“[یکشنبه، 4 نوامبر 1979، 13 آبان 1358] …حدود 4 و 30 دقیقهی بامداد تلفن اطاق من به صدا در آمد. یک دقیقه طول کشید تا توانستم به یاد بیاورم که در کجا هستم. در تاریکی به جستجوی تلفن پرداختم و با به صدا در آمدن شاید دهمین زنگ توانستم جواب بدهم.
صدایی در آن طرف خط گفت: «آقای جوردن، مأمور کشیک اطاق عملیات صحبت میکند. ما میخواستیم به اطلاع شما برسانیم که سفارت آمریکا در تهران زیر تاخت و تاز تظاهرکنندگان قرار گرفته است و به نظر میرسد که کارکنان آمریکایی به اسارت گرفته شده باشند.»
من گفتم: «خدای من، آیا به کسی صدمهای نیز رسیده است؟ آیا کسی کشته شده است؟»
«آقای جوردن، تا آنجا که ما میدانیم، خیر، ولی در واقع اطلاعات کاملی در دست نداریم. ما شما را بعداً در جریان خواهیم گذاشت.»
پرسیدم که آیا رییسجمهور از این رویداد آگاه شده است؟ به من گفته شد که ونس وزیر امور خارجه قبلاً از مرکز عملیات در وزارت امور خارجه به وی اطلاع داده است.
در حالی که به آنچه هماکنون شنیده بودم میاندیشیدم روی تخت دراز کشیدم. این میتوانست به معنی جنگ با ایران باشد، و چه نمیتوانست بر سر مبارزات انتخاباتی بیاورد؟
تلفن دوباره به صدا درآمد. این بار فیل وایز دستیار شخصی رییسجمهور بود که پیوسته وی را همراهی میکرد. او از کمپ دیوید (Camp David) تلفن میکرد. پرسید که آیا من اخبار ایران را شنیده بودم. به او گفتم که چند لحظهی پیش به من تلفن شد و هنوز وقت کافی برای فکر کردن دربارهی موضوع را نداشتهام…
وایز از من پرسید که آیا به نظر من رییسجهور باید با عجله به واشینگتن برگردد. من پیشنهاد کردم که او چند ساعتی صبر کند. من به او یادآوری نمودم که وقتی همین سفارتخانه در فوریهی گذشته مورد تجاوز قرار گرفت، گروگانگیری نیز انجام شد ولی چند ساعت بعد پس از دخالت دولت ایران گروگانها آزاد شدند. به فیل گفتم این بار هم به همان صورت خاتمه خواهد یافت.
دوباره در ساعت 6 و 15 دقیقیهی بامداد با تلفن دیگری از اطاق عملیات از خواب بیدار شدم. هیچ چیز در تهران تغییر نکرده بود. وزارت امور خارجه مستقیماً با کادر سفارتخانه و همچنین با بروس لینگن رییس هیأت که در زمان به تصرف درآمدن سفارت در وزارت امور خارجهی ایران بود، تماس داشت. این واقعیت که ما میتوانستیم به طور مستقیم با افرادی که زندانی شده بودند گفتگو کنیم به نظر من نشانهی مثبتی محسوب میشد. من پیش خود اندیشیدم که برای حل تمام مشکلات زمان لازم است و دوباره برگشتم بخوابم.
صبح که بیدار شدم در امتداد جادهی گلآلود باریکی که به موازات پیچ و خم ساحل شرقی کشیده شده بود به آرامی به قدم زدن پرداختم. سپس همگی با هم صبحانه خوردیم و من دربارهی تلفنهایی که شب گذشته شده بود توضیح دادم. همهی افراد توافق داشتند که آنچه در تهران میگذشت به نظر بد میرسید و ایرانیها دیوانه بودند. آنها امید داشتند که افکار عمومی از نقاط ضعف برنامهی کندی [رقیب انتخاباتی کارتر] منحرف نشود. من با اعتماد پیشبینی کردم که «پیش از فرارسیدن شب گروگانها آزاد خواهند شد.»
[دوشنبه، 5 نوامبر 1979، 14 آبان 1358] … در ساعت 8 و 30 دقیقه اعضای کادر ارشد که به دور میز بزرگی از چوب ماهون در اطاق روزولت مینشستند یک به یک به من گزارش میدادند… در ساعت 10 صبح گروه کوچکی از ما، از جمله ماندیل معاون رییسجمهور، استو ایزنستات (Stu Eizenstat) مشاور امور داخلی، فرانک مور، جودی پاول، و من در دفتر بیضی با رییسجمهور ملاقات میکردیم تا نتایج نشستهای قبلی را دوباره بررسی کنیم و مطالبی را که وی در نظر داشت مورد بحث قرار دهیم.
در ملاقات امروز همه کاملاً از ناکامی تد کندی [در مصاحبهی انتخاباتیاش] خرسند بودند. یک نفر گفت «وحشتناک بود» و نفر دیگر اعلام کرد «نابود کننده بود». ما همگی زیر لب خندیدیم.
پس از آن، موضوع گروگانها مطرح شد. من گفتم: «فراموش نکنید همین اتفاق در فوریهی گذشته نیز روی داد. ما با سیاستمداران خود در سفارت، ابراهیم یزدی وزیر امور خارجه، و مهدی بازرگان نخستوزیر در وزارت امور خارجه در تماس هستیم. به مجرد آن که دولت اعمال خود را هماهنگ نماید، آنها اتباع ما را آزاد خواهند کرد.»”
[بحران، همیلتون جوردن، انتشارات کتابسرا، صص 4-8]
همچوناین:
تسخیر(۳): گاوصندوقها
تسخیر(۲): اسنادِ سفارت
تسخیر(۱): اقدام به تصرفِ لانۀ جاسوسی
(+) تودهایها میخواستند به سفارت امریکا حمله کنند
(+) ۹۱/۹/۱۶
(+) برگی از یک مجله: خانۀ اهریمنی
28 سپتامبر ، 2013 در ساعت 14:21
[…] بحران(۱): این بار هم مثل آن بار است! […]
20 دسامبر ، 2016 در ساعت 00:15
[…] بحران(۱): این بار هم مثل آن بار است! […]