می خواهیم به کشاورزان ما که باران بهاری می دهی،به هنرمندانمان هم الهام نازل کن. پروردگارا جوانه ها را که از دل خاک در می آوری،هنرمندانمان را هم از لای دود و دم و افسردگی و خودشیفتگی بیرون بکش. خدایا امسال که در تقدیر ما سال پر برکت رقم می زنی،یادت باشد که ما این روزها به ترانه ای که زیر لب در بزرگراه زمزمه کنیم از نان شب محتاج تریم. خدایا ارزاق ما را که می خواهی فراوان کنی،جشنواره فجر یادت باشد. خودت که از آن بالا شاهدی،مثل قحطی زده ها پشت گیشه صف می کشیم و سر نوبت و جا دعوا می کنیم و بعد می رویم تو و دو ساعت می نشینیم و گرسنه تر از قبل بیرون می آییم. خدایا قلم عفو بکش بر گناهانی که ما را به این قحطی دچار می کند و بیش از این،سکانس های خوب را از ما دریغ مکن. بارالها،ایزدا،معبودا! در این سال نو از تو یک چیز می خواهیم شاهکار شاهکار شاهکار،ناامیدمان نکن و نگو که دورۀ آفرینش گذشته است و بشر محکوم به تقلید شده است. در سبد یکی از مردان نام آور،چیزی نو بگذار.
خدایا رمان های پر فراز و نشیب فرو فرست و داستان های کوتاه معنی دار!آن ها را نیمه شب بیدار کن و طرح قصه هایی در سرشان بگذار که سر و ته داشته باشد و خودت با دست توانایت نگذار که در هر خطی که می نویسند ده تا ابهام بگذارند. خدایا به خداوندی خودت،ما مخاطبین را پیش چشمشان عزیز کن. ما را یادشان بینداز. به قدرت خودت کاری کن به ما فقط به چشم سوژه نگاه نکنند که ما در این سال های سرگردانی به تسلای هنر نیاز داریم. خدایا به دست یکی شان دلشادمان کن. سرگرممان کن. هشیارمان کن.
خدایا به حق این روزهای بهاری،به آبروی ابر و شکوفه و گل،زیبا بینی،یقین و روشنی بر هنر ما نازل کن که سخت به آن محتاج است. بارپروردگارا تو را قسم می دهم اگر همۀ این حوائج را برآوردی،دست آخرش یک چیزی بشود که ما مردم معمولی از آن سر در بیاوریم و به عزت و جلالت سوگند معنا گرا و ماوراء نباشد و داستانش در همین بزرگراه هایی که ما با ترانه تحملش می کنیم،اتفاق بیفتد.