حجت‌الاسلام و المسلمین عبدالحسین خسروپناه:


روشن‎فکران دینی دهه 70 خصوصا دکتر سروش چگونه از این مبانی[فلسفی پوپر] برای نظریات خود استفاده کردند؟

کسانی که به‎عنوان روشن‎فکری دینی در مباحثشان از اندیشه پوپر استفاده می‎کردند، وقتی در مباحث معرفت دینی و حتی در مباحث دین‎شناسی جلو رفتند، از رقیب پوپر که هایدگر بود هم استفاده كرده و در واقع هرمنوتیک فلسفی هایدگر را به‎کار گرفتند. مستحضر هستید که هرمنوتیک فلسفی هایدگر انشعابی از اگزیستانسیالیسم است و فلسفه علم پوپر هم یک انشعاب از پوزیتیویسم است. پوزیتیویسم و اگزیستانسیالیسم در غرب هیچ‎گاه بر سر یک سفره ننشستند و همیشه با هم در تضاد و تعارض بودند؛ هم به لحاظ روش فلسفی، هم به لحاظ ادبیات فلسفی، هم به لحاظ غرض فلسفی و هم به لحاظ محتوای فلسفی کاملا با هم در تعارض و در حال نقد یکدیگر بودند و به همین خاطر پوپر و هایدگر هم منتقد یکدیگر بودند. پوپر طرفدار نوعی رئالیسم بود که به تعبیر خود آن را «رئالیسم پیچیده» نامیده بود، اما هرمنوتیک فلسفی هایدگر و شاگردش گادامر، طرفدار نسبی‎گرایی است و این دو همیشه با هم در تعارض بودند. به تعبیر دیگر می‎توان گفت پوپر طرفدار مدرنیسم و هایدگر طرفدار پست مدرنیسم است. روشن‎فکری دینی دهه 70 هم از ابطال‎پذیری پوپر استفاده کرد و هم از هرمنوتیک فلسفی هایدگر بهره برد و این دو را با هم جمع کرد و در واقع قبض و بسط تئوری شریعت زائیده این دو است که البته شاید هرمنوتیک فلسفی هایدگر بر ابطال‎پذیری پوپر هم می‎چربید. لذا در بسط تجربه نبوی می‎بینیم که این زاویه ابطال‎پذیری کمرنگ شده است و در عوض رویکرد هرمنوتیک فلسفی پررنگ‎تر می‎شود. نظریه تجربه نبوی و وحی‎شناسی متأثر از فرهنگ زمانه می‎شود. نقشی که احوال پیغمبر و حوادث جامعه بر حقیقت وحی می‎گذارد، باعث می‎شود که وحی، یک حقیقت الهی و آسمانی محض نباشد. این دیدگاه نتیجه تأثیرپذیری از هرمنوتیک فلسفی هایدگر است. پس روشن‎فکری دینی دهه هفتاد، تلفیقی از پوپر و هایدگر انجام داده است. تلفیقی که به هیچ وجه در تفکر فلسفی غرب نمی‎گنجد و امکان‎پذیر نیست و اصلا این دو در دو پارادایم متفاوت و متباین و متضاد قرار دارند، ولی روشن‎فکری دینی دهه هفتاد ایران این‎ها را با هم جمع می‎کند.



چرا و چگونه این تلفیق انجام شد؟


چون با جمع این دو می‎توانند حجیت معرفت دینی و گزاره‎‎های دینی را منتفی سازند و وقتی حجیت معرفت دینی و حجیت دین منتفی شد و آسمانی و الهی بودن و قداست وحی زیر سؤال رفت و طبیعتا قداست معرفت دینی و عالمان دین هم متزلزل شد، طبیعتا کسی دیگر نمی‎تواند از حکومت اسلامی و جمهوری اسلامی دم بزند و در واقع دین پدیده‎ای کاملا فردی و شخصی می‎شود و دیگر حضور اجتماعی و حکومتی پیدا نخواهد کرد. وقتی این اتفاق بیفتد، مقوله‎ای به نام حکومت دینی و ولایت فقیه نخواهیم داشت.



پس به همین خاطر در دولت اصلاحات اندیشه‎‎های پوپر بیشتر مورد توجه قرار گرفت؟


زمانی که دولت اصلاحات شکل پیدا کرد، از این مدل روشن‎فکری دینی استفاده ‎کردند. این مدل روشن‎فکری دینی، مدلی است که با ترکیب پوپر و هایدگر نظم و نسق پیدا کرد و توانست به قبض و بسط تئوریک شریعت و بسط تجربه نبوی برسد تا بتواند اصل تئوری حکومت اسلامی را متزلزل کند و به یک معنا سکولاریسم را جایگزین حکومت دینی کند. بنابراین با این مبنا دولت اصلاحات شکل پیدا ‎کرد؛ البته افراد مختلفی در دولت اصلاحات بودند که بعضی از آن‎ها طرفدار حکومت اسلامی بودند ولی توجه نداشتند که آبشخور و مبنا و ریشه فکری این جریان از کجاست و چه نتیجه‎ای را به‎دنبال دارد.



نزاع میان دکتر داوری و دکتر سروش در نقد و حمایت از پوپر چه بود؟ اگر بخواهید قضاوتی در این مورد داشته باشید، چه می‎گوئيد؟


در اول انقلاب اسلامی، نزاع علمی میان دکتر داوری و دکتر سروش، در واقع نزاع میان هایدگر و پوپر بود؛ یعنی دکتر سروش به‎شدت طرفدار پوپر بود و دکتر داوری که از شاگردان دکتر فردید بود، طرفدار اگزیستانسیالیسم و هایدگر به شمار مي‎رفت. لذا می‎بینیم این برخورد هم در گروه فلسفه دانشگاه تهران تأثیرگذاری‎ خود را نشان داد و هم در نوع تدریس و تربیت شاگردانی که از این دو شخصیت درس مي‎گرفتند. این دعوای اولیه‎ای بود که مطرح شد و طبیعتا دعوای مهم دیگری میان این دو بود و آن دعوای غرب‎زدگی و غرب‎شناسی بود.


دکتر سروش در اوایل انقلاب اسلامی معتقد بود که ما می‎توانیم نسبت به غرب یک نگاه گزینشی داشته باشیم و در واقع باید بُعد الحادی یا ابتذال فرهنگی که در غرب هست را کنار بگذاریم، ولی امتیازات غرب را بگیریم و استفاده کنیم؛ نظری که امثال علامه طباطبایی و شهید مطهری داشتند و این نظر را دکتر سروش هم ترویج می‎کرد. نگاه گزینشی به غرب ایشان در مجموعه مقالاتی که در کتاب «تفرج صنع» چاپ شد، به صورت كامل قابل برداشت است؛ اما دکتر داوری معتقد بود که غرب یک بسته و پکیج است و نمی‎توان نگاه گزینشی به آن داشت. همانند سوپرمارکتی نیست تا بخشی از نیاز‎های خود را از آن تأمین کنیم و به بخش دیگر کاری نداشته باشیم. ایشان معتقد بود که یا باید غرب را کاملا پذیرفت و یا کاملا رد کرد و چون غرب، آسیب‎‎های اساسی و مبنایی دارد، لذا نمی‎توان به‎صورت کامل آن را پذیرفت و بنابراین باید به نقد آن پرداخت. البته درباره این‎که چه‎چیزی را جایگزین غرب معرفی کنیم، مکتب فردید چندان بحث ایجابی نداشت و با استفاده از فلسفه تاریخ و انسان‎شناسی ابن عربی می‎خواست بحث ایجابی خاصی را مطرح کند که البته به‎صورت کامل هم ارائه نشد.


مباحث دکتر داوری در مورد غرب هم بیشتر جنبه سلبی داشت و چیز جایگزینی برای غرب ارایه نکرد. باید توجه کرد که نه دکتر سروش فعلی، سروش اول انقلاب است و نه دکتر داوری فعلی، داوری اول انقلاب است. سروش فعلی، فقط سروش پوپری نیست؛ همان‎طور که اشاره کردم هم پوپری، هم هایدگری و هم کانتی و هم متأثر از شلایرماخر است و در واقع چندین شخصیت غربی، نظام فکری او را شکل داده‎اند. دکتر داوری هم، اکنون دیگر با آن شدت قبلی نگاه کل‎نگرانه‎ای به غرب ندارد. در واقع شاید بتوان گفت این دو شخصیت قدری به هم نزدیک شدند؛ یعنی آقای سروش با استفاده از هرمنوتیک فلسفی هایدگر و گادامر به داوری نزدیک شده است و داوری هم با نگاه تعدیلی که نسبت به غرب پیدا کرد، به سروش نزدیک شده است.”




[هفته‌نامۀ پنجره، شمارۀ 151، 1391/7/1 ، ص46]