معصومه ابتکار:

 

“… در برنامۀ اولیه قرار بود سفارت در پانزدهم یا شانزدهم آبان‌ماه اشغال شود. ولی گروه نگران بود که امریکایی‌ها تدابیر امنیتی خود را شدیدتر نمایند، بنابراین تصمیم گرفتند با حداکثر سرعت ممکن این اقدام را عملی کنند. آنها باید اقدامی می‌کردند و سریع هم اقدام می‌کردند. تصمیم گرفتند عملیات را روز بعد انجام دهند…

 

… در همان حال، سه نفر از دانشجویان کمیتۀ برنامه‌ریزی با آقای موسوی خوئینی‌ها ملاقات کرده و از او خواستند تا برنامۀ آنها را به استحضار امام برساند. او گفته بود اگرچه فکر می‌کند امام در اصل با اقدام آنها موافق است، اما از اینکه مستقیماً موضوع را با ایشان در میان بگذارد اکراه دارد. چون ممکن است برای امام به‌عنوان رهبر و عالی‌ترین مقام انقلاب دشوار باشد موافقت خود را آشکارا اعلام کند.

هیئت دانشجویان بر تقاضای خود اصرار ورزید و آقای خوئینی‌ها به آنها قول داد که در زمان مقتضی مسئله را به امام اطلاع دهد.

 

در همان روز آنها اجازۀ اقدام گرفتند، یا لااقل این‌طور فکر می‌کردند. امام کمی قبل به مناسبت بزرگداشت 13 آبان پیامی منتشر نمودند. این پیام دارای جمله‌ای بود که آنها را متقاعد کرد اجازۀ امام را کسب کرده‌اند: «بر دانش‌آموزان، دانشگاهیان و محصلین علوم دینیه است که با قدرت تمام حملات خود را علیه امریکا و اسرائیل گسترش داده تا امریکا را وادار به استرداد این شاه مخلوع جنایتکار نمایند.»

 

بعد از اشغال سفارت بود که متوجه شدیم آقای خوئینی‌ها نتوانسته‌اند به امام اطلاع دهند. با وجود این، امام بدون اینکه بدانند حس اعتماد به نفس و ایمان قدرتمندی را در ما که پیروان او بودیم ایجاد کرده بودند. این بیانیه باعث شد تا راحت‌تر بتوانیم سایر دانشجویان را برای پیوستن به خود تشویق کنیم. این برای همه مسلماً عاملی تعیین‌کننده بود و بر سرعت برنامه‌ریزی و تهیۀ مقدمات کار افزود.

اعضای اصلی گروه به این نتیجه رسیدند که بین 100 تا 150 دانشجو که همه از اعضای انجمن‌های اسلامی دانشجویان بودند برای اشغال سفارت کافی است…”

 


[تسخیر؛ اولین روایت مکتوب از درون سفارت تسخیر شده آمریکا در تهران، معصومه ابتکار، انتشارات اطلاعات، صص 74 و 76]

 

موضوع: فیش‌برداری‌‌های منظور دار
تاريخ: شنبه، 31 آگوست ، 2013

 
 
 
 
 
 

 

لطفاً برای ارسال پیام غیر مرتبط با این یادداشت از صفحۀ تماس با من استفاده کنید.

 
 

 
 
 

24 نوامبر 22

تجربه‌ی سینما رفتن با دخترکم برای من تجربه‌ی تازه و نویی‌یه. پیش‌تر وسط‌های هفته و توی خلوتی رفته بودیم سینما. این‌بار که وارد لابیِ سینما شدیمو جمعیت رو دیدم، با خودم فکر کردم ضدحال می‌شه و با این‌همه خانواده و بچه، لابد نمی‌شه درست فیلم دید؛ اما تجربه‌ی معرکه‌ای بود.

 

در شرایطِ پمپاژِ یأس و نفرت، جنگِ بی‌امانِ خصم، و عمل‌کردِ انتقادبرانگیزِ مدیرانِ کشور، من حالا با دخترکم در یه سالن سینما به فیلم‌دیدن نشستیمو هر چند دقیقه صدای خنده‌ی معصومانه‌ی قریب به صد کودک فضا رو پر می‌کنه.

 

در تاریک‌روشنِ سینما هر از گاهی به چهره‌ی دخترکم سیر نگاه می‌کنم که محوِ فیلمه و از سِحرِ سینما مسحور.

 

تجربه‌ی فیلم‌دیدن با بچه‌ها تجربه‌ی ناب و روح‌بخشی‌یه. اصن هم‌نشینی و هم‌بازی شدن با کودکان، نشاط‌آور و حیات‌بخشه.

 

اخیراً با دوستی که هر دو سخت درگیرِ کاریم و با مدیریت‌های بی‌عمل و بدعمل، چالشی مستمر و فرسوده‌کننده داریم، صحبت می‌کردم؛ که ای رفیق! بیش‌تر با بچه‌ت وقت بگذرون و بذار فطرتِ زلال‌شون این سرخورده‌گی‌های ناشی از سر و کله زدن با بی‌شعوریِ مسؤولین رو بشوره ببره…

 
 

مهدی پیچک؛ پیچک سر به هوا's bookshelf: read

جهان هولوگرافیک
did not like it
https://www.instagram.com/p/BjqO7apnIl-/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1b24p51z3g6jq
tagged: never
کابوس تهمت و جنایت
اگر به هر دلیلی خواستید کتابی از #چخوف بخوانید" بیخیال کتاب کابوس، تهمت و جنایت بشوید. برای درک داستان های این کتاب، آشنایی با سبک زندگی، فرهنگ و روابط کلیسای ارتدکس و اسقف ها در زمان روسیه ی تزاری واجب است." https://www.instagram.co...
tagged: never
خاطرات سفیر
liked it
کتاب «خاطرات سفیر» نوشتهٔ خانم نیلوفر شادمهری رو که خوندم، غرق در خاطرات جوونی‌ها‌م شدم. قریب به اتفاق مطالب‌شو توی هم‌اون وبلاگ‌شون خونده بودم. از پایان‌ش خوش‌م نیومد. زیادی غلیظ بود. نگارشِ متن‌شم گه‌گاه توی ذوق می‌زد. مدتی نیست که ق...
پستچی
it was ok
زرد. آبکی؛ ولی طعم‌دار.
قصه ها و تصاویر
really liked it
این ازجمله کادوهایی بود که برای تولد خواهرزاده‌م خریدم. http://www.30book.ir/Book/56900/مجموعه-قصه-های-سوته-یف-16جلدی%20نخستین نسخه‌ای که خریدم چاپ نشر نخستین بود. ساده و بامزه بود. مفاهیمی چون صبر، کمک، ایثار و فداکاری، هم‌کاری، قناعت و...

goodreads.com