تجربهی سینما رفتن با دخترکم برای من تجربهی تازه و نویییه. پیشتر وسطهای هفته و توی خلوتی رفته بودیم سینما. اینبار که وارد لابیِ سینما شدیمو جمعیت رو دیدم، با خودم فکر کردم ضدحال میشه و با اینهمه خانواده و بچه، لابد نمیشه درست فیلم دید؛ اما تجربهی معرکهای بود.
در شرایطِ پمپاژِ یأس و نفرت، جنگِ بیامانِ خصم، و عملکردِ انتقادبرانگیزِ مدیرانِ کشور، من حالا با دخترکم در یه سالن سینما به فیلمدیدن نشستیمو هر چند دقیقه صدای خندهی معصومانهی قریب به صد کودک فضا رو پر میکنه.
در تاریکروشنِ سینما هر از گاهی به چهرهی دخترکم سیر نگاه میکنم که محوِ فیلمه و از سِحرِ سینما مسحور.
تجربهی فیلمدیدن با بچهها تجربهی ناب و روحبخشییه. اصن همنشینی و همبازی شدن با کودکان، نشاطآور و حیاتبخشه.
اخیراً با دوستی که هر دو سخت درگیرِ کاریم و با مدیریتهای بیعمل و بدعمل، چالشی مستمر و فرسودهکننده داریم، صحبت میکردم؛ که ای رفیق! بیشتر با بچهت وقت بگذرون و بذار فطرتِ زلالشون این سرخوردهگیهای ناشی از سر و کله زدن با بیشعوریِ مسؤولین رو بشوره ببره…
21 می ، 2010 در ساعت 11:18
شروع تازه مبارک
22 می ، 2010 در ساعت 18:48
متشکرم :)
6 آگوست ، 2013 در ساعت 17:28
[هو الحکیم]
با آرزوی قبولی طاعات و عبادات؛ از رسالۀ «شک و یقین» شهید مطهری نوشتهبودید؛ من جستوجو کردم و آن را نیافتم.
مرا راهنمائی کنید.
6 آگوست ، 2013 در ساعت 17:30
با اظهار ادب و تشکر؛
راسش من اولبار این مطلب رو تو ماهنامۀ «بینش سبز» دیدمو خوندم. به نظرم سال 82 یا 83 باید باشه. مجلۀ نوظهوری بود که تازه شروع به کار کرده بود و شمارههاش نامنظم چاپ میشد. بعد از مدتی هم دیگه ادامه نداد و متوقف و تعطیل شد.
تو یکی از شمارههاش یادداشتی داشت با عنوانِ نوشتۀ منتشر نشدهای از شهید مطهری، عنوانشم رسالۀ شک و یقین بود؛ نظرمو جلب کرد. خریدمو خوندمش. خب خیلی تأثیر روم گذاشت… که بگذریم.
بعدها که دوباره خواستم سراغشو بگیرم، متوجه شدم تو اسبابکشی، این مجلهم گموگور شده. خیلی متأسف شدم.
وقتی تو نت دربارۀ این یادداشت گشتم، چیزی نیافتم. چندین بار و با افراد مختلفی از انتشارات صدرا هم صحبت کردم که بازم چیزی حاصل نشد. اون مجله هم گویا تعطیل کرده بود و دسترسی نبود. عجالتاً عرض کنم برای خودم خیلی سؤال شد که اگه این مطلب مال شهید مطهری بوده، باید جاهای دیگه هم انعکاسی داشته باشه و بشه پیداش کرد؛ و همیشه برام سؤال بود پس چرا ازش اثری نیست.
به هر حال گذشت. بعدها متوجه شدم فیشبرداریها و یادداشتهای پراکندۀ شهید مطهری جمعآوری شده و در مجلدهایی توسط انتشارات صدرا منتشر شده؛ با عنوان «یادداشتهای استاد مطهری». سالِ پیش، این مطالب به مرور روی سایتِ شهید مطهری منتشر شد.
تا جایی که ذهنم یاری میکرد مقایسه کردم بین مطالبِ مرتبطِ منتشر شده، با چیزی که از اون یادداشتِ مجلۀ «بینش سبز» تو خاطرم باقی مونده. احتمال میدم و به نظرم میرسه که شاید مجلۀ «بینش سبز»، یادداشتِ «شک و یقین» و یادداشتِ «مطالب مربوط به شک و سؤال» و شاید یادداشتهایی دیگه رو ترکیب کرده و با قدری ویرایش، شده اون چیزی که من سالها پیش خوندم و بنیانِ فکرم و نحوۀ نگرشم به عالم و مسألههاش بههم ریخت و از نو ساخته شد.
اینکه: مسیری سه مرحلهای برای رسیدن به کمال هست؛ مسیری پویا و پر از حرکت. دو یقین و یک شک؛ اول، یقین داشته باشم که باید شک کنم و به همه چیز میشه و باید شک کرد. مرحلۀ دوم، شکه. هیچ چیز مقدس از شکِ من نیست و برای رسیدن به مرحلۀ یقین باید شک کنم و حرکت کنم و مسألهها رو یکییکی از بنیان با تأمل و شک و تحقیق موردِ بررسی قرار بدم. و از این شک به عنوانِ یه ابزار استفاده کنم. و همیشه باید بدونم که شک، اقامتگاه نیست؛ قرار نیست من تو شک باقی بمونم. شک، مثِ یه پل میمونه. و من قراره از این طرف برم اون طرف. مرحلۀ سوم، یقینه؛ اما این یقین، چیزی غیر از یقین ِ مرحلۀ اوله. یه مقام و جایگاهِ متعالییه.