غروب بود.

زن غلامش را صدا کرد:

«این کفن را ببر و آقایت زهیر را کفن کن.»

چیزی نگذشت. غلام برگشت.

غروب بود.

غلام گفت:

«پسر پیغمبر،کفن نداشت. روی خاک بود. نتوانستم زهیر را کفن کنم!»

 

 

 

                                    برگرفته از کتاب «خدا خانه دارد» نوشتۀ فاطمه شهیدی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ته نوشت ۱: این پستی که قالیباف نوشته که تابلو هم هست خطاب ش به چی یه و کی یه،واسه م خیلی شیرینو دل پذیر بود.

 

 

ته نوشت ۲: ” خراب شود آن مسجدی که کنارش آدمی یخ بزند؛ درشان را بازکنید… لامذهب ها! خیلی از این خیابان خواب ها بچه اند. یعنی اصولا هیچ گناهی ندارند به جز بیچارگی، بجز بدبیاری، بجز جنایات بزرگترها، بجز سنگدلی آدمها، بجز بی غیرتی مسوولان، بجز بی کفایتی و بی همه چیزی دستگاه… آنوقت شما جوش دزدیده شدن فرش مسجد را می زنید؟ بسوزد آن مسجدی که تویش فرش از آدم مهمتر باشد. درد بی دردی علاجش آتش است…

 

 

ته نوشت ۳: جست و جوی آنلاین در قرآن کریم.